برنامۀ شمارۀ ۹۹۵ گنج حضور - بخش دوم، قسمت دوم

منتشر شده در 2024/03/03
09:56 | 6 نمایش ها

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷

خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس

بگو تقصیر من است، اشکالی ندارد بلند بگو، برای خودت مدام تکرار کن و فضا را باز کن تا خداوند درسش را در این لحظه از تو ندزدد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۲۱

آن تُوی، و آن زخم بر خود می‌‌زنی

بر خود آن ساعت، تو لعنت می‌کنی‌‌

✍️هر لحظه که جسمی را به مرکزت می‌آوری و از طریق عینک آن چیز جهان را می‌بینی درواقع خودت‌ به‌ خودت لعنت کرده و زخم می‌زنی، خداوند نمی‌زند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

قُلْ اَعُوذَت خوانْد باید کِای اَحَد

هین ز نَفّاثات، افغان وَز عُقَد

«دراین‌صورت باید سورۀ قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.»

قُلْ: بگو

اَعُوذُ: پناه می‌برم

نَفّاثات: بسیاردمنده

عُقَد: گره‌ها

✍️ما دائماً باید فضا را باز کرده، به خدا پناه برده و بگوییم ای خداوندِ یگانه، از دستِ این دمندگان و گره‌ها به فریادمان برس. گره‌ها همانیدگی‌های ما هستند، یک عده‌ای به این‌‌ گره‌ها می‌دمند، مثلاً ممکن است دیگران رفتاری کنند که یک همانیدگی یا دردِ شما را فعال کنند و شما تحریک شوید، پس مواظب قرین خود و این دمندگانِ در گره‌ها باشید.

تمام من‌های ذهنی یک جور جادوگر هستند که در گره‌ها می‌دمند، مثلاً وقتی می‌رنجید یک گره می‌زنید و وقتی آن رنجش را نمی‌اندازید مرتب انرژی را به این گره دمیده و زنده نگه‌ می‌دارید. به خودتان نگاه کنید ممکن است به مدت ده سال از یک نفر رنجیده‌اید، وقتی این رنجش هنوز در شما هست، پس جادوگری هستید که زندگی را در این گِره دمیده‌اید، مرتب هم می‌دمید، باید از این دمندگان و از دمندگی خودتان به خدا پناه ببرید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۳

می‌دمند اندر گِرِه آن ساحرات

اَلْغیاث، اَلْمُستغاث از بُرد و مات

«آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.»

اَلْغیاث: کمک، فریاد‌رسی

اَلْمُستغاث: فریادرس، کسی که به فریاد درماندگان رسد؛ از نام‌های خداوند

✍️مواظب باشید مات نشوید. جهان می‌تواند از شما ببرد و شما مات شوید. هر موقع فضا‌گشایی می‌کنید دارید می‌گویید ای فریادرس، ای خدا، به فریادم برس، «اَلْغیاث اَلْمُستغاث»، پس ساحران، یا ساحره‌ها در گِره‌ها می‌دمند. وقتی که همانیده هستید و درد دارید، مرتب من‌ذهنی خودتان و من‌های ذهنی دیگران در این گِره‌ها خواهند دمید.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۱۱

جان، همه روز از لگدکوبِ خیال

وز زیان و سود، وز خوفِ زوال

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۱۲

نی صفا می‌‌مانَدَش، نی لطف و فَر

نی به سویِ آسمان، راهِ سفر

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۱۳

خفته آن باشد که او از هر خیال

دارد اومید و کند با او مَقال‌‌

خوف: ترس

زوال: نیست شدن، زدوده شدن، از بین رفتن

لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و‌ آفت

مَقال‌‌: گفتار و گفت‌وگو

✍️این جان ما لحظه‌به‌لحظه از «لگدکوب خیال» یعنی از هر خیالی که با آن همانیده است، دیگر بدون صفا و لطافت شده‌است. خیالات مربوط به چیزهای گذرا از ذهن به مرکز می‌آیند و به ما لگد می‌زنند، برای این‌که آن چیزها جزو جانمان شده‌اند، در‌واقع آن چیزها دل ما شده‌اند. مدام در زیان و سود هستیم. می‌ترسیم زیان کنیم و سود نبریم. می‌ترسیم سود ببریم ولی کم باشد. می‌ترسیم از بین برویم، «خوفِ زوال» داریم، پس این جان جسمی دائماً می‌ترسد‌. اگر فضا گشوده شود، جان اصلی‌مان زنده می‌شود که جان خداگونۀ ما است، اما چون منقبض هستیم جان اصلی‌مان فعلاً بسته شده، نه صفا و خلوص دارد، نه لطف و برکت دارد و نه به‌سوی آسمان راه سفر دارد.

آیا شما دائماً به لگدکوب خیال مشغول هستید؟ این‌که مالَم دارد زیاد می‌شود، نکند کم و زیاد شود، نکند دیگران از من جلو بزنند، نکند سودم کم شود، نکند یک‌دفعه از بین بروم، نکند همه‌چیز را از دست بدهم، نکند فلان چیز از من کنده شود، نکند مقامم را از دست بدهم؟!

آیا شما صفا و نابی دارید؟ نابی هنگامی است که شما فضا را باز می‌کنید، مرکز عدم می‌شود و کم‌کم آسمان درون باز می‌شود و شما به آن‌ سو می‌روید، ولی کسی که در ذهن خوابیده، هر خیالی که به مرکزش می‌آید، از آن امید زندگی دارد و با آن حرف می‌زند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️کارگاه زندگی هنگامی در شما پدید می‌آید که بکشید عقب، خودتان را نگاه کنید بگویید درد و مسئله دارم، مریض من‌ذهنی هستم، آن‌وقت دوای زندگی با فضاگشایی به‌سوی شما می‌آید. وقتی شما به‌صورت من‌ذهنی بلند می‌شوید، با پندار کمال می‌گویید هیچ عیبی ندارم، آب رحمت و لطف زندگی دیگر به سمت شما نمی‌آید، چون به آن احتیاج ندارید. اگر آب رحمت و کمک زندگی باید بیاید، پس کارگاه را باز کن، نسبت‌به من‌ذهنی پست شو. بلند نشو بگو من می‌دانم، بلدم، از همه بهترم!

آن موقع شراب رحمت را بخور و مست شو. خداوند هر لحظه رحمت اندر رحمت است، این لحظه کمک از طرف خداوند تا اَبَد به سمت شما می‌آید، یعنی نه تا آخر زندگی‌مان در این جهان، اِلی‌الاَبد که اصلاً نمی‌توانی بشماری. پیش از مرگ بوده، بعد از مرگ هم خواهد بود و همین‌طور اکنون هم که در این جسم هستیم لطف اندر لطف خداوند می‌آید.

تو «رُدُّوا لَعادُوا» نکن، یعنی وقتی رحمتی گرفتی یا دو سه ماه رحمت گرفتی، بگویی وضعم درست شد دیگر احتیاجی ندارم. این یک تلۀ مهم است که شیطان برای ما گذاشته، باید این بیت‌ها را دائماً تکرار کنید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️آیا شیطان یا من‌ذهنی کارگاه درون شما را اداره می‌کند؟ کارگاه درون شما غم و درد است؟ رنجش و کینه است؟ انتقام‌جویی است؟ ذلیل کردن و بدبخت کردن دیگران است؟ یا خیر، چون شما مثل خداوند هستید، امتداد او و از جنس اَلَست هستید، باید رحمت اندر رحمت باشید؟ کدام یکی است؟ از خود بپرسید.