مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰
خاموش کن که همّتِ ایشان پیِ تو است
تأثیرِ همّت است تَصاریفِ ابتلا
تَصاریف: جمعِ تصریف بهمعنی تغییر دادن و بالا و پایین کردن. تَصاریفِ ابتلا یعنی انواع و اقسامِ ابتلائات، رویدادها.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
بی مرادی شد قلاووزِ بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشسرشت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
✍️تو ای انسان در این لحظه ذهنت را خاموش کن، خواست و ارادهٔ خداوند با «قضا و کُنفَکان» دنبالِ اصلاح تو است، با ذهن فعال به خودت لطمه نزن. شما مرتب امتحان شده و بیمراد میشوید. آیا فضا را باز میکنید و خودتان را از انقباض درمیآورید؟ آیا میگویید که الآن خداوند چه چیزی را امتحان میکند؟ مولانا میگوید ای انسان، تو عاشق زمین، مِلک و پول هستی، عاشق یک آدم هستی، یا مقداری پول داشتی یک جایی از بین میرود، اینها تَصاریفِ ابتلا یعنی انواع و اقسام اتفاقات هستند. به نظر شما آیا خداوند میخواهد به شما ظلم کند یا کمک کند؟ البته که میخواهد کمک کند. ذهنت را خاموش کن. قضاوت و تفسیر نکن بحث و جدل نکن. خاموش باش که همت خداوند دنبالِ توست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا
تا زبانْتان من شَوم در گفتوگو
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲
چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶
اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش
چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش
اَنْصِتُوا: خاموش باشید
✍️مولانا از زبان زندگی میگوید ای انسانها خاموش باشید، ذهنتان را خاموش کنید، من این لحظه دَمَم را به شما سپردم، به دَم من توجه کنید نه به دَم منذهنیتان، با من موعظه و بحث و جدل نکنید، من بهتر از شما میتوانم حرف بزنم. من عقل کل هستم، تو عقل محدود جزوی هستی، تمام فکر و ذکرت زیاد کردن همانیدگیها است. همانیدگیها حوادث هستند، یعنی حادث و آفل هستند، ازبینرفتنی هستند. ای انسان مقصود اصلی تو از آمدن به این جهان زنده شدن به بی نهایت من است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴
بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت
کآن فراق آرَد یقین در عاقبت
✍️قرین اصلی ما خداوند است، اگر بر زندگی یا خداوند پیشی بگیریم، سبب فراق خواهد بود. ما چون تندتند حرف میزنیم از او جدا شدهایم. برای منذهنی حرف زدن خیلی مهم است. ما با من ذهنی مان به حرف زدن خیلی افتخار میکنیم، که من سخنورم، من بلدم حرف بزنم، وقتی من حرف میزنم دیگر کسی حرف نمیزند چون من از همه بهتر حرف میزنم. آخر ما با منذهنی چه میگوییم؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۵۴
جانِ جمله عِلمها این است، این
که بدانی من کیام در یومِ دین
یَومِ دین: روز جزا، روز رستاخیز
✍️یومِ دین یعنی قیامت این لحظه است. این لحظه که داریم به خداوند زنده میشویم. در دنیا جانِ همهٔ دانشها این است که این لحظه من بدانم چه کسی هستم؟ پس ذهن را خاموش کن، در این لحظه خودت را بسپار به دَمِ زندگی، بگذار او حرف بزند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹
من پیش از این میخواستم گفتارِ خود را مشتری
واکنون همیخواهم ز تو، کز گفتِ خویشم واخری
واخری: دوباره بخری
✍️خدایا قبل از اینکه این چیزها را بدانم، برای گفتار خودم مشتری میخواستم، هر کسی را میدیدم میگفتم بنشین، من باید حرف بزنم و تو یاد بگیری. از من زندگی را یاد بگیر. اینها به این علت بود که منذهنی داشتم. اکنون از خدا میخواهم که من را از این گفتار منذهنی و عواقبش بِخرد. خدایا مرا از بیهودهگویی منذهنیِ خودم نجات بده.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما در برخورد با انسانها صمیمی نیستیم، صداقت نداریم، دوست واقعی نیستیم، ممکن است به عنوان منذهنی به دیگری احترام بگذاریم ولی احترام ما راستین نیست. حسادت داریم. با منذهنی احترام میگذاریم، ولی در درون خود میگوییم به شما احترام میگذارم ولی کمتر از تو نیستم و مهمتر از تو هستم. متأسفانه ما این رفتار را با مولانا نیز داریم و میگوییم ای مولانا ما به شما گوش میدهیم ولی فکر نکنی شما چیزی بلدی! ما خودمان بلدیم. شاید این صحبت را در ظاهر به همه نگوییم، ولی احتمالا در درون به این شکل هستیم که ابیات رویِ ما اثر نمیکنند.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظنِّ افزونیست و، کُلّی کاستن
✍️در این لحظه فضا را باز میکنیم، مرکز را عدم میکنیم، از خدا غیر از او را نمیخواهیم. غیر از خدا چیست؟ همۀ آن چیزهایی که ذهن نشان میدهد. پس شما از خدا غیر از خدا چیز دیگری نمیخواهید، برای اینکه اگر بخواهید، حتماً فکرِ افزودن است، فکرِ حرص است. حتماً چیزی در مرکزتان است، میخواهید آن را زیاد کنید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
لذّتِ بیکرانهایست، عشق شدهست نام او
قاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟
✍️خداوند یک لذّت و شادی بیکرانه است و نمیخواهد جفا کند. ما جفا میکنیم، چرا؟ زیرا برای زندگی فرمول درست کردهایم. فرمولهایمان هم همانیدگیهای ذهنی و باورهایمان در ذهن هستند. اینها قاعدۀ زندگی ما هستند. هر کسی برای زندگی قاعده دارد و صنع را نمیپذیرد.