من با چه موانع و الگوهایی جلوی فضا گشایی را گرفته ام؟
این سوال در قدم اول نشان میدهد که من خودم جلوی این کار را گرفته ام .
مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش
صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش
(۸۰۷مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت )
خودم هستم که به عنوان الست قدرت انتخاب و تصمیم گیری دارم و اشتباه انتخاب میکنم و مرتب آب حیات زندگی را هرز میدهم، که اگر به جای هرز رفتن در جادوی ذهن، در خود اصلی ام انباشته شود، باعث فضاگشایی میشود .
پس چه چیزی این آب را هرز میدهد؟
گر نه نفْس از اندرون راهت زدی
رهزنان را بر تو دستی کَی بُدی؟
(۴۰۶۴مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت )
میگوید این منذهنی من از درون راهم را می زند، یعنی من مرتب منذهنی درست میکنم. همانیدگی دارم، برحسب آن فکر میکنم و مجهز به قوّۀ واکنش هستم و این نفس یا منذهنی ام به منهای ذهنی دیگر واکنش نشان میدهد ، به این ترتیب است که زندگی ام تلف میشود .
چون به قعرِ خویِ خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
(مولوی، مثنوی، دفتر یکم، بیت ۱۳۲۴)
اگر واقعاً بهصورت فضای گشودهشده و ناظر به منذهنیِ خودم نگاه کنم، خواهم دید که تمام نامردیها، خیانتها و ناکسیها از خودم بوده و من معکوس بین هستم .
وقتی روی دیگران تمرکز میکنم، تعداد زیادی اوصاف رسوا را زنجیر وار از خود عبور میدهم .
تمرکز از روی خودم برداشته میشود، پس دیگر ناظر نیستم و شروع به قضاوت میکنم.
قضاوت با مقایسه و میدانم راه را برای مقاومت و پندار کمال و ناموس و سبب سازی های ذهنی باز میکند.
وقتی از توکل، تسلیم و رضا دور میشوم ، فضا بسته میشود .
گاهی با کنترل و سرزنش ذهنی، د ر جهت باز کردن فضا به خود فشار میآورم در نتیجه، نه تنها فضا باز نمی شود، بلکه تنگتر هم میشود.
وقتی خودم را نشان دار میکنم، خداوند را امتحان میکنم و به عنوان باشنده ای جدا از او ابراز وجود میکنم .
در کل هنگامی که از یاد میبرم که از جنس الست هستم و چیزها، غیر ها و سوها برایم مهم میشوند، خودم را پایین میکشم و از جنس آن چیزها میشوم.
پس من حق انتخاب دارم ،اختیار دارم که چه راهی را در پیش میگیرم و هر راهی انتخاب میکنم، خداوند به آن بلی میگوید، ولی عواقب و نتیجه هر کدام بسته به آن انتخاب هست .
یا باید از ابتدا هوشیارانه در دام ذهن نیوفتم، که این با تمرکز روی خود و ناظر بودن امکان پذیر است .
و یا در غیر اینصورت باید انرژی زیادی صرف بیرون کشیدن از مرداب ذهن بکنم.
مردابی که افتادن در آن بسیار ساده است ولی رهایی بسیار دشوار است.
وقتی در این مرداب گیر کرده ام حتما به خودم و بقیه آسیب خواهم رساند .
گفت: نامت چیست؟ برگو بی دهان
گفت: خَرّوب است ای شاهِ جهان
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶)
گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟
گفت: من رُستَم، مکان ویران شود
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۷)
من که خَرّوبم، خرابِ منزلم
هادمِ بنیادِ این آب و گِلم
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۸)
پس یک سؤال مهم وجود دارد. من طالب خر هستم؟ میخواهم در منذهنی باقی بمانم این را نگه دارم، یا نه؟ با این توضیحات متوجه شدم که این خَرّوب است، زندگی من را خراب میکند، زندگی من را بچه، همسر و هر که با او در ارتباط قرار بگی رم، به نحوی تحت تاثیر قرار خواهد داد .
