برنامۀ شمارۀ ۹۹۰ گنج حضور - بخش چهارم، قسمت سوم

منتشر شده در 2024/01/09
09:14 | 1 نمایش

✍️مولانا می‌گوید درد هشیارانه، صبر و سختی کشیدن یا پرهیز را برای این‌که چیزی به مرکزتان نیاید، به جان و از تهِ دل مشتری شَوید. وقتی تنتان را، من‌ذهنی‌تان را زیر سلطۀ خودتان درآوردید و هر کاری را که من‌ذهنی می‌خواهد انجام ندادید، دراین‌صورت جان سالم به‌‌درمی‌بَرید. اگر بدون انتخابِ تو، سختی از طریق بی‌مرادی بیاید، سر بِنِه، تسلیم شو، فضا را باز کن، اعتراض نکن، ناله و شکایت نکن، رضا داشته باش و شکر کن. خداوند دارد به تو توجه می‌کند.

نوع دیگر سختی و ریاضت کشیدن این است که ما با چیزی که همانیده هستیم، آن همانیدگی از دست ما می‌رود، ممکن است انسان، مال دنیا یا مقام باشد یا هر چیزی که ذهن ما نشان می‌دهد، وقتی خداوند آن را از ما می‌گیرد، یا از دید ما به خطر می‌افتد، مولانا می‌گوید شکر کن، تو نکردی، خداوند از امرِ «بشو و می‌شود»، یعنی «قضا و کُن‌ْ‌فَکان» این ریاضت را برای تو به‌وجود آورده‌است.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

پس ریاضت را به جان شو مُشتری

چون سپردی تن به خدمت، جان بَری

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۷

ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه، شکرانه دِه، ای کامیار

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۸

چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن

تو نکردی، او کشیدت زامرِ کُن

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر راه را بلد نیستید، هر چیزی را که من‌ذهنی می‌خواهد، عکسِ آن را انجام دهید، این همان راه راست می‌شود.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۵۵

گر ندانی ره، هر آنچه خر بخواست

عکسِ آن کن، خود بُوَد آن راهِ راست

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️سِحر دیدن برحسبِ همانیدگی‌هاست، من‌ذهنی دائماً در ذهن حرف می‌زند و هر لحظه حقایق را برعکس نشان می‌دهد.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۲

کارِ سِحر این‌ است کو دَم می‌زند

هر نَفَس، قلبِ حقایق می‌کند

قلب: تغییر دادن و دیگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی

✍️وسواس یعنی پریدن از یک فکر همانیده به فکر همانیدۀ دیگر، به‌سرعت و بدون کنترل ما، چنین سحرکننده‌ای درون ما وجود دارد و پنهان است، ما آن را نمی‌بینیم.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۴

این‌چنین ساحر درون توست و سِرّ

اِنَّ فی‌الْوَسواس سِحْراً مُسْتَتِرّ

«چنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسه‌گری نَفْس، سحری نهفته شده‌است.»

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️مولانا به ما هشدار می‌دهد که برای گرفتن تأیید، خودمان را به‌صورت من‌ذهنی حقیر درنیاوریم، جان زندۀ خودمان را برای شکارِ غیر کوچک نکنیم. این کفر مطلق است. ما واقعاً گدای دوست هستیم که به ما مهر بدهند. ما اَحدِ صَمد نمی‌شویم. خاصیت‌های خداگونۀ خودمان را انکار می‌کنیم. مولانا می‌گوید برای این‌که من‌های ذهنی دیگر از شما خوششان بیاید خودتان را قند و شیرین نکنید، بلکه مانند زهر شَوید، نیازی به تأیید و توجه مردم نیست.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۱

جان فدا کردن برایِ صیدِ غیر

کفرِ مطلق دان و نومیدی ز خیر

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۲

هین مشو چون قند پیشِ طوطیان

بلکه زَهری شو، شو ایمن از زیان

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ای انسان نکته‌ای از اَسرار زندگی‌ات را بشنو؛ هر چهارپا، هر مَرکبِ لاغری که من‌ذهنی است، نمی‌تواند بار عشق را بِکِشد.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۳۷

گفت: بشنو اوّلاً شَمّه‌ای ز اسرارِ ما

هر سُتوری لاغری کِی کشانَد بارِ ما؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند انسان را گرامی داشته و متمایز از حیوان ساخته‌است. حیوان هم می‌تواند به درجه‌ای فکر کند و کارهایش را انجام دهد، و یاد می‌گیرد از ابزار استفاده کند، اما انسان‌ها بُعد دیگری دارند که حیوان ندارد و آن فضاگشایی و زنده شدن به خداست؛ انسان می‌تواند فضا را باز کند و به او زنده شود.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۵

گر بدیدی حسِّ حیوان شاه را

پس بِدیدی گاو و خر اَلله را

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۶

گر نبودی حسِّ دیگر مر تو را

جُز حسِ حیوان، ز بیرونِ هوا

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۷

پس بنی‌آدم مُکَرَّم کَی بُدی؟

کَی به حسِّ مشترک، مَحْرَم شدی؟‏