✍️ در راه تکامل هشیاری، ما اول جماد بودیم، بعد تبدیل به نبات و حیوان شدیم، سپس در ذهن منذهنی درست کردیم، اسیر آن شدیم و به جستوجوی غلط افتادیم. مولانا میگوید منذهنی مانند مویی است که جلوی چشم عدم ما را گرفتهاست، پس اسیر یک مو شدن شایستۀ انسانهای هوشمندی مثل ما نیست و این مو اکنون دارد طرز زندگی را به ما تحمیل میکند و ما در زندان آن هستیم. خدایا، ما به اندازۀ یک مو با تو فاصله داریم. یک مویی که جلوی ما را گرفته و بین ما و تو مانع ایجاد کرده، برای رهایی از زندان منذهنی از تو کمک میخواهیم. ما مرید تو، مرید عشق هستیم، میخواهیم با تو به وحدت برسیم، بنابراین هر لحظه تسلیم را تمرین میکنیم، تا به تو تبدیل شویم.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۹۳
جانا قبول گردان این جستوجویِ ما را
بنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ ما را
برگرفتنِ موی: نشانۀ بندگی و ارادت بودهاست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همۀ ما از جنس زندگی هستیم، اما با آمدن به این جهان یک چیز جدیدی بهنام منذهنی درست کردهایم، درواقع منذهنیِ همۀ ما مثل هم است، فقط اقلامی که برای بهوجود آوردن منهای ذهنی بهکار رفته، مختلف است. این اقلام از جنس فکر هستند، همه منهای ذهنی از نظر ساختار یکی هستند، ولی محتوای فکری آنها فرق دارد، منذهنی براساس جدایی و همانیدگی تشکیل میشود و یک جسم جداست، بنابراین همۀ ما در منذهنی از هر لحاظ مشابه هم هستیم، همۀ ما هم در جستوجوی اصلمان هستیم و تقریباً جستوجوی ما غلط است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اینکه لحظهبهلحظه در ذهنِ ما فکرها تغییر میکنند، نشاندهندۀ این است که ما در حال جستوجوی خداوند هستیم. حتی وقتی این لحظه فضا را باز میکنیم و مرکزمان عدم میشود، باز هم در حال جستوجو هستیم، اما این دفعه یک عدمِ بزرگتر را بهصورت خداوند و وسیعتر شدن فضای درون جستوجو میکنیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️دو جور جستوجو وجود دارد. یکی اینکه ما بیاییم با چیزهای اینجهانی همانیده شویم و منذهنی درست کنیم، مرتب فکرها عوض شوند و دنبال یک منذهنی بزرگتر بگردیم، دیگر اینکه فضا را باز کنیم مرکز ما عدم شود، آن موقع دیگر اصلِ خودمان و زندگی را جستوجو کنیم، این جستوجو درست است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ خداوندا، ما بلد نیستیم تو را جستوجو کنیم، بلد نیستیم خودمان باشیم، هر لحظه خودمان را با جستوجوی غلط به یک چیز دیگر تبدیل میکنیم که اسمش «غیر» یا منذهنی است. هر چیزی که ذهنِ ما نشان میدهد، نسبتبه اصل ما، غیر است. اصل ما امتداد خداوند است که با فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه حاصل میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️عشق چیست؟
عشق یعنی زنده شدن به زندگی. به درجهای که در درون فضا را باز میکنیم و با زندگی یکی میشویم، به عشق دسترسی پیدا میکنیم. عشق یعنی وحدت مجدد با خداوند و شناسایی خود بهصورت او؛ همچنین دیگران را از جنس زندگی دیدن، برای این کار ابتدا ما خودمان را باید از جنس خداوند ببینیم، پس باید درست جستوجو کنیم و از جستوجوی غلط دست برداریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوندا، اول و آخر تو هستی. ما ابتدا بهصورت هشیاری بیفرم به این جهان میآییم منذهنی میسازیم، با کار روی خود، بهصورت هشیاری از همانیدگیها آزاد شده و به تو زنده میشویم، در این میان منذهنی که براساس همانیدگیها میبیند، هیچِ هیچ است که ارزش بیان ندارد.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید، ما باید خداوند را که اصلمان است جستوجو کنیم، چون با او عهد و پیمانی بستیم که همان عهد الست است، اما با آمدن به این جهان آن عهد و پیمان یادمان رفته، درواقع ما فطرتاً از جنس خداوند هستیم و خداوند هم ذاتاً عاشق خودش است، ما هم عاشق خودمان هستیم، درنتیجه دائماً در حال جستوجوی اصلمان هستیم، اما بهاشتباه در این جستوجو بهجای خداوند و اصل خودمان، منذهنی را پیدا میکنیم و فکر میکنیم منذهنی هستیم، بنابراین مولانا غلط بودن این جستوجو را به ما یادآوری میکند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۹۳
جانا قبول گردان این جستوجویِ ما را
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️قبل از ورود به این جهان ما هشیاری بیفرم هستیم که مرکزمان عدم است، یعنی برحسب عدم، برحسب خداوند فکر و عمل میکنیم. بعد از وارد شدن به این جهان شروع به فکر کردن میکنیم و چیزهای اینجهانی را به مفهوم درمیآوریم و بلافاصله از پدر و مادرمان، از اجسامی که میبینیم، یک تصویر ذهنی درست میکنیم، درست کردن این تصویر ذهنی، درواقع همان فکر کردن است، ولی بهتدریج متوجه میشویم که برخی از این آدمها و چیزهای اطراف ما مهم هستند، چون به بقای ما کمک میکنند، درنتیجه به عملی دست میزنیم که اسمش همانیدن است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همانیدن یعنی تزریق حس هویت به تصویر ذهنی چیزهای مهم؛ با این کار مرکز ما که قبلاً عدم بود تبدیل به جسم فکری میشود و دیگر برحسب آنها فکر و عمل میکنیم و عقلمان را از آن چیزها میگیریم.
ما یاد میگیریم که تعداد زیادی از اقلام فکری مهم هستند، بنابراین با چیزهای فراوانی بهصورت فکر همانیده میشویم و مرتب از فکری به فکر دیگر میپریم، با گذشتن از فکری به فکر همانیدۀ دیگر، منذهنی تشکیل میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️متأسفانه ما به غلط اصلمان را منذهنی میدانیم. چون وقتی بهدنیا میآییم چشممان را به منذهنی باز میکنیم. منذهنی از فکر ساخته شده و توهم است که با گذشتن سریع از فکری به فکر دیگر ایجاد میشود. با تشکیل منذهنی، عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از اجسام میگیریم و فکر میکنیم منذهنی هستیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️از اِعمالِ فکرهای همانیده به تن ما هیجان بهوجود میآید، هیجاناتی مثل خشم، ترس، حسادت، کینهورزی، توقع، رنجش و دردهایی از این قبیل، اینها درواقع هیجاناتِ عادی منذهنی هستند که رفتار ما را تعیین میکنند، درنتیجه دردهای منذهنی هدایت ما را در دست میگیرد و این غلط است.