✍️قانون خداوند از مرکز عدم، آشوبها، فتنهها، بههم ریختن اوضاع و کارافزاییها را ساکن میکند، اگر شما منذهنی را ادامه دهید، مدام مسئلهسازی، مانعسازی، دشمنسازی و دردسازی میکنید، اما اگر فضا را باز کنید، محال است که بخواهید ستیزه، جدل و کینهورزی کنید، دچار دیو، منذهنی و حیلۀ او شوید و ترازوی حق را از دست بدهید.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١٣٩٢
دیو در شیشه کند افسون او
فتنهها ساکن کند قانون او
✍️وقتی فضاگشایی کنید، در درون ترازو را میبینید. چه منذهنی شما چه منذهنی دیگران، با فضاگشایی سرکشی را دور میاندازد و تابع میشود. باید فضا را باز کنید تا ترازو پیدا کنید. اگر فضا را نمیتوانید باز کنید مولانا به شما ترازو میدهد، همین بیتها ترازو است، ابیات را زیاد بخوانید، چون این ابیات اِستارههای دیوسوز هستند. شعرهای مولانا را فعلاً ترازوی خود قرار دهید تا بتوانید فضا را باز کنید. این شعرها را اگر بخوانید یکدفعه میبینید فضا خودش باز میشود. منذهنی پر از طمع است، اگر ترازو نباشد به هر منذهنی ده برابر هم بدهی، راضی نمیشوند، طلبکار هم هستند و بیشتر میخواهند، یعنی آگاهی منذهنی، هشیاری جسمی، از سهم خودش راضی نیست، مگر معیار باشد که همان ترازوی درونی است.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۹۳
چون ترازو دید خصمِ پُر طَمَع
سرکشی بگذارَد و گردد تَبَع
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۹۴
ور ترازو نیست، گر افزون دهیش
از قِسَم راضی نگردد آگهیش
قِسَم: قسمتها، سهمها
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️درست است که ما اکنون در ذهن گنجیدهایم ولی بهزودی باید از ذهن بیرون بیاییم، خداوندا، ما میدانیم تو آن ماهی هستی که در این جهان نمیگُنجی، تو آن آبی هستی که در هیچ دریایی جا نمیشوی. ما هم که امتداد تو هستیم در این جهان جا نمیشویم، چطور شده که با آوردن چیزها به مرکزمان در اجسام میگنجیم؟ اینک آگاه شدهایم فقط باید فضا را باز کنیم تا در آسمان درون بگنجیم. ما با سببسازی و انقباض میخواهیم خداوند و خودمان را در جای کوچک که ذهن ماست، جا بدهیم، جا نمیشویم، درد میکشیم، شما اگر تا آخر عمرتان با سببسازی ذهن پیش بروید، نمیتوانید خوشبخت شوید و حال خوب پیدا کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۶۵۰
تو آن ماهی که در گردون نگنجی
تو آن آبی که در جیحون نگنجی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید، هر کسی از یک چیزی شگفتزده است، اما من از این تعجب میکنم که خداوند بهصورت بینهایت چگونه در ذهن ما جا شده! اگر ما از ذهن بیرون بیاییم بینهایت میشویم، درحالیکه هنوز در جسم هستیم، میتوانیم به بینهایت خدا زنده شویم. این پدیده خیلی شگفتانگیز است که ابتدا ما بهصورت بینهایت به ذهن میرَویم، منذهنی درست میکنیم، بعد اجازه میدهیم ذهن، هشیاری جسمی را رها کند. منذهنی که صفر شود ما بینهایت میشویم، اما هنوز به این جسم در این جهان زنده هستیم، یعنی ما هم جسم داریم هم به بینهایت خداوند زنده شدیم.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۸۰۶
هر کسی در عجبی و عجب من این است
کاو نگنجد به میان، چون به میان میآید؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اکثریت مردم کرۀ زمین برای خداوند یک دامی دوختهاند ولی نمیدانند که این تدبیر را هم از زندگی آموختند. ما هرچه که یاد گرفتیم، از او یاد گرفتیم. خداوند فعلاً میخواهد آن چیزی را که ما قبلاً بهصورت منذهنی یاد گرفتیم، با فضاگشایی دور بیندازیم و چیزهای جدید یاد بگیریم چون خداوند هر لحظه در کار جدیدی است.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۷۷
از برایِ شاه، دامی دوختند
آخر این تدبیر از او آموختند
✍️شما باید خودتان را با مولانا قرین کنید و از قرینهای درداَفزا، کاراَفزا و مسئلهساز یعنی منهای ذهنیِ دیگر تا آنجا که مقدور است خودتان را در امان نگه دارید. شما باید بدانید انسانهایی که منذهنی دارند از طریق قرین روی شما اثر بد میگذارند. همچنین انسانهای مثل مولانا از طریق قرین روی شما اثر سازنده میگذارند. پس شما باید قرین چه کسی شوید؟ خودتان میدانید. شما باید قرین مولانا شوید، از قرینهای منذهنی که درد پخش میکنند دوری کنید و این تصورِ منذهنی را که من پهلوانم و زیر نفوذ هیچ منذهنی نمیروم، کنار بگذارید، چون هر منذهنی میگوید هیچچیز و هیچکس روی من اثر نمیگذارد، درحالیکه اینگونه نیست، با هر کسی قرین شویم روی ما اثر میگذارد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما شعرهای بزرگان را بخوانید، فضا را باز کنید با خداوند، با عشق قرین شوید. با جنگ، خبر بد، کینه و انتقامجویی، با بد نگاه کردن قرین نشوید. این به شما کمک نمیکند. به بشریت هم کمک نخواهد کرد. یکی از پیغامهایی که ما از مولانا میگیریم این است که شما با پخش شادی و آرامش میتوانید به جهان کمک کنید نه با پخش خبر بد، ترساندن و منذهنی را تحریک کردن. اینها مخَرِّب است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهْ ۱۸۲۹
گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من
هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شاید شما بگویید من منذهنی دارم، منذهنیام مرا اسیر کرده و رها نمیکند، به من درد میدهد، مرا گیج کرده، اگر وضع اینگونه است، پس با مولانا قرین شوید که او شما را با عشق یا خداوند قرین کند. «قرین» یعنی این لحظه با چه کسی همنشین هستید؟ به چه کسی گوش میکنید؟ چه کسی را میبینید؟ از چه کسی حرف میشنوید؟ به کدام برنامۀ تلویزیونی نگاه میکنید؟ در رسانههای اجتماعی به کجاها سر میزنید؟ به هرجا میروید، هرچه میخوانید، هرچه میبینید، قرین آن هستید، روی شما اثر میگذارد. مولانا پیشنهاد میکند «عشق» را قرین خود کنید. عشق را نمیتوانید با فضاگشایی قرین خود کنید؟ شعر مولانا را قرین کنید. مرتب این ابیات را برای خودتان بخوانید تا آرامآرام با عشق قرین شوید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما با هر چیزی که قرین شویم، بدون اینکه حرف بزنیم، دل ما از او خو میدُزدد، اگر درد است، درد را میدزدد. اگر ارتعاش شادی، عشق و زیبایی است، آنها را میدزدد، بنابراین از سینهای به سینهای از راهِ پنهان زیبایی و عشق یا کینه، انتقامجویی و خشم انتقال پیدا میکند، کسی که انتقامجو است و از انتقامجویی حرف میزند، وقتی شما به او گوش میکنید، انتقامجویی به سینۀ شما میآید، یا وقتی کسی از عشق و مهربانی حرف میزند، این صفات زیبا از طریق او وارد وجود شما میشود.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
از قَرین بی قول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها