برنامۀ شمارۀ ۹۹۱ گنج حضور - بخش اول، قسمت سوم

منتشر شده در 2024/01/09
10:43 | 2 نمایش ها

✍️هر چیزی که ذهن ما نشان می‌دهد، مثل فکر یا چیزهای این‌جهانی، نباید به مرکز ما بیایند و برحسب آن‌ها فکر کنیم، اگر می‌خواهیم به خداوند تبدیل شویم، باید دوباره با فضاگشایی، به آن منظوری که برای آن به این جهان آمده‌ایم عمل کنیم. منظور از آمدن ما به این جهان چیست؟ منظور این است که خداوند از جنس بی‌نهایت و ابدیت است، ما هم هشیارانه باید فضا را در درون باز کنیم و به بی‌نهایت و ابدیت او زنده شویم. این منظور آمدن ماست، یعنی موقع مردن، در هر سنی که هستیم، باید به بی‌نهایت و ابدیت او زنده شده باشیم، وگرنه به مقصود آمدنمان عمل نکرده‌ایم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما بزرگ‌ترین اشتباهی که در من‌ذهنی می‌کنیم این است که نمی‌دانیم چه کسی هستیم! اول باید قبول کنیم از جنس اَلَست، از جنس زندگی هستیم و در این جهان، یک‌سِری چیزها را به غلط در مرکزمان گذاشته‌ایم. ما اکنون طبق آموزش‌های مولانا می‌فهمیم و درک می‌کنیم که این کار اشتباه بوده، پس همانیدگی‌های مرکزمان را شناسایی می‌کنیم و می‌اندازیم، چون شناسایی مساوی آزادی است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴

صورتی را چون به دل ره می‌دهند

از ندامت آخِرش دَه می‌دهند

✍️هر صورت ذهنی که ذهن ما می‌تواند تجسم کند، اگر به مرکز ما بیاید، آخرسر پشیمان خواهیم شد و بالاخره از آن منزجر می‌شویم؛ این‌گونه است که ما بدنمان را خراب می‌کنیم. شما هم اگر جوان هستید، به این برنامه گوش می‌دهید، با هیچ‌کدام از اعضای بدنتان همانیده نشوید، مثلاً اگر دیدید برحسب زیبایی ظاهر می‌خواهید بلند شوید و مورد توجه قرار بگیرید، بدانید که با آن همانیده شده‌اید. هر چیزی که با مردم، مایۀ پُز و مقایسه قرار می‌گیرد، هر چیزی که به‌نظر می‌آید یکی بهتر دارد و شما را به حسادت می‌کشد، شما با آن همانیده هستید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما با هر چیزی همانیده شویم، خرابش می‌کنیم و دواهای این‌جهانی نمی‌توانند آن را درمان کنند. ما از روی حرص زیاد می‌خوریم، بعد می‌گویند  قرص لاغری بخورید، اصلاً نمی‌گویند پرهیز کنید. کی به ما پرهیز را یاد دادند؟کم خوردن را یاد نگرفتیم، چرا بلد نیستیم کم بخوریم؟ اگر به ما یاد داده بودند کم بخوریم، حرص غذا نزنیم، چاق نمی‌شدیم! لازم نبود قرص لاغری بخوریم. هر موقع یک اشکالی پیش می‌آید می‌گویند این را بخور درست می‌شود، هیچ‌کس نمی‌گوید کم بخور تا نتیجۀ درست بگیری. همچنین ما حرص زیاد کردن چیزها را داریم، پس آن‌ها را در مرکزمان می‌گذاریم و با آن‌ها همانیده می‌شویم که سبب درد در ما می‌شوند، چون من‌ذهنی دنبال هرچه بیشتر بهتر است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️حرص چیست؟

حرص یعنی زیاده‌خواهی من‌ذهنی، هر چیزی که به مرکزمان می‌آید، بدون این‌که بفهمیم، ناهشیارانه می‌خواهیم آن را زیاد کنیم، حتی درد را. ما متوجه نیستیم که وقتی از جنس درد می‌شویم، می‌خواهیم درد را زیادتر کنیم. چرا مردم درد پخش می‌کنند؟ برای این‌که مرکزشان از جنس درد است و نمی‌دانند که با پخش درد، آن را زیادتر می‌کنند.

زن و شوهرهایی که مرکزشان درد است، دائماً با هم دعوا می‌کنند، مرتب هم صحبت از صلح، آرامش و فضای عشق می‌کنند، اما چون در مرکزشان درد دارند، دردْ آن‌ها را دچار حرص می‌کند، پس هر چیزی که از بیرون، در مرکزمان باشد و ذهن تجسم می‌کند، زیر سلطه و نفوذ ادارۀ آن قرار می‌گیریم، گرفتار حرص می‌شویم و می‌خواهیم آن را زیادتر کنیم و انتظار زندگی از آن داریم، این‌گونه رفتار کردن مختص من‌ذهنی و کاملاً اشتباه است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما باید از چیزهایی که ذهن نشان می‌دهد و فکر می‌کنید به شما زندگی خواهد داد قطع امید کرده و بند ناف دنیا را قیچی کنید تا وصل بودن به دنیا تمام شود و از زندان ذهن آزاد شوید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هر کسی طمع دارد، از نظر زندگی لال و الکن است، تا به دنیا وصل هستید فضای درون شما بسته است، با رها کردن همانیدگی‌ها است که فضای درون باز و چشمِ عدمِ شما بینا می‌شود، چون در‌اثر همانش و داشتن طمع، چشم دل شما کور شده بود، اکنون با فضاگشایی و عدم کردن مرکز دوباره چشم عدم شما بینا شده‌است.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۷۹

هرکه را باشد طمع، اَلْکَن شود

با طمع کَی چشم و دل روشن شود؟

اَلکَن: کسی‌که زبانش هنگام حرف زدن می‌گیرد، کُند‌زبان

✍️کسی که به بی‌نهایت خدا زنده شده، اگر تمام دنیا را به او بدهند، هیچ‌کدام از اجزای دنیا را به مرکزش نمی‌آورد. ممکن است اموال زیادی داشته باشد، ولی بود و نبودش برای او فرق نمی‌کند، پولش را در جهت گسترش هشیاری حضور و بیدار کردن مردم خرج می‌کند، صرف این نمی‌کند که بگوید این‌ها مال من است، من از شما برتر هستم، شما حرف نزنید من حرف بزنم و به حرف من گوش بدهید، یعنی زیر نفوذ من‌ذهنی نمی‌رود، من‌ذهنی درست نمی‌کند که برحسب من‌ذهنی زندگی کند و دچار هیجانات من‌ذهنی شود، چنین شخصی فضا را گشوده و درونش پر از حق است، او مست خداوند بوده و آزاد و رها زندگی می‌کند.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۱

جُز مگر مستی که از حق پُر بُوَد

گرچه بدْهی گنج‌ها او حُر بُوَد

حُر: آزاده