برنامۀ شمارۀ ۹۹۰ گنج حضور - بخش چهارم، قسمت اول

منتشر شده در 2024/01/09
09:37 | 1 نمایش

✍️مولانا از ما می‌خواهد که خودمان را دوباره مورد بازبینی قرار دهیم، ببینیم چه کسی یا چه چیزی را یار خود گرفته‌ایم. آیا از همانیدگی‌ها و چیزهایی که ذهنمان به مرکزمان می‌آورد یاری و دلداری می‌خواهیم؟ یا نه، فضا را باز کرده، مرکز را عدم می‌کنیم و از خود زندگی یاری و دلداری می‌خواهیم و اقرار می‌کنیم که از جنس او هستیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما خودتان را بررسی کنید ببینید به تأیید و قدرشناسی مردم نیاز دارید؟ آیا کمک، یاری، غم‌خواری و دلداری از مردم می‌طلبید؟ فقط یک باشنده است که جزو مردم نیست، آن‌ هم فضای گشوده‌شده، خود زندگی یا خداست.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۳۷

چون بخسپد در لَحَد قالَبِ مردارِ ما

رَسته گردد زین قفس، طوطیِ طیّارِ ما

طیّار: پروازکننده

✍️طبیعتاً ذاتمان که همین اصل ما است، میل به پرواز از ذهن دارد، ولی خودمان جلوی آن را گرفته‌ایم، در باورهای گذشته مانده‌ایم و من‌ذهنی داریم، این من‌ذهنی یک جسم مرده و پُر از نفرین، درد و مسئله است، اما هر لحظه با فضاگشایی و درکِ این‌که با سبب‌سازی و علت و معلول کردن در ذهن، به جایی نمی‌رسیم، هشیاری حضورمان از قفس آزاد می‌شود.

✍️شما تا آن‌جا که مقدور است باید ذهن را ساکت کنید، برحسب سبب‌سازی تندتند حرف نزنید. بدانید که این حرف‌هایی که می‌زنید، صدای من‌ذهنی شما است که در ذهن شما می‌پیچد، اما وقتی فضا را باز می‌کنید این صدا در کُهسار زندگی می‌پیچد. اگر شما فضا را باز کنید، صدای شما را خدا می‌شنود، اگر فضا را ببندید، صدایتان را فقط خودتان می‌شنوید، یعنی دارید با صدای خودتان، خودتان را بدبخت می‌کنید.

اولین شرطِ موفقیت در این راه این است که شما جلوی لطمه زدن من‌ذهنی‌تان را به خودتان بگیرید. بگویید از این لحظه به بعد من می‌خواهم جلوی مسئله‌سازی، مانع‌سازی، دشمن‌سازی، دردسازی، کارافزایی و خواستن من‌ذهنی‌ام را بگیرم. حواسم هست که خودم را نگاه کنم، ببینم چکار می‌کنم و اگر می‌بینم من‌ذهنی‌ام کار اشتباهی می‌کند و ممکن است به من لطمه بزند، جلویش را می‌گیرم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️مأموریت ما این است که به بی‌نهایت و به ابدیت خداوند زنده شویم. همین‌که زنده شدیم، از آن لحظه به بعد شروع به اثرگذاریِ نیک، روی زمین می‌کنیم. اکنون که من‌ذهنی داریم، فقط خراب می‌کنیم. این آثارْ آثار مورد نظر خداوند نبوده. این غم‌سازی و پخش درد در این جهان، مأموریت ما نیست. مأموریت ما زنده شدن به بی‌نهایت و ابدیت او و پخش عشق و زیبایی در جهان است. فعلاً داریم زشتی و نفرت را پخش می‌کنیم!

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما ببینید از چه کسی یاری می‌خواهید؟ از چه کسی دلداری می‌خواهید؟ و این‌ها را فقط با ذهن تکرار نکنید. شما یک روزی باید خودتان با چشم خودتان به خودتان نگاه کنید. می‌تواند امروز باشد، می‌تواند ده سال دیگر باشد! مردم دوست ندارند با چشم خودشان، خودشان را بررسی کنند. نمی‌‌خواهند از خودشان بپرسند من چه می‌خواهم؟ چه کسی هستم؟ در چه سنی هستم؟ وضع من چطور است؟ وضع جسمی‌ام چطور است؟ روابطم چگونه است؟ حضورم چطور است؟ آیا از ذهن کمک می‌گیرم؟ مردم نمی‌خواهند این بررسی را انجام دهند، می‌ترسند، می‌گویند وقتش نیست، بعداً خودمان را بررسی می‌کنیم، فعلاً با سبب‌سازی و مثل بقیۀ مردم عمل می‌کنیم، مگر بقیۀ مردم زندگی نمی‌کنند؟! ما هم مثل آن‌ها! نه، این‌ها قابل‌قبول نیستند.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۳۷

گر در آتش با توایم، نور گردد نارِ ما

ور به جنّت بی ‌توایم، نار شد انوارِ ما

✍️اگر ما می‌گوییم هزارتا درد دارم، رنجش و کینه دارم، خشمگین هستم، احساس مظلومیت و احساس گناه می‌کنم، از آینده می‌ترسم، اضطراب دارم، حسود هستم، پس یعنی داریم در آتش دردهایمان می‌سوزیم، اما اگر فضا را باز کنیم، پس از مدت کوتاهی آتش دردهای ما به نور خدا تبدیل می‌شود،پس می‌گوییم خداوندا، اگر تو در بهشتی که ما درست کردیم، حضور نداشته‌ باشی، دراین‌صورت نور زندگی را که تو به ما می‌دهی تبدیل به آتش می‌کنیم؛ کما‌این‌که تا به این سن رسیده‌ایم می‌بینیم که زندگی‌مان را تبدیل به درد کرده‌ایم و در حالت پیشرفتۀ من‌ذهنی، زندگی را به مانع، مسئله، دشمن و درد تبدیل می‌کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️از خودمان بپرسیم چرا ما این‌همه درد ساختیم؟ درواقع این دردها زندگیِ زندگی‌نشده‌ هستند. آیا شما دوست داشتید زندگی را زندگی نکنید و به‌صورت درد دربیاورید و نور زندگی را تبدیل به نار یعنی آتش کنید؟ پس ببینید چقدر مهم است ما خداوند را به مرکزمان بیاوریم و این موقعی است که از چیزهای ذهنی کمک و دلداری نخواهیم.