✍️تجربه شخصی:
در قلعة هُشربا ما به سوها میرویم و زندگی را هدر میدهیم. بالاخره از سوها ناامید شده میفهمیم اول زندگی بوده، آخر هم زندگی هست و در این وسط نباید توقف کرد. من هم به هر سوی ذهنی رفتم آخرش ناامید شدم. الان کَرَمِ زندگی میگوید آموزش مولانا را بگیر و ادامه بده و شَک نداشته باش.
گرچه ما زین ناامیدی در گَویم
چون صلا زد، دستاندازان رَویم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴۳
نیستم اومیدوار از هیچ سو
وآن کَرَم میگویدم: لاتَیْأَسُوا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴۱
✍️تجربه شخصی:
الان موقع تماس با گنج حضور منِ ذهنی گفت این متن است که تو نوشتی؟ مقایسه با سایر بینندگان را در منِ ذهنیام که ناامیدم کرده بود شناسایی کردم. منِ ذهنیام خودش را مانند روباه در خاشاک پنهان میکند تا چیزها را شکار کند. اما میدانم که باید عاشقیِ خدا و مولانا را بکنم و عاشق صبر کرده و وسوسهی ذهنش نمیشود.
✍️نکته:
مولانا در غزل ۲۱۷ به ما آگاهی داد که در این لحظه در هر وضعیت خوش، ناخوش، قوی یا ضعیف که هستیم میتوانیم فضاگشایی کنیم و اجازه بدهیم زندگی هزار گز جامة همانیدگی را پاره کرده، با قضا و کنفکانش هشیاریِ ما را جداکرده و به هم بدوزد و یکتا کند. با بیمیلی و کراهت رفتن افساری است که با آن عاقلان را میکشند اما اگر با فضاگشایی و با سلیمان پا در این راه بگذاریم، از حَدَثِ همانیدگیها توسط زندگی و بزرگان شسته میشویم. چون با خوشرویی و قبولِ مسئولیت آلودگیها را پاک میکنیم.
اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان
اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۲
از حدث شستم خدایا پوست را
از حوادث تو بشو این دوست را
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۲۰
اگر حوادث را جدّی نگیریم و بدانیم بازی است، فضا خودبهخود باز میشود، طعنة «لاتُبْصِرون» زندگی را که میگوید «مرا نمیبینید» را نمیشنویم که یعنی شما توانایی فضاگشایی دارید چرا انجام نمیدهید؟
درنگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنة لاتُبْصِرُون
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۲
✍️تجربه شخصی:
در خودم دیدم منِ ذهنی به جای فضاگشایی علاقه دارد از منهای ذهنیِ دیگر تقلید کند و دنبالهروی آنها باشد. می ترسد خودم فکر کنم و تصمیم بگیرم. مدام نگران است نکند خطا کنم. در حالی که مولانا میفرماید:
چشم داری تو، به چشمِ خود نِگر
مَنگر از چشمِ سَفیهی بیخبر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲
✍️نکته:
مولانا میگوید دنباله گروه خفّاشان (منهای ذهنی) نباش. تو چشمِ باز داری. به یوسفیتِ خودت و برکات وجودت باور داشته باش و خودت را از جمع خفّاشان جدا کن.
عام اگر خُفّاشطبعاند و مَجاز
یوسفا، داری تو آخِر چشمِ باز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۱
مَجاز: غیرواقعی، ذهنی، در مقابلِ عین
✍️تجربه شخصی:
با تکرار ابیات مولانا چهار ستاره مانند صُوَرِ فلکی برایم نورانیتر شدند. ستارة اول، جذبه و عنایت، ستارة دوم، کار عملی بر روی خود و ستارة سوم تکرار ابیات، ستارة چهارم، صدقِ دل. زندگی هر لحظه با عنایت می خواهد ما را جذب کند چرا جذب نمیشویم؟
✍️نکته:
علت این که ما جذبِ زندگی نمیشویم، دلِ پُر از همانیدگی ما است که به سمت همانیدگیها یعنی باطلها می رود. پس دیدن غیرِ خدا غُلّ گلوی ما میشود و نمیگذارد جذب شویم.
دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ گلو
کُلُّ شَیْءٍ ماسِوَیالله باطِلُ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸
دیدنِ هر چیزی غیر از خداوند باطل است و زنجیرِ گلوی ما میشود.