برنامۀ شمارۀ ۹۹۲ گنج حضور - بخش سوم، قسمت اول

منتشر شده در 2024/01/26
09:15 | 1 نمایش

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۷۵

زآنکه طفلِ خُرد را مادر نَهار

دست و پا باشد نهاده بر کنار

نَهار: روز

✍️شما از خودتان سؤال کنید که آیا مثل طفل کوچکی هستم که زندگی به‌عنوان مادر من، هر لحظه با فضاگشایی دست و پای من باشد، یا نه؟ دست و پای ما باید با فضا‌گشاییِ زندگی باشد، مثلاً طفل که شیرخواره است، حتی روز روشن هم که طفل دیگر خواب نیست و حواسش جمع است، مادرش باز هم دست و پایش است. ابیات مولانا زیرکی ذهن را به ما می‌شناساند که این دانش ذهنی و سبب‌سازی چقدر برایمان ضرر دارد ما‌ را به خدا نمی‌رساند، نمی‌گذارد که زندگی بر روی ما کار کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️آن زمان که خداوند با فضاگشایی در جانِ شما زلزله بیفکند، آن سکون و سکوتِ درون اختیار را به‌دست گیرد، این دست‌ و پای‌ من‌ذهنی از رونق می‌افتد و شما دیگر آن را به‌کار نمی‌برید، متوجه می‌شوید که دیگر قهر، دعوا، زور گفتن، نصیحت کردن، برحسب پول خود را نشان دادن و مقایسه کردن خود با دیگران و برتر درآمدن، فایده‌ای ندارد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی ما داریم روی خودمان کار می‌کنیم، قطعاً من‌های ذهنی از طریق قرین نخواهند گذاشت و تبدیل به تعویق می‌افتد، البته انسان تسلیم‌شده سرانجام موفق خواهد شد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هر کسی که عقل و خِرد خداوند را داشته باشد، می‌فهمد انسانی که به بی‌نهایت خدا در این لحظه زنده می‌شود، احتیاجی به تاریخ ندارد، هر انسان خردمندی می‌فهمد که خود زندگی از همه قدیمی‌تر است، چون زندگی ابدی‌ و ازلی‌ است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️مولانا می‌گوید که در این کاروانسرایِ جهان حقیقتاً پناهمان خدا است، می‌گوید کوچک و بزرگ، در هر سنی، در هر سطحی از دانش، مثلاً یکی استاد دانشگاه است و یکی اصلاً سواد ندارد، با این حال همه‌ در یک کاروانسرا هستند برای این‌که راهی ندارند، بیرون یخبندان و برف است. یخبندان و برف نماد سرما یا دردی است که بشر در این کاروانسرا ایجاد کرده‌است. یادمان باشد همانیدگی با چیزها نماد برف است و کمی بعد هم تبدیل به یخبندان می‌شود، دردهای ما یخبندان هستند. بشر به‌اندازۀ کافی درد ایجاد کرده، این تمثیل خیلی جالب است می‌گوید شما کاروان بشری یعنی هر چند میلیارد نفر آدم هست، در یک کاروانسرا هستند، منتها یخبندان و برف اطراف آن را محاصره کرده، هیچ‌کدام نمی‌توانند بپرند و بیرون بروند چون می‌ترسند، و شما می‌دانید که ما همه می‌ترسیم، پس ما محبوس درد هستیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما به‌عنوان من‌ذهنی ترس داریم. دور افتادن ما از خداوند، در ذهن شبیه زمستانِ سردِ پُر از درد است و این دردها همین یخبندان بیرون است که ما را در کاروانسرا نگه می‌دارد. مولانا می‌گوید که هر کس یک سهمی برای خودش از امید دارد، البته اکنون نمی‌تواند بیرون برود، ولی امید دارد که بالاخره آفتاب بتابد، این یخبندان از بین برود، هوا گرم شود، از این کاروانسرا بیرون برود، یعنی همان معاد یا زنده شدن به زندگی.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هر کدام از ما در من‌ذهنیِ پر از درد خودمان در یک زندان هستیم و نمی‌توانیم به‌تنهایی از این قفس بیرون برویم. به‌علت اصرار در دوری از خداییتمان و ادامۀ زندگی با من‌ذهنی، اکنون قضا و کن‌فکان به‌صورت خشم به ما می‌تابد و این خشم همین بی‌مرادی‌های ماست، این بی‌مرادی‌ها واقعاً باید قلاووز بهشت شوند.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی ما در ذهن هستیم، نمی‌خواهیم از خورشیدِ خشم خداوند مثل پشم، نرم شویم، اما با خواندن ابیاتِ مولانا می‌توانیم راه را پیدا کنیم، کمتر تنبیه شویم و خودمان را دیگر با من‌‌ذهنی اداره نکنیم. مولانا می‌گوید دوری از خدا را ادامه ندهید، زنده شدن به زندگی را طولانی‌تر نکنید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۹۹

َلضِّیافَة لِلْغَریبِ وَالْقِریٰ

اَوْدَعَ الرَّحْمٰنُ فی أهْلِالْقُریٰ

«خداوند مهربان، غریب‌‌نوازی و مهمان‌‌دوستی را در خویِ روستاییان به ودیعت نهاده است.»

✍️مولانا غریب‌نواز است. غریب کیست؟ غریب، همۀ ما انسان‌ها هستیم، مخصوصاً کسانی که تازه وارد این جهان می‌شوند، امیدشان من‌هایِ ذهنی، یعنی پدر و مادرشان نیست. امیدشان به آدم‌هایی مثل مولانا است. همۀ ما در این جهان غریب هستیم، چون ما از جنس زندگی هستیم، اما اکنون داخل جهان ذهن افتاده‌ایم.