✍️من تا حالا در خواب ذهن بودم و اکنون میخواهم بیدار شوم. نمیگذارم دزد سرمایۀ عمرم را ببرد. دزد در مرکز من و بدترین دشمن من است. اگر قرار است آزرده شوم، باید از خواب و دزد درونِ خودم آزرده شوم، نه از کسی مثل مولانا که میخواهد از خواب بیدار کند. من میدانم اگر کسی یا اتفاقی مرا آزرده کند، پس منذهنی دارم و در خواب هستم، درصورتیکه او راهنمای من است، برای اینکه میخواهد چیزی به من نشان دهد. من فضا را باز میکنم، در خود حاضر میشوم و درس آن را میگیرم، میدانم که هر بیمرادی درواقع یک پیغام از طرف خداوند است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مهرِ این جهان مانند آب، هیچ پایداری ندارد، بنابراین ما عاشق هیچچیز نمیشویم، اگر چیزی یا کسی به مرکزمان بیاید، عشق نیست، بلکه همانیدگی است. عشق این است که ما براساس زنده شدن به خداوند یکی شویم و همان یک زندگی را در دیگران هم ببینیم. ما کاری با دیگران نداریم، اما میدانیم که همۀ ما جزو یک قافله هستیم، ضمن اینکه روی خودمان کار میکنیم، اگر با انبساط میوهای حاصل شد، آن را با اعضای قافله تقسیم میکنیم و به اشتراک میگذاریم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۳
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب دِه
✍️همانیدگیها مرتب فرو میریزند، ولی ما با عقل منذهنی دائماً در حال رفع و رجوع آنها هستیم.
مولانا مثال میزند، میگوید این اشکالاتی که در تنت بهوجود آمده، پزشک برای هر کدام از آنها دارویی تجویز کرده، هر کدام از این بیماریها چه هستند؟ شکافی هستند که با تجویز پزشک پُر شدهاند. شکافها به ما میگویند ای انسان، ببین اشکال داری! در خواب هستی و به خودت ضرر میزنی، از چیزها زندگی میخواهی، شهوت داری، حرص داری، خرابکاری میکنی، اما متوجه نیستی!
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید هر وقت به تو خوش گذشت یا بد گذشت، شب بود یا روز، خوب بود یا بد، در هر دو حالت، خداوند به تو پیغام رساندهاست. هر شخصی باید با این بیتها پیغام خود را بگیرد که این بیت به من چه میگوید؟ آیا همانیدگی را شناسایی میکنم؟ عیبهایم را میبینم؟ ما وقتی یک چیز آفل را از دست میدهیم دوباره مرکزمان را تعمیر میکنیم و جایگزین برای آن پیدا میکنیم، مثلاً با شخصی همانیده بودم، او وفا نکرد و رفت، حالا یکی دیگر را بهجایش میگذارم، جبران میکنم. آیا این کار درست است؟ نه! درستش این است که با کسی یا چیزی همانیده نشوی، چون آفل است و فرو میریزد! و همۀ ما دیدهایم که با همانیده شدن با افراد آنها را تشویق میکنیم که از ما جدا شوند
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید خداوند مانند باران و ما انسانها مثل شهر خراب هستیم، ما بهجای اینکه فکر کنیم و فضا را باز کنیم بگوییم معمار زندگی و عقل کل است، با منذهنی میگوییم ما «معمار» هستیم، درصورتیکه اینطور نیست. مولانا میگوید، ای کسی که در خواب ذهن هستی و خودت را معمار میدانی، تو معمار نیستی؛ معمار از فضاگشایی میآید، معمار خود زندگی است. تو بهعنوان منذهنی نمیتوانی معمار باشی.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۰۵۵
تو همچو وادیِ خشکی و ما چو بارانی
تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری
وادی: بیابان
✍️این تن ما حادث است و تا یک جایی به درد ما میخورد. این تن برای این است که ما زود به بینهایت و ابدیت خداوند زنده شویم، درواقع یک سکویی است برای ما و تا زمانی که سالم است، باید از آن درست استفاده کنیم. هر فکر همانیده ما را کمی پژمردهتر میکند. بالاخره به جایی میرسیم که یک درد ثابت را دائماً با خودمان حمل میکنیم و بهاینترتیب بدنمان زیر فشار قرار میگیرد و دردهای مختلف شروع میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️توبه یعنی برگشتن از ذهن به زندگی، یعنی شما میگویید عذر میخواهم، فضا را باز میکنم. چون که مرکزم جسم بوده این بلا بر سرِ من آمده، نه اینکه مثل شیطان بگوییم خدایا تو ما را منحرف کردی! باید مثل حضرت آدم بگوییم من به خودم ستم کردم. ما به خودمان ستم کردیم، برای اینکه جسمها را به مرکزمان آوردیم، اکنون عذر میخواهیم و میپذیریم که تقصیر خودمان بوده و دیگر خداوند و یا دیگران را ملامت نمیکنیم.