برنامۀ شمارۀ ۹۹۴ گنج حضور - بخش چهارم، قسمت اول

منتشر شده در 2024/02/24
07:24 | 2 نمایش ها

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۹

غُلْغُل و طاق و طُرُنب و گیر و دار

که نمی‌بینم، مرا معذور دار

طاق و طُرُنب: سر و صدا

✍️ما به این جهان آمده‌ایم تا به هشیاری ایزدی که بی‌نهایت و ابدیت اوست زنده شده و از طریق او ببینیم، حال آن‌که واکنش‌های فردی، جمعی، جنگ و همهٔ سر و صداهایی که راه انداخته‌ایم؛ این‌که می‌گوییم حرف من باشد، من بلدم، من را ببینید، نشان می‌دهد به زندگی زنده نیستیم، مرکزمان عدم نبوده و جسم است و با چشم خداوند نمی‌بینیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما وقتی در ذهن هستیم، در این لحظه نبوده و در گذشته و آینده هستیم، می‌خواهیم خدا را با تلاش بیش از حد من‌ذهنی ببینیم و در این راه تقریباً همهٔ امکاناتمان را تلف می‌کنیم. ما ذهناً می‌دانیم که باید مجدداً به خداوند زنده شویم. تمام ادیان می‌گویند ما به جدایی افتاده‌ایم. مولانا نیز مثنوی را با جدایی آغاز می‌کند، ولی عمل ما نشان می‌دهد که نمی‌خواهیم به وحدت برسیم، بلکه می‌خواهیم من‌ذهنی را نگه داریم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما اکنون داریم وحشت و ترس را در جهان زیادتر می‌کنیم. هر انسانی در مرکزش به صد خیال پرداخته، یعنی در ذهن است و به زندگی وصل نیست. مضطرب است که چه اتفاق بدی خواهد افتاد؟! درحالی‌که زندگی هیچ‌گاه چنین اتفاقی را پیش نمی‌آورد. آیا ما اکنون در حال زیاد کردن ترس و وحشت در روی زمین هستیم یا در حال کمتر کردن آن؟ چرا این کار را می‌کنیم؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما در عمل می‌خواهیم من‌ذهنی را نگه داشته و به تخریب ادامه دهیم، هرچند در ظاهر، به این‌که باید چکار کنیم، آگاه هستیم. در ظاهر می‌خواهیم سازندگی کنیم، حرف‌های خوب می‌زنیم، ولی در باطن مرکزمان همانیده است. درواقع مرکزمان دارد می‌گوید نه! ما نمی‌خواهیم درست زندگی کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما می‌دانیم این من‌ذهنی واقعاً «منِ» ما نیست، ولی هر کسی به هر دلیلی می‌خواهد من‌ذهنی را ادامه دهد. هر یک از ما شاید یک لحظه حضور را تجربه کنیم  و بدانیم باید چگونه زندگی کنیم و چکار کنیم، اما حضور و این عالم عجیب را فوراً از دست می‌دهیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️به‌عنوان انسان لحظاتی به ما دست می‌دهد که حضور را درک کرده و می‌فهمیم، ولی دوباره فراموش می‌کنیم.‌ کارهایی که در ذهن انجام می‌دهیم ابتدا برای خداوند خنده‌دار است. خداوند تا ده دوازده‌سالگی به حماقت من‌ذهنی ما می‌خندد. بعد از آن دیگر کارهایمان در من‌ذهنی خنده‌دار نیست. داریم با رفتارمان ناامید می‌شویم که آیا به‌عنوان بشر می‌توانیم باقی بمانیم؟ یا سر ناموس یعنی آبروی من‌ذهنی، سر دلقک‌بازی، این زمین را ویران خواهیم کرد؟ اگر نه، این‌همه خراب‌کاری‌ برای چیست؟ چرا این کارها را می‌کنیم؟ تمام این کارها یعنی دلمان کور است و بر‌حسب عشق نمی‌بینیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️انسان تمام امکاناتش را تا چهل پنجاه‌سالگی با من‌ذهنی تلف می‌کند تا به خدا ثابت کند که نمی‌خواهد با او به وحدت مجدد برسد، یا نمی‌رسد، یا اصلاً نمی‌تواند این کار را انجام دهد! هر کسی تمام امکاناتش از جمله جوانی و لحظه‌لحظه‌ٔ زندگی‌اش را هدر داده، درصورتی‌که می‌توانسته از این امکانات استفاده کند و زودتر و در سنین پایین‌تر به خداوند زنده شود.