برنامۀ شمارۀ ۹۹۳ گنج حضور - بخش دوم، قسمت دوم

منتشر شده در 2024/02/09
10:12 | 4 نمایش ها

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷

مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۸

جوهر آن باشد که قایم با خودست

آن عَرَض باشد که فرعِ او شده‌ست

✍️شما به‌عنوان زندگی، به‌عنوان اَلَست و امتداد خدا شبیه خداوند هستید. خداوند روی پای خودش است، پس شما خودتان به‌تنهایی کافی هستید که زنده باشید. لزومی ندارد که از ذهن کمک بگیرید. شما مرغ کسی نیستید. دائماً خودتان خودتان را صید می‌کنید. خداوند دائماً خودش خودش می‌شود، خودش مخلوقش نمی‌شود، ولی ما خلق می‌کنیم با آن همانیده می‌شویم.

جوهر، خداییت و اَلَست ما باید روی خودش قائم باشد. عَرَض همین چیزهای ساخته شده و حادث‌ها است. عَرَض نباید جای اصل را بگیرد. چیزهایی که فرع ماست، حادث‌ها، این‌ها عَرَض هستند، اصل نیستند. شما اگر به فرع زنده هستید که ممکن است باشید، این قبول نیست. شما باید روی خودتان قائم باشید.اصل ما که خاصیتش بی‌نهایت و ابدیت است، نمی‌میرد. شما باید به این نامیرایی در طول شب ذهن از ثانیۀ صفر تا مرگ زنده شوید. درحالی‌که می‌بینید در تمام طول شب ذهن چون ما همانیده هستیم، از ترس مُردن زَهره‌تَرک می‌شویم. مرگ و ترس از مرگ توهم ذهن است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹

ای عاشقِ جَریده، بر عاشقان گُزیده

بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن

جَریده: یگانه، تنها

✍️ما همیشه یک انسانِ «جَریده» هستیم. یعنی همیشه تنها هستیم. ما به‌عنوان زندگی و جوهر قائم به خود، با خدا یکی هستیم. وقتی تنها به زندگی زنده می‌شویم، با همه حس یکی بودن می‌کنیم. وقتی من‌ذهنی داریم و جدا می‌شویم از همه جدا هستیم، من‌ذهنی درست عکسِ این را نشان می‌دهد. ما فکر می‌کنیم که دخالت در کار مردم یعنی عشق. درگیر شدن با مردم یعنی با هم یکی هستیم و باید این‌جوری باشد. ای عاشق جدا، یگانه و زنده شده به جوهرِ خود که به تمام عاشقان، تمام نباتات و جمادات و غیره، گُزیده هستی، از آفریده، آن‌ چیزی که ساخته‌شده بگذر، «بنگر در آفریدن».

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۵

هرکه داد او حُسنِ خود را در مَزاد

صد قضایِ بد سویِ او رو نهاد

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۶

حیله‌ها و خشم‌ها و رَشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مَشک‌ها

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٨٣۷

دشمنان او را ز غیرت می‌دَرند

دوستان هم روزگارش می‌بَرند

مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن.

✍️هر کسی می‌خواهد زیبایی خودش را برحسب یک همانیدگی مثل بدنش یا مالَش در معرض فروش بگذارد، همه درموردش بد فکر می‌کنند، خشمگین می‌شوند، حسادت می‌ورزند، چون من‌ذهنی دارند. همین‌طور که آب از مشک می‌ریزد به سَرَش می‌ریزند، دشمنانش مثل گرگ از روی تعصب او را می‌دَرند، دوستان هم می‌آیند وقتش را تلف می‌کنند. شما اصلاً از خودتان بپرسید برای چه من این‌همه پُز می‌دهم؟ برای چه می‌خواهم از دیگران برتر باشم؟ چرا من از دیگران برتر هستم؟ آخر این غیر از ضرر چه فایده‌ای‌ دارد؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۰

الست گفت حق و جان‌ها بلی گفتند

برای صدقِ بلی حق رهِ بلا بگشاد

✍️قبل از ورود به این جهان خداوند به ما گفته تو از جنس من هستی؟ ما هم گفتیم بله. اکنون هم باید همین حرف را بزنیم، اما برای این‌که این درست از آب دربیاید، باید درد هشیارانه بکشیم، بنابراین شما نباید خودتان را براساس یک همانیدگی در معرض فروش بگذارید، این هم درد دارد. شما می‌گویید من این‌همه جواهر خریدم به مردم نشان بدهم، خانه خریدم، اتومبیل خریدم، این‌همه زحمت کشیدم، پس این‌ها به درد نمی‌خورند؟ این چه حرفی است شما می‌زنید؟ من باید درد بکشم؟! بله، چون شما می‌خواهید در این لحظه آن چیزی را که ذهنتان نشان می‌دهد به مرکزتان نیاید. برای این‌که فهمیده‌اید برای چه مقصودی به این جهان آمده‌اید، برای پُز دادن که اصلاً نیامده‌اید، آمده‌اید در این لحظه به خداوند بگویید من از جنس تو هستم، همان‌طور که موقع جدا شدن در روز الست گفته‌اید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما

✍️شما در این لحظه مثل حضرت آدم بگویید من این اشتباهات را کرده‌ام، من حادث را اصل گرفتم، فرع را اصل گرفتم، من فکر کردم من محدود هستم، بی‌نهایت نیستم، من خودم را محدود کردم، دچار ناموس، منیت، پندار‌ کمال، درد و خواستن شدم، از مردم رنجیدم، با رنجش‌هایم، با خشم‌هایم همانیده شدم. خدایا من به خودم ستم کردم، من به اشتباهم پی‌ بردم و حالا عذر می‌خواهم.

شما این‌ها را به خودتان تلقین می‌کنید و فضا را باز می‌کنید، یعنی مسئولیت می‌پذیرید، می‌گویید این بلاها که سر من آمده به‌خاطرِ این است که مرکز من جسم بوده، از ده‌سالگی به بعد، نباید مرکزم جسم می‌شد، این کار اشتباه بود. چه کسی از کار حق غافل است؟ کسی که من‌ذهنی دارد، کسی که بر‌اساس سبب‌سازی فکر می‌کند، اما کسی که فضا را باز می‌کند، فوراً متوجه کار حق می‌شود مثل مولانا، منتها ما الآن نمی‌دانیم، داریم یاد می‌گیریم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما هیچ‌کس را مسئول نمی‌دانیم غیر از خودمان. هر کسی که غیر از خودش، کسی دیگر را مسئول بداند، زیر بار مسئولیت نرود، در‌این‌صورت از جنس شیطان است. «شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی»، ما هم به مردم، به همه‌کس، غیر از خودمان می‌گوییم ما را گمراه کردید، تقصیر شما است، زیر بار مسئولیت نمی‌رویم، درنتیجه از جنس شیطان هستیم.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸

گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی

«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»

دَنی: فرومایه، پست