برنامۀ شمارۀ ۹۸۸ گنج حضور - بخش اول، قسمت سوم

منتشر شده در 2023/12/16
12:27 | 12 نمایش ها

✍️اگر شما مرتب بیت‌های مولانا را بخوانید به خودتان خیلی لطف کرده‌اید. شما اینک می‌دانید که باید از صحرای ذهن مهاجرت کرده و نزدیک دریا زندگی کنید،‌ یعنی باید مرکزتان را همیشه عدم نگه دارید، با هشیاری ناظر، ذهنتان را ببینید، و در این لحظه وصل باشید، بنابراین اگر مرکزتان عدم باشد به دریا نگاه کنید، خدا را ببینید و از جنس او شوید، لطف خداوند بخشایش‌گر نثارتان می‌شود و رخ زرد شما از وصال با او سرخ می‌گردد.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۶

تا که آید لطفِ بخشایشگری

سرخ گردد رویِ زرد از گوهری

✍️ورزش چهار بُعد:

چهار بُعد یعنی فکر، ذهن، هیجانات و جان جسمی و ذهنی. کسی که من‌ذهنی دارد حس مسئولیت نمی‌کند، چهار بُعدش را درست نگه نمی‌دارد، فیزیک یعنی بدنش را با ورزش کردن حفظ نمی‌کند. ورزش ذهنی ندارد، خواندن این شعرها ورزش ذهنی است. شما باید ذهنتان را ورزش بدهید تا چیزها یادتان نرود. ذهن هم عین جسم است که با ورزش ذهنی از خشکی به لطافت تبدیل می‌شود، اگر فکر نکنید، ذهن کُند شده و آرام‌آرام خاموش می‌شود. باید هیجاناتتان را هم ورزش بدهید، خشمتان را بسنجید، خشم را تبدیل به عشق و کینه را تبدیل به دوست داشتن کنید، رنجش‌هایتان را ببخشید، این‌ها ورزش هیجانی است. مرتب با فضاگشایی جانِ ذهنی را تبدیل به جان خداوندی کنید. یک عده‌ای مسئولیت به‌عهده نمی‌گیرند، در نتیجه هر چهار بُعدشان فاسد می‌شود، مثلاً در سن پنجاه سالگی به اعضای خانواده یا به جامعه می‌گویند، من جسم، فکر و روحم بیمار شده، بیایید از من نگهداری کنید. آن‌ها هم می‌گویند ما گرفتاری خودمان را داریم. این‌ها مطالبی است که شما باید بدانید و از فضای ذهن بیرون  بروید که بتوانید حس مسئولیت کنید و چهار بُعدتان را با ورزش سالم نگه دارید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۸۳۴

به مبارکی و شادی بِسِتان ز عشق جامی

که ندا کند شَرابش که کجاست تلخ‌کامی؟

✍️وقتی با فضا‌گشایی‌ برای اولین‌بار مرکزتان عدم می‌شود، از این‌که با خداوند یکی می‌شوید، از عشق، از خداوند، یک جام شرابی دریافت می‌کنید که شادیِ بی‌سبب و خِرد زندگی است، در این حالت زندگی‌تان مرتب عوض می‌شود، «شادی» در تمام ذرّات وجود شما به ارتعاش درمی‌آید، این حالت را شما باید جشن بگیرید، که شرابش بلند صدا می‌کند تلخ‌کام کجاست؟ چه کسی تلخ‌کام است؟ من ذهنی، چرا؟ برای این‌که آن چیزی که با سبب‌سازی فکر می‌کرد اگر به‌دست بیاورد خوشحال می‌شود، به‌دست نیاورده، بی‌مراد شده، بی‌مرادی پیغام زندگی است. اگر شما تلخ‌کام هستید، بپرسید چرا من تلخ‌کام هستم؟ خواهید دید یک چیز ذهنی سبب این تلخ‌کامی شده، این از طرف خداوند نیست از طرف خودِ شماست.

