برنامه شماره ۹۸۰ گنج حضور - بخش دوم، قسمت سوم

منتشر شده در 2023/10/15
07:59 | 5 نمایش ها

✍️مرد و زن هیچ فرقی با‌ هم ندارند، دو‌ صورت از زندگی هستند، هر دو باید فضا را باز کنند و دوباره از جنس او شوند. از نظر خلاقیت، داشتن من‌‌ذهنی، در تفرقه بودن، ایجاد درد، تبدیل زندگی به مانع و مسئله و دشمن و درد، مرد و زن تفاوتی با هم ندارند. هر دو در درون موشی دارند که زندگی‌شان را می‌دزدد، در درونشان جنگ وجود دارد، بنابراین هر دو باید روی خود تمرکز کنند.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۲۸۱

زآن سوی کاندازی نظر، آن جنس می‌آید صُوَر

پس از نظر آید صُوَر، اَشکال مرد و زن شده

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️این‌که ما می‌شنویم و می‌بینیم، این هم به‌وسیلۀ جنس خداوند است. این ابزارهای دیدن و شنیدن همه بهانه و «روپوش» هستند، همه‌چیز به‌وسیلۀ خداوند انجام می‌شود. درست است که ما با چشممان می‌بینیم، باز هم با آن نیرو و با آن جنسیت می‌بینیم، پس بهتر است که فضا را باز کنیم و به او زنده شویم.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۲۳

استخوان و باد، روپوش است و بس

در دو عالَم غیرِ یزدان نیست کس

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️جان من‌ذهنی یکی نیست، اما جان «شیرانِ خدا» که به بی‌نهایت خدا زنده شده‌اند و همانیدگی در مرکزشان نیست، با هم متحد است. هر کسی باید حواسش به خودش باشد، فضا را باز کند، روی خود کار کند و مسئول این باشد که آن یک هشیاری را حس کند و نخواهد دیگران را عوض کند. مثل نورِ خورشیدی که در آسمان وجود دارد، اما وقتی از سوراخ خانه‌ها می‌تابد، متفاوت می‌شود، ولی در حقیقت یک نور بیشتر نیست. در هر خانه‌ای یک جور است، یک جا سایۀ پنجره افتاده، یک جا در باز است، انعکاسِ نور جور دیگری است، ولی همه یک نور هستند، اما ظاهرشان متفاوت است.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۴

جانِ گُرگان و سگان هر یک جداست

مُتَحد جان‌هایِ شیرانِ خداست

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱5

جمع گفتم جان‌هاشان من به اسم

کان جان صد بُوَد نِسبَت به جسم

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۶

همچو آن یک نورِ خورشیدِ سَما

صد بُوَد نسبت به صحنِ خانه‌ها

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر دیوارِ خانه‌ها را برداری، می‌بینی که همۀ نورها یک نور است. در همه‌‌جا فقط یک نور وجود دارد. اگر بین ما انسان‌ها دیوار همانیدگی و پردۀ پندار نماند، ما مؤمنان یک نفْسِ واحد شده و هشیارانه به خداوند زنده می‌شویم.

حدیث

«اَلْـمُؤْمِنُونَ کَنَفْسٍ واحِدَةٍ»

«مؤمنان مانندِ نَفْسی واحدند.»

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۷

لیک یک باشد همۀ انوارشان

چونکه برگیری تو دیوار از میان

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۸

چون نمانَد خانه‌ها را قاعده

مؤمنان مانند، نَفْسِ واحده

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ ما نباید با مقاومت، قضاوت، هشیاری جسمی و طلب زندگی از ذهن و چیز‌های این‌جهانی، جلوی آب زندگی را بگیریم. باید آب زندگی را از فضای باز‌شده و خورشید بالاآمده بگیریم، از خورشیدی که از درون هر کسی با فضاگشایی طلوع می‌کند، بگیریم تا آن شادی و آرامش بی‌سبب و خردِ کل که در درون ماست، با فضاگشایی در زندگی ما جاری شود.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۸۰

ای تو آبِ زندگانی فَاسْقِنا

ای تو دریایِ معانی فَاسْقِنا

فَاسْقِنا: پس آب دِه ما را.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خورشیدِ من‌ذهنی غروب می‌کند، اما خورشیدی که از درون ما بالا می‌آید مانند خضر همیشه زنده است و غروب نمی‌کند. پس ای خورشیدی که از درون ما طلوع می‌کنی، ما «سبوهایِ طلب» را پیشِ تو آورده‌ایم، اقرار می‌کنیم که به‌عنوانِ من‌ذهنی چیزی نمی‌دانیم، آب هم نداریم، از تو آب می‌خواهیم. ما فضا را باز می‌کنیم تا خداوند از درون ما طلوع کند و به ما آب دهد.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۸۰

ما سبوهایِ طلب آورده‌ایم

سویِ تو ای خِضرِ ثانی فَاسْقِنا

فَاسْقِنا: پس آب دِه ما را.