برنامه شماره ۹۸۳ گنج حضور - بخش دوم ، قسمت سوم

منتشر شده در 2023/11/07
07:58 | 5 نمایش ها

✍️شیطان به خداوند می‌گوید، حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم انسان‌ها را از راه راستِ تو منحرف می‌کنم، آن‌ها را با چیزها همانیده و نوکر خود می‌کنم. آن‌ها دنبال من می‌دَوَند، نه دنبال تو! راه راستِ تو از فضا‌گشایی در مرکز آن‌ها باز می‌شود، من مرکزشان را می‌بندم. هر لحظه ذهنشان را به مرکزشان می‌برم، تا از طریق چیزهایی که من آن‌‌جا می‌گذارم، ببینند و آن‌ها را منحرف کنم. طبق آموزش‌های مولانا متوجه شدیم که من‌ذهنیِ ما از جنس شیطان است، پس همۀ ما باید مراقب من‌ذهنیِ خودمان و دیگران باشیم، زیرا ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۴

بر درختِ جبر تا کَی برجهی

اختیارِ خویش را یک سو نهی؟

«بر درختِ جبر» یعنی دیگران من را به این روز انداخته‌اند. در ذهنمان استدلال می‌کنیم که ژن پدر و مادرمان خراب بوده. اصلاً در این منطقۀ جغرافیایی جهان آدم‌ها همین‌طور هستند. خانوادۀ ما این‌طور بوده. تقصیر مدیرم است. تقصیر جامعه است. تقصیر من نیست، از دست من هم کاری برنمی‌آید، این‌ها یعنی چه؟ یعنی نمی‌توانم تبدیل شوم، نمی‌توانم این خرابکاری من‌ذهنی را کنار بگذارم. وقتی منقبض می‌شوم می‌خواهم درد و انقباض را ادامه دهم، نمی‌توانم فضا باز کنم، نمی‌توانم بفهمم چه عیبی دارم. نمی‌توانی؟ البته که می‌توانی! ولی نمی‌خواهی! تا چه زمانی می‌خواهی بگویی من نمی‌توانم، من مجبورم یک سری کارها و رفتارها را ادامه دهم؟ چرا اختیار و قدرتِ انتخاب خودت را به‌عنوان انسان یک سو می‌گذاری؟ قدرت انتخابِ تو کجاست؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا

تا زبانْ‌تان من شوم در گفت ‏و گو

خداوند می‌گوید ذهنتان را خاموش کنید، تا من از طریق شما حرف بزنم، ولی ما نمی‌گذاریم. بارها خوانده‌ایم «بر قرین خویش مفزا در صفت»، در حرف زدن به خداوند پیشی نگیر، بگذار او حرف بزند، ساکت باش، اگر مدام حرف بزنی، از او جدا می‌شوی.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما ببینید من‌ذهنی که مولانا آن را بسیار، بسیار، بسیار خراب‌کننده معرفی می‌کند، هم جمعی و هم فردی ما را به چه صورتی درآورده، اگر شما جمعاً نمی‌توانید کاری انجام دهید، فرداً برای خودتان کاری از پیش ببرید، به‌این‌صورت که مولانا عیب شما را می‌گوید و شما این عیب را در خودتان می‌بینید، از جبر بیرون بیایید، بگویید من اختیار دارم می‌خواهم خودم را درست کنم، عیبم را پیدا و آن را رفع کنم. شما چکار دارید که دیگران اصلاً آن عیب را دارند یا ندارند؟ اگر شما پیغام را گرفتید، بدانید که زندگی در این لحظه دارد به شما پیغام می‌دهد که این عیب را ببین و در رفع آن بکوش. این همانیدگی را ببین، شناسایی کن و آن را بینداز.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳٠

گفت: مُفتیِّ ضرورت هم تویی

بی‌‌ضرورت‌ گر خوری، مُجرم شَوی

مُفتی: فتوادهنده

هر لحظه به خودت بگو آیا ضرورت دارد من این لحظه شهوت این چیز را در مرکز بگذارم؟ ضرورت دارد برحسب اجسام ببینم؟ ضرورت دارد برحسب ناموس ببینم؟ چیزی به من برخورده، ضرورت دارد انتقام بگیرم؟ نه! چه ضرورتی دارد؟ درواقع این ضرورت است که یک ایرادی را در خودم پیدا کنم و اصلاح کنم. اضطرار فقط زمانی وجود دارد که من به حرف زندگی گوش بدهم. من در فضا‌گشایی چاره‌ای ندارم، در این درگاه فقط عاجز بودن و فروتنی کار می‌کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۳

زیرکیْ سَبّاحی آمد در بِحار

کم رهَد، غرق است او پایانِ کار

سَبّاحی: شنا کردن

آن چیزی که من‌ذهنی به آن افتخار می‌کند زیرکی است، مثلاً می‌گوید فلان‌جا دروغ گفتم کارم را پیش بردم، یک کالا را گران فروختم، یک مطلب غلطی گفتم دیگران باور کردند، سرشان را شیره مالیدم، این‌ها نمونه‌ای از زیرکی‌‌های من‌ذهنی هستند که به هر صورتی می‌خواهد کار همانیدگی را پیش ببرد. مولانا می‌گوید این زیرکی شبیه شنا کردن وسط اقیانوس است که اگر شخصی را وسط اقیانوس رها کنند، هزاران کیلومتر به هر طرف شنا کند، هیچ ساحلی را نمی‌بیند و غرق می‌شود، مولانا می‌خواهد بگوید که ما با زیرکی من‌ذهنی واقعاً نمی‌توانیم به جایی برسیم، زیرکی نمی‌تواند در دریای یکتایی راه پیدا کند، تنها چارۀ ما فضاگشایی است، پس فضا را باز کنیم تا مرکزمان عدم شود.

------------------------------------------------------------------------------------------------