: نکته✍️
تکرار ابیات هزاران چراغ در ذهن ما روشن میکنند و ایراد ما را نشان میدهند. با نصیحت کردن نمیتوانیم اطرافیان را آگاه کنیم تا انسانهای بهتری بشوند. خود در راه رسیدن به عشق گم شدهایم و باید اول به خود کمک کنیم
ما بِهْ نَشَویم از نصیحت
چون گمرهِ عشقِ آن بِهینیم
مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۵۸۰
: نکته✍️
نصیحت کردن باعث درد و مسئله میشود، چون دیگران به آن گوش و عمل نمیکنند و هم در ما و هم در آنها سبب رنجش و خشم میشود. اینطوری خود و آنها را تحقیر میکنیم و به واکنش وامیداریم. هدف، کمک به آنان بوده، ولی برعکس باعث درد شدیم
: نکته✍️
نصیحت به آنها سبب میشود بیشتر در خواب ذهن بمانند و روابطمان خرابتر بشود. مقدار زیادی از انرژی و زمان و توجه ما روزانه صرف کنترل و نصیحت دیگران میشود. در منِ ذهنی گمراه هستیم و براساس غرض حرف میزنیم
: نکته✍️
سخنِ منِ ذهنی از جنس حقیقت و عشق و آگاهی نیست بلکه از جنس کنترل و ترس و نگرانی است، بنابراین تاثیرگذار نیست. خداییتِ درون انسانها آن را پس میزند. در منِ ذهنی براساس باورها خود را آگاهتر میدانیم و نصیحت میکنیم
: نکته✍️
ما میتوانیم تاثیرگذار و بیمدهنده باشیم اگر تمرکزمان فقط روی خودمان باشد و غرضهایمان را ببینیم و چراغ باشیم برای دیگران. وقتی چراغ میشویم، میبینیم فرزند و خواهر و برادر ما فقط به عشق و مهربانی و احترام نیاز دارند
ما تنها باید چراغ عشق را روشن کنیم
تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟
تو یکی نهای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز
مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۹۷
: نکته✍️
این ابیات دیوسوز را وقتی در شب درد هستیم باید مرتّباً بخوانیم و تکرار کنیم. آن چیزی که ما را اسیرِ درد خود کرده است، با خواندن ابیات، وقتی فضا باز شود رها میکنیم. خواندن ابیات گلولههای آتشینی است به این دیو درد
------------------------------------------------------------------------------------------------
:تجربه شخصی✍️
من سالیانی در توهم آگاهی بودم و طبق قانون جذب خیلی کار میکردم. البته بهصورت ذهنی. به هرچیزی هم که رسیدم ته آن ناامیدی شدیدی بود. تا این که با برنامه گنج حضور و همچنین با ابیات مولانا آشنا شدم. مولانا به من فهماند که فقط همانیدگیهایت را داری قوی میکنی
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظنِّ افزونیست و کُلّی کاستن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
خودم، همسرم و فرزندانم را به خدا سپردم و بار سنگین کنترلگری و نگرانی را زمین گذاشتم. پر از درد و بدبینی و غرور بودم. زبانِ عذرخواهی نداشتم. حقبهجانب بودم. گنج حضور راه نشان داد و هرچه را رها کردم شفا یافت. عیب بزرگم را دیدم.
درنهایت این بیت حجت را تمام کرد
گفت پیغمبر که جنّت از اِله
گر همیخواهی، ز کَس چیزی مخواه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳
توقعم را از همه بریدم و بیتوقع برای دیگران کار انجام دادم. این خدمت، حالم را گلستان کرد. و غزل ۱۷۲۵ باعث تغییر درونی من شد و زلزلهای در جانم انداخت و این زلزله مرا آرام کرد
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سرابِ فنا چشمة حیات منم
مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۲۵
این غزل چراغ راهم بوده
------------------------------------------------------------------------------------------------
:تجربه شخصی✍️
یک اتفاق زندگیام را دگرگون کرد و یک هیچ بزرگ و چرا من، چرا ما، به جا ماند. تا قبل از برنامه دوست داشتم یکی بگوید این اتفاقات خواب یا بازی بوده، و برگرد به زندگی آرامت. غافل از اینکه
لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توست
ای مسلمان بایدت تسلیم جُست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷
زندگی در یک سطح دیگر و راه دیگری خودش را به من نشان داد، و حق انتخابی هم برایم نبود. با برنامه آرام پیش رفتم. همیشه طالب معنا بودم و با برنامة گنج حضور رمزگشایی اتفاق افتاد. تسلیم، صبر، پذیرش و شناخت خودم را درک کردم
: نکته✍️
کسانی که تازه بینندة برنامه شدند، دقت کنند که بارها و بارها ابیات مولانا و خود برنامة گنج حضور را تکرار کنند، بنویسند، و این ریسمان نور را رها نکنند. تا زمانی که آدم وصل به برنامه هست، در آغوش امنِ الهی بهسر میبرد