مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۴۶۶
زین واقعه مدهوشم، باهوشم و بیهوشم
هم ناطق و خاموشم، هم لوحِ خموشانم
✍️من از این واقعۀ تبدیل مدهوشم، یعنی آگاه و بیدار شدهام که من، منذهنی نیستم. درک کردهام هرچه که ذهنم نشان میدهد، مهم نیست، درنتیجه دیگر اجازه نمیدهم چیزی به مرکزم بیاید، برحسب همانیدگیها نمیبینم و مرکزم را عدم نگه میدارم، براساس زندگی باهوشم و هوش خدایی دارم، اما نسبتبه ذهن و هشیاری جسمی، بیهوشم، ذهنم خاموش است ولی ناطق هستم، یعنی مرکز عدمم حرف میزند، ارتعاش عشقی دارم و آن را در جهان پخش میکنم. مرکزم به مانند لوح سفیدی است که خداوند حرفهایش را روی آن مینویسد و من آنها را بهصورت سخن بر زبانم جاری میسازم.
✍️
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۴۶۶
هر کس که پریخوتر، در شیشه کنم زودتر
برخوانم افسونش، حُرّاقه بجنبانم
حُرّاقه: پنبه و پارچۀ کهنه که جرقۀ آتش از چخماق بدآن میگرفتند. پارچهای آتشین بوده که معرکهگیران برای جلب تماشاگران به کار میبردند.
هرکس که بیشتر خوی پری داشته باشد و به پریخویی عادت کند، یعنی لحظهبهلحظه فضاگشا باشد، و منذهنیاش را کوچکتر کند، درنتیجه سریعتر منذهنی را در شیشه میکند تا به او لطمه نزند. «برخوانم افسونش، حُراقه بجنبانم» وقتی مرکزم عدم میشود، ارتعاش زندگی و حرفهایی که به ذهن سادهشدهام میآید، این افسون زندگی است، در این حالت است که مشعل عشق را میجنبانم، یعنی مرکزم را عدم میکنم و آنچه را که از طرف زندگی میآید بیان کرده و ارتعاش عشق را در جهان پخش میکنم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر من حواسم روی خودم باشد، فضاگشایی کنم، حرفها و رفتارهای مردم مرا منقبض نکند و دائماً منبسط شوم، درحقیقت مشعل عشق را میجنبانم و این بهترین الگوی عمل برای من است، چون مرکزم عدم است و افسون زندگی را برای مردم میخوانم و آنهایی که پریخوتر هستند بهسمتم جذب میشوند و منذهنیشان در شیشه میرود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر شما همدم مرغان عشقی مانند مولانا نشوید، به هیچجا نمیرسید! اگر با منذهنی پیش بروید، بخواهید با استدلال و برحسبِ همانیدگیها فکر کنید، یعنی درون ذهن به سببسازی بیفتید بهجایی نخواهید رسید، چون منذهنی را ما ایجاد میکنیم، به اینصورت که به چیزها حس هویت تزریق میکنیم و آنها مرکز جدید ما میشوند، پس هشیاری جسمی پیدا میکنیم و برحسبِ شرطیشدگیها و عقلِ آن چیزها میبینیم، عقلمان هم این است که همانیدگیها باید زیادتر شوند. فرضِ منذهنی این است که اگر همانیدگیهایی مثل پول، مقام، قدرت، سواد و دوستان ما زیاد شوند، زندگیمان زیادتر میشود که این طرزفکر کاملا غلط است.
✍️یکی از اقلامی که در مرکز شماست درد است، دردهایی مانند توقع، رنجش، خشم، ترس، کینهورزی و دردهای دیگر؛ شما فکر میکنید اگر دردها زیاد شوند زندگی شما هم زیادتر میشود، درصورتیکه دردها شما را فلج میکنند، پس نتیجه میگیریم که باید با مولانا همدم شویم و شب و روز ابیات مولانا را بخوانیم، زیرا با تکرار ابیات دردهای ما کم میشود.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰
آشنایی گیر شبها تا به روز
با چنین اِستارههای دیوسوز
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر برنامه از گنج حضور یک طرحی دارد، اگر هر طرحی را درست بفهمید، یک عملی را در شما ایجاد میکند و بیشتر اوقات شما متوجه میشوید که چهچیزی را در خودتان باید تغییر دهید و در تحلیل نهایی، هر بیت میتواند یک طرح برای تغییر شما باشد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️منذهنیات را زندانی کن تا به تو لطمه نزند. چون منذهنیِ فعال مثل آدمی است که دارد خودکُشی میکند و نمیفهمد که چقدر به خودش لطمه میزند! پس منذهنیات را در شیشه کن، فضا را باز کرده و از ارتعاشِ مرکزِ مولانا و شعرهایش استفاده کن.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفس زنده سوی مرگی میتند
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما باید ذهنمان را خاموش کنیم تا حرف بزرگان در ما اثر کند و خداوند زبان ما شود. شما از خودتان بپرسید آیا زندگی از طریق من صحبت میکند یا منذهنی؟ اگر منذهنیتان صحبت میکند، باید ذهنتان را خاموش کنید.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۶٩٢
پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا
تا زبانْتان من شوم در گفتوگو