نکات پیغام های تلفنی برنامه ۱-۱۰۰۳ قسمت اول

منتشر شده در 2024/07/17
10:30 | 2 نمایش ها


:تجربه شخصی✍️
ده سال است برنامة شما را می‌بینم، با نوشتن و خواندن ابیات، سردرد، میگرن و فراموشی من خوب شده است.  حتی در عمل جراحی که داشتم دکتر از ناپدید شدن غدّه‌ها در بدنم متعجب شده بود

: نکته✍️

ممکن است بعضی تعجب کنند که چطور می‌شود که دانش مولانا حواس‌پرتی و میگرن را خوب کند؟ وقتی چیزهای موهومی و همانیدگی را بی‌اثر می‌کنید، حواس‌پرتی خوب می‌شود. هشیاری نظر زیاد ‌شود، دردها را از بین ‌می‌برد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

:تجربه شخصی✍️

دو سال است برنامه‌ها را نگاه می‌کنم. دردهای جسمی‌ام درمان شدند. اما «رُدّوا لَعادُوا» می‌کنم. زندگی مرا به ذهن می‌برد که بدانم هنوز درد وجود دارد. قبلاً عبادت زیاد می‌کردم اما چون مَشکِ من سوراخ بود، موش می‌دزدید

------------------------------------------------------------------------------------------------

:تجربه شخصی✍️

وقتی اتفاقی می‌افتد سعی می‌کنم سریع موضع نگیرم، کمی روی آن فکر کنم و جواب بدهم. سر چندراهی‌ها که قرار می‌گیرم می‌گویم خدایا می‌سپارم به تو، تا با منِ ‌ذهنی‌ام تصمیم نگیرم

: نکته✍️

شما اگر واقعاً می‌گویید می‌سپارم به تو، حقیقتاً اعتقاد دارید، باید فضا را باز کنید، منِ ‌ذهنی را خاموش کنید. نمی‌شود بگویید می‌سپارم به تو، بعد با ذهن‌تان دوباره سبب‌سازی کنید

------------------------------------------------------------------------------------------------

:تجربه شخصی✍️

من اجتهاد فاحش خیلی داشتم. خودم را درگیر چیزهایی کردم، سختی‌هایی کشیدم که هیچ لزومی نداشت. خیلی چیزها را از دست دادم. به خدا گفتم من این همه تلاش می‌کنم، ‌چرا گرفتاری‌های من بیشتر می‌شود؟ اگر مثل من اجتهاد فاحش دارید، هرکار می‌کنید جور درنمی‌آید، بدانید یک جای کارتان می‌لنگد. برایم مشکلِ مالی پیش آمده بود، وقتی تسلیم شدم، به طرز عجیب و غریبی مشکل مالی من حل شد

: نکته✍️

 کسانی که تازه با این برنامه آشنا شدند باید صبر کنند تا عوارض منِ ‌ذهنی که منبع شرّ است و قبلاً مسئله ایجاد کرده از بین برود و مسئلة جدید درست نکنند. این عوارض مثل سرفة بعد از مریضی ممکن است مدتی طول بکشد

------------------------------------------------------------------------------------------------

:تجربه شخصی✍️
دخترم در اثر ارتباط با شبکه‌های اجتماعی بیماری کم‌خوری داشت. من از شدت استرس و بیماری روحی پاهایم سست می‌شد، آموختم با تسلیم می‌توانم به او کمک کنم. این‌قدر آرامش و شادی دارم که نمی‌توانم بیان کنم

------------------------------------------------------------------------------------------------

:تجربه شخصی✍️
تصمیم گرفتم بیرون کار کنم. همان روزهای اول ندایی به من گفت تو برای زیاد شدن همانیدگی‌هایت می‌خواهی کار کنی. اما من به آن خندیدم. توجیه کردم که کارکردن مورد تایید برنامه است. وقتی من با پول همانیده هستم، از آن شیره می‌کشم و ارزش قرض می‌کنم، این‌ها به من ضرر می‌زند مرکزم جسم می‌شود، از جنس شیطان می‌شود، زندگی‌‌ام دست من‌ِ ذهنی می‌افتد، پایم روی پوست خربزه می‌رود و زمین می‌خورم. پیغام زندگی این نبود که فقر و نیازمندی خوب است، زندگی خواستن از همانیدگی‌ها است که خطرناک است. چقدر این آموزه‌ها را به کار می‌برم؟ چرا فقط به خوشیِ ذهنی بسنده کردم؟ پس دیگر از چیزها خوشبختی نمی‌خواهم

------------------------------------------------------------------------------------------------

:تجربه شخصی✍️
پانصدبار با خودم تکرار کردم چرا رَوی به هر غلیظ و عُتُل؟ غلیظ و عُتُل یعنی حالت درشت‌‌خویی و خشنیِ عمل با شرطی‌شدگی و فضابندی. هرجا خواستم حرفِ نامربوط بزنم، از چیزی هویت بگیرم و شکایت کنم، این ندا می‌آمد. وقت آن رسیده از خار منِ ‌ذهنی و سبب‌سازی ما گُل حضور بروید چگونه؟ با فضاگشایی. اگر من به غلیظ و عُتُل نروم


تو آنِ ما و من آنِ تو همچو دیده و روز
چرا رَوی ز برِ من به هر غلیظ و عُتُل
(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۵۸)

: نکته✍️
دنیا فقط یک پل است. پلی برای عبور. اما ما آمده ایم روی پل ایستاه‌ایم و از ترس می‌لرزیم. مولانا می‌گوید: «ز حرف بگذر و چو آب نقش‌ها مپذیر » از پل عبور کن و خودت را یک نقش و یک فکر نپندار

------------------------------------------------------------------------------------------------

:تجربه شخصی✍️

فوت نزدیکانم ساعتی مرا به ذهن برد. هرلحظه قسمت آفل ما، دارد می‌میرد و فرو می‌ریزد. پس هرلحظه مرگ با ماست. اگر مرگ را زنده شدن ببینی از آن نمی‌گریزی. از ترس مرگ، با دیگران در مقایسة وهم‌آلود خواهی بود

: نکته✍️


آن‌که می‌ترسی ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترسانی ای جان، هوش‌دار
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۴۱)

از خود می‌ترسی. مرگ مانند آیینه تو را به تو می‌نمایاند

 

: نکته✍️


رویِ زشت توست نه رخسارِ مرگ
جانِ تو همچون درخت و، مرگ، بَرْگ
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۴۲)


به من ذهنی می‌میرم تا مرگ، برگ درخت زندگی‌ام ‌شود