نفس و شیطان خواستِ خود را پیش بُرد
وآن عنایت قهر گشت و خُرد و مُرد
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹)
منذهنیِ خاصیت شیطان را دارد و بهره ای از فضاگشایی، «قضا و کُُنفکَان» و آن چیزی که از خِرد کل میآید ندارند و بهوسیلهٔ سببسازی، کار خودش را پیش میبرد و خودش را اداره میکند .و این نفس برای ادارهٔ امور من کافی نیست
آنکه سوی نار شد، بی مغز بود
مغز او پوسید از انکار قضا
آنکه سوی یار شد مسعود بود
مغز جان بگزید و شد یار قض
(۱۷۸ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ )
هرکسی بهسوی آتش رفت ، بسوی درد های من ذهنی رفت با این اوصاف و الگوهای مخرب مغز نداشت، چون با نگه داشتن من ذهنی ،این مغز را، این هشیاری را از بین برد
هرکسی که بهسوی یار رفت با مرکز عدم، فضاگشایی، تمرکز روی خود، تسلیم و شاکربودن و برگزیدن مغز جان بجای هر پوسته بی ارزشی، نیکبخت است
پس چه فرق بزرگی بین این دو راه وجود دارد. یکی خروب است و ویرانی. یکی سازندگی است و آبادی .
ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی
بر عشق حق بچفسد بی صمغ و بی سریش
(۱۲۶۸مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ )
خوشا به حال باطلی که گریزد از باطل، با فضاگشایی به عشق حق بچسبد، بدون چسب سببسازی.
در این بیت مشخص میشود که چرا فضا گشوده نمی شود؟ باید از خود سوال کنم، آیا باطلی هستم که بگریزم از باطل بودنم؟ آیا أصلا این باطلی و خروب بودن را در خود پیدا کرده ام که بتوانم روی خودم کار کنم؟ یا هنوز میخواهم در انکا ر باشم و مغز خودم را بپوسانم؟
بلکه اغلب رنج ها را چاره هست
چون به جد جویی، بیاید آن بدست
(۲۹۱۶مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت )
رنجها چاره دارند ،اگ ر با جِدّ یت دنبال حل آنها باشم . اگر به جدّ دنبال از بین بردن رنجها و دردها بودم فضاگشایی میکردم .
اگر درد موجود هست، ترس و خشم موجود هست و بقیهٔ خاصیتهای من ذهنی را دا رم، به جِدّ دنبال درست کردن خود م نیستم.
من چو میزان خدایم در جهان
وا نمایم هر سبک را از گران
(۲۰۹۱مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت )
وقتی که اجازه بدم فضا باز بشود ،به ترازوی خدا تبدیل میشوم ، ترازویی که میداند چه چیزی سَبُک است و چه چیزی گران. بنابراین نگویم نمیتوانم .بگویم نمیخواهم.
مَنفذَی داری به بحر، ای آبگیر
ننگ دار از آب جُستن از غدیر
(۱۰۷۰مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت )
پس روزانهای موجود است، به فضای یکتایی و اندازهاش به اینکه چقدر فضا را باز میکنم بستگی دارد .
یک روزنه هست و این که چقدر از از طریق آن از زندگی آب میگیرم و آیا آنرا ذخیره میکنم یا هرز میدهم به میزان انقباض و انبساطم، بستگی دارد ، پس بیت تاکید میکند که خودم هستم که انتخاب میکنم.
مؤمنی، آخر در آ در صفّ رزم
که تو را بر آسمان بودهست بزم
بر امیدِ راهِ بالا کن قیام
همچو شمعی پیشِ محراب، ای غلام
اشک میبار و همی سوز از طلب
همچو شمعِ سَر بُریده جمله شب
(۱۷۲۷مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت )
اگر ایمان داری بیا در صف مبارزه. مبارزه اینجا یعنی صبر، فضاگشایی، شناختن همانیدگیها، پذیرش آنها، قبول مسئولیت و تمرکز روی خود و کشیدن درد هشیارانه ،. و این در فضای گشود هشده، یعنی در مقدسترین جا پیش خداوند، در محراب یا فضای گشوده صورت میگیرد .و همهٔ شب، تمام شبِ ذهن باید با طلب جهد کنم و رزم کنم تا روز بشود.
من شمع هستم و آن سیاهی اضافی فتیله شمع، که سبب میشود شمع بد بسوزد آن منذهنی من هست، باید هرلحظه منذهنی و حس هویت را قیچی کنم ، اجازه بدم این شمع درست بسوزد. همینکه در اطراف اتفاق این لحظه فضاگشایی میکنم، نوک فتیله را قیچی میکنی ،و شمعم بهت ر می سوزد.