برنامۀ شمارۀ ۹۹۵ گنج حضور - بخش سوم، قسمت سوم

منتشر شده در 2024/03/03
09:30 | 3 نمایش ها

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۵۶

هر که او ارزان خرد، ارزان دهد

گوهری، طفلی به قُرصی نان دهد

✍️ما مانند یک بچه در سن چهل‌ پنجاه‌سالگی، گوهر حضور را به چهارتا همانیدگی و قُرصی نان فروخته‌ایم، چرا؟!

زیرا خاصیت خداگونگی و زنده‌ شدن به بی‌نهایت و ابدیت زندگی، صُنع و شادی بی‌سبب، ارزان به ما رسیده، آن را به ارث برده‌ایم، بابت آن پول پرداخت نکرده‌ایم، برای همین قدرش را نمی‌دانیم، البته آن‌قدر به درد افتاده‌ایم و این‌ خاصیت‌‌های خداگونگی را از دست داده‌ایم که شاید اکنون با آموزش‌های مولانا بفهمیم دردهای ما همه موهومی بوده و نباید درد می‌کشیدیم و از این به بعد قدرش را بدانیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶٣

مُشتریِّ ماست اَللهُ‌اشْتَریٰ

از غمِ هر مُشتری هین برتر آ

اِشترىٰ: خريد

✍️ما در من‌ذهنی مشتری اصلی یعنی خداوند را فراموش کرده‌ایم و به‌جای آن می‌خواهیم به مردم ثابت کنیم که چقدر مهم هستیم، چقدر برتر هستیم، درصورتی‌که ما فقط یک مشتری داریم، آن هم خداوند است که به ما گفته این من‌ذهنی را بدهید من از شما می‌خرم، من‌ذهنی را به مردم نفروشید، چون اگر به آن‌ها بفروشید بدتر دشمن شما می‌شوند و اگر بخواهید خودتان را بفروشید، صد قضای بد به‌سوی شما رو می‌نهد، بنابراین از غم هر مشتری بالاتر بیایید.

قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ… .»

«خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده‌است… .»

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۴

مشتری‌ای جو که جویانِ تو است

عالِمِ آغاز و پایانِ تو است

✍️ما باید تصمیم قطعی بگیریم و بگوییم من هرچه همانیدگی دارم، کل آن را به خداوند می‌فروشم، او هم بی‌نهایت و ابدیتش را به من می‌دهد، بهشت را به من می‌دهد. می‌خواهم آن مشتری را پیدا کنم که دنبالِ من می‌گردد. کدام مشتری دنبال ما می‌گردد؟ خداوند. می‌گوید تو به اَلَست اقرار کن، تا من در تو به بی‌نهایت و ابدیت خودم زنده شوم. اکنون می‌دانیم که اولِ ما زندگی بوده آخرِ ما نیز اوست، اما من‌ذهنی فکر می‌کند تا آخر، من‌ذهنی هستیم!

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۴٧٠

مُشتری را صابران دریافتند

چون سویِ هر مشتری نشتافتند

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٢٩۶

چون از آن اقبال، شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی مُلکِ جهان

اقبال: نیک‌بختی

مُلک: پادشاهی

✍️صابران انسان‌هایی هستند که مرکزشان را عدم کرده، با فضای گشوده‌شده صبر کردند و به‌سوی چیزهای آفل بیرونی نرفتند. از نیک‌بختی، شادی بی‌سبب و صُنعِ زندگی دهانشان شیرین شده، مزهٔ بی‌نیازی را چشیده‌اند و دلشان بر همانیدگی‌ها سرد شده‌است.

اگر فضا را باز کنید، از آن نیک‌بختی، از آن شادی بی‌سبب، از این صُنع، دهانتان شیرین شود، یعنی مزهٔ زندگی و حضور را بچشید، مزهٔ بی‌نیازی خداوند را بچشید، مزهٔ حس امنیت، خرد زندگی، آفریدگاری، هدایت، قدرت زندگی را در عمل بچشید، دراین‌صورت مُلک جهان یعنی همانیدگی‌ها دیگر سرد می‌شوند. نمی‌خواهید آن‌ها را به مرکزتان بیاورید، دیگر مزه نمی‌دهند، خوشتان نمی‌آید. البته در این‌جور موارد من‌ذهنی اعتراض می‌کند، پس من به‌اندازهٔ کافی غذا نخورم؟ محروم شوم؟ نه، شما صبر کنید، فضا را باز کنید، خواهید دید که این محرومیت نیست، بلکه تمام نیازهای جسمیِ ما هم حالت توازن و تعادل پیدا می‌کنند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️من‌ذهنی دائماً ما را از مردن می‌ترساند، درحالی‌که ما به‌عنوان زندگی اصلاً نمی‌میریم. آیا خداوند می‌میرد؟ خیر، پس ما هم نمی‌میریم. پس چرا می‌ترسیم؟ چون با خاصیت‌های من‌ذهنی هم‌هویت هستیم. می‌ترسیم که با کمتر شدن و از بین رفتن چیزهای آفل، ما نیز از بین برویم. این ترس به‌خاطر دیدِ غلط من‌ذهنی است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوندا، من در محدودیت، انقباض، تنگ‌نظری، خساست و کمیابی افتاد‌ه‌ام؛ چون دید همانیدگی‌ها را دیدِ خودم دانسته‌ام، درحالی‌که همانیدگی‌ها محدوداند، بنابراین اصلاً به چشم فراوانیِ تو نگاه نکردم، خوشبختی و موفقیت را به دیگران روا نداشتم، اکنون که با دانش مولانا آشنا شدم، می‌بینم این دید من‌ذهنی دید غلطی است، دید عقل است، عقل من‌ذهنی است، درواقع ما در من‌ذهنی کمیابی‌اندیش هستیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ترس، انقباض، ناامیدی، نمی‌توانم، جبر، نادانی، مانع‌سازی، مسئله‌سازی، حل کردن مسئله به‌وسیلهٔ سبب‌سازی و به زحمت افتادن، ناموس، پندار کمال، مشورت نکردن با دیگران، مرتب اشتباه کردن، درد ایجاد کردن، این‌ها نه‌تنها ما را از زندگی دور می‌کنند، بلکه بدن و ذهنِ‌مان را نیز منقبض کرده و نمی‌‌گذارند خلّاق باشیم و همچنین هیجاناتمان از جنس خشم و ترس می‌شود که بسیار مخرّب هستند.