------------------------------------------------------------------------------------------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بيت ۳۱۸۲

فعلِ توست این غُصّه‌هایِ دَم‌به‌دَم

این بُوَد معنیِّ قَدْ جَفَّ‌الْقَلَم

✍️دلیل غصه‌ها و حال خرابت فکر و عمل براساس من‌ذهنی است، چون زندگی‌ات را با من‌ذهنی پیش می‌بری. «قد جَفَّ القَلم» یعنی قلم زندگی در این لحظه با‌ توجه به سزاواری تو خشک می‌شود، اگر با فضاگشایی عمل می‌کنی سزاوار خوبی و اگر با مقاومت و پندار کمال عمل می‌کنی، سزاوار بدی خواهی بود.

حدیث

«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»

«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی نگار یا خداوند به مرکز شما آمد، شما بنشینید عجایب خدا را نظاره کنید، ببینید چه تغییراتی در چهار بُعد شما به‌وجود می‌آورد،  فکر و عمل شما که خرد زندگی به آن می‌ریزد، در بیرون چگونه عمل می‌کند؟ وقتی شما تمام مردم را یک هشیاری ببینید، خودتان را به‌عنوان زندگی در مردم ببینید، این به معنی عشق است، چنین حالتی مبارک و شادی‌آور است. آیا با این دید واقعاً مسئله ایجاد می‌شود؟ مسلماً نه، چون از آن به بعد ادارۀ امور شما را خرد کل به‌عهده می‌گیرد.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۶۳

به مبارکی و شادی چو نگارِ من درآید

بنشین نظاره می‌کن، تو عجایبِ خدا را

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما وقتی وارد این جهان شدیم، درست است که همانیده شدیم و من‌ذهنی درست کردیم، ولی باید هرچه زودتر از آن بیرون بپریم، به بی‌نهایت و ابدیت خداوند زنده شویم و بفهمیم که این جهان، جهانِ بی‌مرادی است. یعنی اگر شما از هر چیزی که ذهنتان نشان می‌دهد مراد بخواهید به شما نخواهد داد، چرا؟ برای این‌که بفهمید و از آن دست بردارید تا آن چیز به مرکزتان نیاید، بلکه وقتی نزدیک دریای یکتایی رفتید و بت شما که خداوند یا زندگی است خودش را به شما نشان داد، این مبارک و شادی‌آور است. «مرادِ دل» این است.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ٢٨۴٢

بتِ من ز در درآمد، به مبارکی و شادی

به مرادِ دل رسیدم، به جهان بی‌مرادی

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما تجربه کرده‌اید هر وقت چیزی یا کسی را که به مرکزتان آورده‌اید، به شما درد داده‌است، مثلاً اگر آدم بوده، رابطه به‌هم ریخته و با درد زیاد از هم جدا شدید، اما وقتی از طریق عشق، دیدن یک زندگی در خود و دیگران وارد رابطه شدید، دیده‌اید که زندگی کار می‌کند. وقتی شما مرکزتان را عدم کنید، یک‌دفعه می‌بینید که بین زن و شوهر که تا حالا دعوا بود تبدیل به عشق شد. آیا جزو عجایب دنیا نیست که دو نفر که دائماً در کشمکش قدرت، کنترل و ستیزه بودند، یک‌‌دفعه که عشق آمد، همدیگر را دوست دارند و از دیدن هم خوشحال می‌شوند؟! درحالی‌که قبلاً از همدیگر می‌گریختند، اما اکنون می‌خواهند هرچه بیشتر همدیگر را ببینند.

✍️از هر چیزی بخواهید مراد بگیرید بی‌مراد می‌شوید‌، برای این‌که زندگی می‌گوید باید از من مراد بگیرید‌، شما نمی‌توانید از جسم‌ها مراد بخواهید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️از زمانی که با چیزها همانیده شدیم و با حرص به دام آن‌ها افتادیم، یعنی از وقتی که شوق و اشتیاق ما به زیاد کردن همانیدگی‌ها بیشتر و بیشتر شد به مقایسۀ خودمان با من‌های ذهنی پرداختیم و گرفتار حسادت شدیم، مولانا به ما می‌گوید باید این ریسمانِ حرص و حسد را پاره کنیم.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۴

بِسکُل این حبلی که حرص است و حسد

یاد کن: فی جیدِها حَبْلٌ مَسَد

بِسکُل: بگسل، پاره کن

حَبْل: ریسمان