✍️همانیدن یعنی ما چیزهای اینجهانی را که فکر میکنیم برای بقای ما مهم هستند، به مرکزمان بیاوریم. هنگامی که با چیزی همانیده میشویم از طریق آن میبینیم، درد ایجاد میکنیم و با تجمع دردها فضایی شبیه جهنم ذهن درست میکنیم و همچنین با هر همانیدگی چشم خداییت ما يک درجه نابیناتر میشود. ما باید راه بزرگانی مانند مولانا را به فرزندانمان آموزش بدهیم تا همگی نسبتبه منذهنی در همین زندگیِ جسمی بمیریم، و دیگر فرهنگ و تدبیر منذهنی را ادامه ندهیم.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۴۰
وآن عنایت هست موقوفِ مَمات
تجربه کردند این رَه را ثِقات
ثِقات: كسانی که در قول و فعل مورد اعتماد دیگران باشند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما باید بدانید راه منذهنی برای شما فایدهای ندارد و باید راه مولانا را بروید. این همانش و منذهنی موجب پندار کمال و ناموس، حیثیت بدلی و درد میشود، اما راه دیگری وجود دارد که انسان میتواند در ده دوازدهسالگی بفهمد این راهِ منذهنی و سببسازی ذهن و لغزش در دردها هیچ فایدهای ندارد. مولانا ثابت کرده است که وقتی چیزی به مرکز ما میآید، منقبض و کوچک میشویم، اما وقتی چیزی به مرکزمان نمیآید، اصل ما کِش پیدا میکند، که همین فضاگشایی است، ذات ما با خداوند یکی است.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ انبساط
بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما باید هر چیزی غیر از خدا را از اهمیت بیندازیم تا این ذات ما، خداییت ما، همان خاصیت خداگونگی خودش را بهمعرض اجرا بگذارد. باید این درک را داشته باشیم این چیزها که به ذهن من میآیند، اگر مهم هم باشند، آنقدر اهمیت ندارند که مهمتر از خداوند باشند که از طریق فضاگشایی به مرکز من میآید. عقل من بیشتر از عقل کل نیست که همۀ کائنات را اداره میکند. قضاوت من مهمتر از قضاوت خداوند نیست، این سببسازی و عملکرد من بهتر از «کُنفَکان» نیست که اسمش قضا است که او میگوید بشو و میشود، پس من باید او را پیش بگیرم، نه سببسازی ذهن را، عمل کردن غلط و محدود خودم را با منذهنی.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مانند فرشتگان در این لحظه فضا را باز کن و بگو نمیدانم و بدان که این سببسازی ما با منذهنی علم نیست، علم این است که اکنون در این لحظه، دراثر اتصال ما به خداوند، بهصورت صُنع پدید میآید و به ما کمک میکند.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوندا اقرار میکنم که نمیدانم پس گوش میشوم تا تو زبان من باشی، فضا را باز میکنم، تو به من بگو تا بدانم، سکوت میکنم تا تو حرف بزنی.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۶٩٢
پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا
تا زبانْتان من شوم در گفتوگو
✍️وقتی شما فضا را باز میکنید، به خداوند متصل میشوید، برکت، عشق و خرد او به شما جان میدهد، زندگیِ شما آنطوری که فکر میکنید درست نمیشود و موقوف سببسازی و علل ذهنی شما نیست، موقوف کُنفکَان است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۴۴
دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
نَفَخْتُ: دمیدم
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️تسلیم پذیرش اتفاق این لحظه قبل از قضاوت و رفتن به ذهن است که مرکز ما را دوباره عدم میکند، یعنی شما اگر به ذهنتان نگاه کنید، چیزی نشان میدهد که باید آن را بپذیرید. پذیرش اتفاق این لحظه به این معنا نیست که نمیخواهیم اتفاق عوض شود چون ذهن میگوید اتفاق همیشه اینطوری خواهد ماند، نه! ما میخواهیم آن را عوض کنیم، اما با پذیرش و نیاوردنش به مرکزمان، زیرا میخواهیم مرکزمان عدم شود و با خرد زندگی، با «قضا و کُنفَکان» آن اتفاق یا چیز ذهنی را تغییر دهیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی این لحظه خداوند میگوید سلام بر شما، شما از جنس من هستید؛ متوجه میشویم تا حالا ما گفتهایم نه از جنس تو نیستیم که این بلاها سرمان آمده! پس اعتراف میکنیم و به زبان میآوریم، عملاً عذرخواهی میکنیم، عذرخواهی ما یعنی مرکزمان را عدم میکنیم، فضا را باز میکنیم و دیگر با سببسازی از عقلمان استفاده نمیکنیم. خداوندا، اعتراف میکنیم ما دیگر موقوف دردهایمان نیستیم، کاری نمیکنیم که خشمگین شویم، برنجیم. خدایا ما با جسم کردن مرکزمان، با مقاومت، با قضاوت زندگیمان را خراب کردیم، ما صادق نبودیم، ما تو را به مرکزمان نیاوردیم، نسبتبه تو حس بینیازی کردیم، این جهنم یعنی فضای ذهن همانیده و دردهایش بهوسیلۀ خودمان درست شده، اینها را اعتراف میکنیم، و این عمل اسمش واهمانش است.