✍️همۀ انسانها آمدهاند که به بینهایتِ خداوند زنده و مجدداً هشیارانه با او یکی شوند. همه عاشق هستند، اگر گل نیستند، غنچه یا شکوفهای هستند که استعداد گل شدن و بهبار نشستن دارند. مولانا میگوید، ای انسانِ عاشق خرابکنندۀ تو کژی است، یعنی یک چیز ذهنی را به مرکزت آوردهای و برحسب آن میبینی. چرا مانند کودکان هر لحظه بهسوی کژی میروی؟ کودک ممکن است با تلاش و زحمت زیاد بهطرف چیزهایی برود که برایش خطرناک است. ما هم با سختی زیاد بهسوی انباشتن چیزهای گذرا میرویم که از آنها شادی و حس امنیت بگیریم، بنابراین کژی خَرّوب ماست. خرّوب یعنی بسیار، بسیار، بسیار خرابکننده.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶
عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی
همچو طفلان، سویِ کژ چون میغژی؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما خودمان را در زمین بهسوی کژی، بهسوی دیدن برحسب همانیدگیها و درد میکشیم. تخریب میکنیم و فکر میکنیم داریم درست میکنیم! مولانا میگوید تو خود را مجرم بدان، بگو ای خدا، من از خط خرد کل خارج شدم، با منذهنی و برحسب ناموس عمل میکردم، اکنون مسئولیت کار اشتباه خودم را میپذیرم، دست از ملامت خود، دیگران و وضعیتها برمیدارم و اجازه میدهم زندگی روی من کار کند.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷
خویش مجرم دان و مجرم گو مترس
تا ندزدد از تو آن استاد درس
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۸
چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه
این چنین انصاف از ناموس بِه
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹
از پدر آموز ای روشنجَبین
رَبَّنا گفت و، ظَلَمْنا پیش از این
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۰
نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت
نه لِوایِ مکر و حیلت برفراخت
ناموس: خودبینی، تکبّر
جَبین: پیشانی
ظَلَمْنا: ستم کردیم
لِوا: پرچم
اگر بگویی جاهل هستم، نمیدانم، خداوندا، به من یاد بده، من عقل جزوی دارم، تو عقل کل هستی، واقعاً این انصاف است، چرا؟ چون ما واقعاً نمیدانیم و دانستن برحسب همانیدگیها دانش نیست. مولانا میگوید، نگذار این ناموس منذهنی تو را محدود کند و تو چیزی یاد نگیری! فکر نکن اگر بگویی اشتباه کردی، آبرویت پیش مردم میرود، نترس آبرویت نمیرود. حضرت آدم گفت: خدایا ما به خودمان ستم کردیم، برحسب همانیدگی دیدیم، خرد تو را کنار گذاشتیم، اشتباه کردیم. دیدن برحسب همانیدگیها و دردها ما را به این روز انداخته؛ اکنون باید فضا را باز کنیم، منذهنی را صفر کنیم. خداوندا، تو اگر رحمت نکنی ما بیچاره میشویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی حضرت آدم اشتباه کرد و متوجه اشتباهش شد هیچچیز نگفت، دهانش را بست، گفت من به خودم ستم کردم، اگر حرف بزنم ذهنم حرف میزند و من باز هم لغزش پیدا میکنم. من حواسم به خودم هست، لحظهبهلحظه پیغام زندگی را میگیرم، زیرا هر لحظه به ما پیغامی میرسد و زندگی هر لحظه در کار جدید است. مولانا میگوید، مرکزِ ما مثل پرِ کاه است، دائماً به ذهن میرویم، برمیگردیم به فضای یکتایی، تا خداوند به ما نشان دهد که با چه همانیده هستیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
منذهنیِ ما با ابلیس یکی است. ابلیس با خداوند شروع به بحث کرد. ما هم میگوییم چرا وضعمان اینطوری است؟ شروع میکنیم به بحث کردن، زندگی میگوید پس شما چکار میکنید؟ میگوییم ما که اختیار نداریم! چیزها را یکی پس از دیگری به مرکزمان میآوریم و در زندان ذهن میمانیم و بعد با خودمان بحث میکنیم میگوییم ما که چاره نداریم! هر کسی میگوید من چاره ندارم، کاری از دستم برنمیآید، این شخص جبری است، یعنی من مجبور هستم در این وضعیت بمانم. مرا مجبور کردهاند اینطوری باشم، هیچکس شما را مجبور نکرده، فقط خودتان این بلاها را برسرتان آوردهاید.