حلقة کوران به چه کار اندرید؟
دیدهبان را در میانه آورید
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹
نکته: حلقهی منهای ذهنی، که با منِ ذهنی و دید همانیدگیها میبینید، با ذهنتان میبینید، این سبک دیدن، کور بودن است. به چه کاری مشغول هستید؟ چرا با منِ ذهنیتان میبینید، با همانیدگیها میبینید؟ فضا را باز کنید دیدهبان را در مرکزتان بگذارید
: نکته✍️
بزرگترین هنر منِ ذهنی زرنگی است، اگر شما توی مجالس منهای ذهنی بروید میبینید که تقریباً همه از زرنگی خودشان تعریف میکنند و زرنگی اینقدر خطرناک است که واقعاً ما از دستش نمیتوانیم جان سالم به در ببریم
: نکته✍️
زرنگی ما را به بنبست میکشاند، ممکن است اوایل زندگی نباشد، ولی بعداً آثارش حدود چهلسالگی دیگر ظاهر میشود که یک کس زرنگ به بنبست میرسد. مردم به او کمک نمیکنند، خداوند هم به او کمک نمیکند
: نکته✍️
چون ما همان رفتار زرنگی را در مقابل خداوند هم بهکار میبریم فکر میکنیم که میتوانیم برنده بشویم. با زرنگی نه از مردم میتوانیم ببریم، نه از خداوند، فقط میبازیم، زرنگ همیشه میبازد
: نکته✍️
اگر بخواهید قانون جبران را انجام ندهید شما نمیتوانید به زندگی وصل بشوید، برای اینکه فکر میکنید زرنگی چیز خوبی است و با زرنگی قانون جبران را دور میزنید. توجه کنید قانون جبران شما را به خداوند وصل میکند
: نکته✍️
آدم زرنگ همهاش از دیگران چیزها را میخواهد ولی هیچ چیزی نمیدهد! اما اجرای قانون جبران یعنی ما باید بهاندازهای که میگیریم حتی بیشتر از آن باید بدهیم، بعد میبینیم بیشتر میآید، بیشتر میآید
------------------------------------------------------------------------------------------------
:تجربه شخصی✍️
اوایل با تردید شروع به گوش کردن برنامهی گنج حضور کردم و خیلی برایم سخت بود که پای برنامهها بنشینم و کامل گوش بدهم، ولی این موضوع با صبر، مقاومت نکردن، رعایت قانون جبران مالی و معنوی و فضاگشایی حل شد
------------------------------------------------------------------------------------------------
:تجربه شخصی✍️
من قبلا افسردگی شدیدی داشتم و اگر موقعی افسردگی به سراغم بیاید این بیت را میخوانم و من را از تَهِ چاه بیرون میکشد
آن رَسَن بگْرفتم و بیرون شدم
شاد و زَفْت و فَربِه و گُلگون شدم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۲
: نکته✍️
فضا را باز کن ولو نمیبینی، نمیفهمی، دستت را کورانه به ریسمان خدا بزن. ریسمان خدا همین فضای گشودهشده است، همین نوری که باز میشود. به امر و نهی منِ ذهنی توجه نکنید
دست کورانه بِحَبْلِالله زن
جز بر امر و نهیِ یزدانی مَتَن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۲
: نکته✍️
ما نباید قصه داشته باشیم. قصۀ زندگیمان هرچه بوده گذشته و اعتباری ندارد. گذشتهها گذشته و ما باید دست از قضاوت دربارۀ خودمان برداریم، انگار که هیچ سابقهای نداشتهایم و هرچه هست همین لحظه است
: نکته✍️
: هنگامی که از دست کسی ناراحت میشویم درواقع گذشتۀ اوست که در ذهنمان یادآوری میشود و ما را وادار به قضاوت شخصیت آن آدم میکند. اگر از گذشتۀ او اطلاعاتی نداشته باشیم، رفتار آن لحظهاش را قضاوت نمیکنیم
: نکته✍️
: بنابراین اگر همانطور که گذشتۀ خودم را پاک کردم گذشتۀ دیگران مثل افراد خانواده، دوستان و آشنایان را هم پاک کنم بهطوریکه هیچکس در ذهنم قصهای نداشته باشد دیگر دچار قضاوت نمیشوم، چون گذشته اعتبار ندارد