صوفیان واستدند از گروِ می همه رَخت
دلقِ ما بود که در خانة خمّار بمانْد
حافظ، دیوان غزلیّات، غزل ۱۷۸
: نکته✍️
تا زمانی که ما این رَخت یا منِ ذهنی را به صاحب میخانه، که خداوند است میدهیم، او به ما مِی میدهد. حافظ میگوید همه صوفیان رفتند به خداوند گفتند این دلق ما را پس بده، ما دیگر به استادی رسیدیم، ما دانشمند شدیم، معنوی شدیم
: نکته✍️
صوفیان به خداوند گفتند این رَخت ما را بده میخواهیم بپوشیم. دوباره رخت منِ ذهنی را گرفتند پوشیدند، یعنی از حرکت در راه معنوی متوقف شدند ولی حافظ میگوید من دلقم را پس نگرفتم و خداوند لحظهبهلحظه به من مِی میدهد
: نکته✍️
آدمی دید است و باقی پوست است
دید، آن است آن، که دیدِ دوست است
چونکه دیدِ دوست نَبْوَد کور بِهْ
دوست، کو باقی نباشد، دور بِهْ
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۷
: نکته✍️
دید آدم باید دید دوست باید باشد، باید دید خداوند باشد، آدم اگر دید خداوند را نداشته باشد، کور باشد بهتر است
: نکته✍️
شما همیشه باید دوستی را که باقی نیست، دور نگه دارید تا این دیدش روی شما اثر نکند
: نکته✍️
منِ ذهنیِ ما و منهای ذهنیِ دیگر « باقی » نیستند، آفل هستند، پس هر کسی که با دید منِ ذهنی میبیند خیلی خطرناک است و به عنوان دوست ما را به مردار میکشند
دیدِ خود مگذار از دیدِ خسان
که به مُردارت کَشَند این کرکسان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹
: نکته✍️
شما دیدتان را هیچ موقع نگذارید به دید دیگران و منهای ذهنی، برای اینکه منهای ذهنی شما را به لاشه و لاشخوری میکِشند. چشم نرگس خودتان را نبندید. فضا را باز کنید بروید به آن فضا و با فضای گشودهشده و چشم عدم ببینید
چشم داری تو، به چشمِ خود نِگر
مَنگر از چشمِ سَفیهی بیخبر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲
: نکته✍️
سفیه، منِ ذهنی ما یا منهای ذهنی دیگر است. ما چشم خداوند را داریم باید بهوسیلة او نگاه کنیم، نه اینکه از چشم خسان و سفیهان ببینیم، ما نباید از جمع تقلید کنیم
عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان
عقلِ زاغ اُستادِ گورِ مردگان
جان که او دنبالۀ زاغان پَرَد
زاغْ او را سوی گورستان بَرَد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۱۱
: نکته✍️
هر عقلی که دنبال زاغ بپرد، زاغ او را به گورستان میبرد. پس بنابراین باید ببینیم که دنبال چه کسی میپریم. نباید برای یاری گرفتن عصاکش کورتر از خودتان را انتخاب کنید، بلکه باید هر لحظه فضا را باز کنید و بگویید من پناه میبرم به خدا
هیچ کُنجی بی دَد و بی دام نیست
جز به خلوتگاهِ حق، آرام نیست
کُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیر
نیست بی پامُزد و بی دَقُّالْحَصیر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۲
: نکته✍️
تنها این فضای یکتایی است که محل آرامش ما است. ما مهمان خداوند هستیم، مهمان این دنیا نیستیم،صاحبخانه هم نیستیم، برای همین میگوید «کم کسی داند که او مهمانِ کیست». شما الآن میدانید مهمان زندگی هستید
جمله مهمانند در عالم ولیک
کم کسی داند که او مهمانِ کیست
مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۳۲
اگر مهمان این دنیا باشید، باید چیزهای ایندنیایی بخورید، باید با منِ ذهنیتان شیره بکشید از همانیدگیها