✍️اگر شما مرتب فضا را باز کنید، دیگر عذرخواهی لازم نیست، اما اگر فضا را میبندید، برای فضابندی باید از زندگی عذر بخواهید، ولی شما بهجای عذرخواهی ملامت میکنید، سببسازی اینطور نشان میدهد که یکی دیگر این بلا را سر شما آورده، ولی حقیقت این است که مسبب همه چیز خودتان هستید. وقتی انسان مرکزش عدم میشود، دو خاصیتِ صبر و شکر در او بهوجود میآید که منذهنی با سببسازیاش اینها را نمیشناسد. صبر یعنی «قضا و کُنفَکان» یا خداوند زمان خودش را دارد، پس با سببسازی عجله نمیکند. شکر هم خاصیت ایزدی است. وقتی مرکز عدم است، شُکر میکند که زندگی چشم دوباره داده، و دیگر با چشم منذهنی نمیبیند. شُکر با فضاگشایی درک میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر کسی باید یک گوشۀ خلوتی برای خود داشته باشد و در خلوتِ خود بگوید من کِه هستم؟ چکار میکنم؟ تماسم با خداوند چگونه است؟ آیا احساس نیاز میکنم یا نه؟ آیا من بهصورت منذهنی درمیآیم و خودم را با دیگران مقایسه میکنم؟ آثار حسادت در من هست یا نیست؟ اگر هست، شما در مقایسه هستید. اگر شما بر اساس تدبیر منذهنی، مولانا را تفسیر کنید و راه منذهنی را بروید، موفق نمیشوید و در آخر هم میگویید مولانا کار نمیکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید از اینهمه مخلوقات، اولین باشندهای که قرار است خداوند پهنای سینهاش، یعنی بینهایت و ابدیت خودش را بهوسیلۀ ابزار شناسایی در او زنده کند، انسان است. خداوند میخواهد یک نوری به انسان بدهد، چون فقط در انسان میتواند به بینهایت خودش زنده شود، نه در نبات، نه در حیوان و نه در جماد. میخواهد تمام وجودش را در ما زنده کند، اما آسمان ما بهاندازۀ کافی باز نیست. فضاگشایی ما باید خیلی بیشتر از اینها باشد. شما گِله میکنید که چرا من زنده نمیشوم؟ برای اینکه آسمانی که شما باز میکنید برای خداوند خیلی کوچک است جا نمیشود، اگر هم فضا باز میکنید، فضای تحمل است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۰۲
میخواست سینهاش که سَنایی دهد به چرخ
سینایِ سینهاش بِنگُنجید در سَما
سَنا: نور، روشنایی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️تمام وجود ما بهعنوان منذهنی نحس است، اگر این وجود ادامه پیدا کند اتفاقات بد خواهد افتاد. مولانا میگوید که تأثیر ستارگان را رها کن، ستارگان هم اگر روی ما اثر داشته باشند خیلی جزئی است. عمدۀ اثر از منذهنی ما میآید که دائماً تخریب میکند. آیا ما میخواهیم ببینیم که خودمان سعد هستیم؟ یا صورتمان را از همانیدگیها نشُستیم و درنتیجه نحس هستیم و دائماً درد ایجاد میکنیم؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۵۳
سعدها و نحسها دانستهیی
ننگری تو سَعدی یا ناشُستهیی
ناشُسته: ناپاک
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند هر لحظه به ما میگوید عنایت مرا بگیر، توجه مرا بگیر. میخواهم تو را بهعنوان خودم جذب کنم، این همانیدگیها و دردها را سفت نچسب، زندگی ندارند، بگذار من جذبت کنم. عنایت و جذبه با ستایش خودِ زندگی، خودِ خدا در مرکزْ عملی میشود. ما میتوانیم همه چیز داشته باشیم، ولی درون ما خالی از جسم باشد، همانیده نباشیم، درد نداشته باشیم. مراقب باشیم که آیا فضا را باز میکنیم یا میبندیم؟ با مرکز عدم و فضاگشایی، دائماً منبسط میشویم، شاید دو سه سال ادامه پیدا کند تا زندگی بهطور کلی ما را تبدیل کند.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
حُکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️داشتن منذهنی و سببسازی و ایجاد گرفتاری، مجاز نیست. نه اینکه برویم در ذهن تقسیمبندی کنیم که این اَعمال مجاز است، این اعمال مجاز نیست و هم خودمان و هم مردم را مشغول آن کنیم، و غافل از قیامت. منذهنی داشتن یعنی در سببسازی بودن، سلام خدا را نگرفتن، پیش زندگی بیادبی کردن، و اینکه خداوند بخواهد با «قضا و کنفکان» عمل کند و ما با قضاوت و مقاومتِ ذهنی خودمان در کارِ زندگی دخالت کنیم، و هر لحظه خودمان را از عنایتِ خداوندی محروم کنیم، اینها ناروایی است، نه اینکه در ذهن بگوییم این رواست، این نارواست.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۵۱
این روا، و آن ناروا دانی، و لیک
تو روا یا ناروایی بین تو نیک