نکات پیغام های تلفنی برنامه ۱-۱۰۰۳ قسمت سوم

منتشر شده در 2024/07/17
11:22 |

:تجربه شخصی✍️


برای خودم مسئلة مالی بزرگی با طمع به زیادکردن سرمایه‌ام بدون رعایت قانون جبران درست کردم. بدون این که به خدا بگویم که بگو چکار کنم. آن‌وقت‌ها بویی از فضاگشایی نبرده بودم. با عقل منِ ‌ذهنی کار می‌کردم. کور و کر شده بودم و به راهنمایی و پیام‌های زندگی که ازطریق پرسنل می‌آمد هم بی‌توجه بودم. به تنگنا افتادم. چون می‌خواستم مسائل را با ذهن درست کنم، هرروز مسئلة جدید به‌وجود می‌آمد. تا با این برنامه آشنا شدم. شروع کردم به کار روی خود. از شما شنیدم مسئلة جدید درست نکنید. صبر و فضاگشایی کنید. مسائل من حل شد. دیدم دوباره در من موتور خواستن روشن شد. چون حس بی‌نیازی می‌کنم و خر منِ ‌ذهنی دارد جفتک می‌اندازد

: نکته✍️


چو‌نکه مُستغنی شد او، طاغی شو‌د
خر چو بار انداخت اِسْکیزه ز‌ند
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۶)


 طاغی ‌نشو. استکمال تعظیم ‌کن. ابیات را تکرار‌کن

: نکته✍️

 فضاگشایی کن. استکمال تعظیم یعنی آموزش ‌گنج حضور برای بهتر کردن اوضاع زندگی نیست بلکه به‌منظور تبدیل هشیاری ما است. زندگی با صُنع هر لحظه خلق جدید می‌کند تا ببیند ما فضاگشایی و استکمال تعظیم می‌کنیم یا نه

: نکته✍️

 لازم نیست کسی به شما دعا کند. یادمان باشد این دعا کردن هم نوعی فضولی است. زندگی رحمت ‌اندر رحمت است. می‌گوید رحمتم پرّ است. تو با منِ ‌ذهنی می‌گویی نمی‌شود رحمت خدا را گرفت. خدا خیرِ مطلق است

: نکته✍️

 چرا عقل زندگی را که با فضاگشایی به آن دسترسی داری، رها کردی و با عقل سبب‌سازِ منِ ‌ذهنی از صندوق فکر به صندوق تاریک دیگر می‌روی، و به صورت خار منِ ‌ذهنی بالا می‌آیی؟ مولانا نگفت فکر و اتفاقات را جدی نگیر؟  

: نکته✍️  
فضای گشوده را جدی بگیر تا انگشت‌به‌دهن بمانی که گُل حضورت چگونه از خار من‌ِ ذهنی می‌روید. با تمرکز روی خود و مرغ خویش بودن، تکرار مداوم ابیات، با زندگی یکی می‌شوی و وحی به دلت از غیب شروع می‌شود

: نکته✍️

چرا وحی دل را ول کرده‌ای و به پارازیت ذهن خودت و قرین‌هایت چسبیدی؟ این گوش تو و تمام حس‌های تو باید پاک بماند. به جای وقت تلف کردن، ابیات را تکرار کن. آه‌آه و آرزومندی کن  با فضاگشایی، تا دریای رحمت به جوش آید

: نکته✍️

 با تمرکز روی دیگران به خود و به انسان‌های دیگر ضرر می‌زنیم. وقتی تمرکز را روی کس دیگر می‌گذاریم، او به مرکز ما می‌آید، جلوی جریان زندگی  را می‌گیریم، چون مرکز ما از جنس جسم شد و تماماً منِ ‌ذهنی شدیم.

: نکته✍️

چطور با مرکز جسمی می‌توانیم به کسی کمک کنیم؟ درحالی‌که انرژی زندگی و خرد آن در مرکز جسمی جریان ندارد. این کارِ بی‌مزد و بیگار است. ولی فکر می‌کنی به کسی که به مرکزت آورده‌ای، با نقشت کمک می‌کنی

: نکته✍️

 نه کسی که به ‌نظر خود داری به او کمک می‌کنی و نه خودت، این نقش‌‌هایی که دارید مثل خواهر، مادر، فرزند، شما این نقش ها نیستید. وقتی دیگران را کنترل می‌کنی در نقش کمک، روابطت را  داری خراب می‌کنی

: نکته✍️

تو آن اَوْحدِ بی‌نیازی که در این لحظه داری با آن چیزهایی که ذهنت نشان می‌دهد، عشق‌بازی می‌کنی. تو جوهر هر  چیزی هستی که ذهنت نشان می‌دهد و آن چیزها فرع تو هستند. مسئولیت‌ بپذیر و با فضای باز از فرع رها شو

: نکته✍️

وقتی فضا را باز می‌کنیم می‌بینیم در واقع کسی که الان نیاز به کمک و مهربانی‌ و بخشش و دوست داشتن دارد خودمان هستیم. چطور می‌توانیم چیزی را که نداریم به دیگری بدهیم. عشق حقیقی با فضاگشایی تجربه می‌شود

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️تجربه شخصی:

با درد زیاد مثل آن شخص که داروغه دنبالش کرده بود، آمدم افتادم در باغ و روی معشوق را دیدم  و زندگی خودم و دو فرزندم و همسرم با این برنامه نجات پیدا کرد. رعایت قانون جبران پرده را از جلوی چشم برمی‌دارد

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️تجربه شخصی:

غزل ۵۵ نامه‌ای است از طرف مولانا که اگر به دستت رسید همای سعادت بر سرت نشسته و با توضیحات آقای شهبازی نامه گشوده شد. که آیا می‌دانی این جسم تو شب قدری است که از آن به دولت و خوشبختی می‌رسی؟  

: نکته✍️
 ای انسان تو تقویم زندگی هستی که طلوع‌های زیادی را تجربه می‌کنی و دریای بی‌کران بخشش هستی که تمام گناهان را پاک می‌کنی. تو لوح محفوظی که تمام درس‌های غیبی در تو هست و تو گنجینة رحمت الهی هستی

: نکته✍️

خلعت حضور هرلحظه به تو داده می‌شود. بیت معمور تو هستی. خانة پاکی که هر لحظه فرشتگان به دورش می‌چرخند. و سینة گشاده‌ای هستی که از آن هرلحظه شربت‌های خوش بیرون می‌ریزد چون تو رقّ منشوری

: نکته✍️

 بالاتر از همه تو روحی بی‌چون هستی که لامکان و لازمانی و در تابش تو تمام اندیشه‌ها و دوستی‌های دردزا و غلط از لطافت حضورت رنگ می‌بازند. عجایبْ یوسفی، که زلفت را رسن کردی و از چاه ذهن با حیرت بالا آمدی

: نکته✍️


گوش را بندد طَمَع از اِستماع
چشم را بندد غَرَض از اِطّلاع
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶) 


چون پول در مرکز  ماست فقط کسانی را می‌شناسیم که به ما پول برسانند

: نکته✍️

 اگر کسی به ما نصیحت کند این پول را نخواه یا ضرر خواهی کرد، گوش نمی‌دهیم و بعد از ضرر مالی می‌گوییم چرا به نصیحت گوش نکردم؟ چون ما طمع و غرض داشتیم و گوش ما نتوانست بشنود و در چاله افتادیم