✍️گرفتاریهای ما با کتاب خواندن و فکر کردن و انجام کارهای مختلف که ذهن نشان میدهد از بین نمیرود، برای اینکه همۀ اینها را یک ساختاری در مرکزمان بهنام منذهنی انجام میدهد که بهصورت همانیده شدن با چیزها است. باید همانیدگیها را بشناسیم و یکییکی بیندازیم، عجله نکنیم، صبر و شکر کنیم، تا اسرار زندگی از این روزن روشن شوند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۵۸
تا نیاید ظِلِّ میمونِ خداوندیِّ او
هیچ بندی از تو نگْشاید، یقین میدان دلا
ظِل: سایه
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر منذهنی نیروی زندگی را به درد تبدیل میکند. آیا شما نیروی زندگی را به درد تبدیل میکنید؟ در خودتان ببینید. چرا اینقدر اوقاتتلخی میکنید؟ چرا دعوا میکنید؟ چرا ایراد میگیرید؟ چرا میرنجید؟ چرا شما دائماً به هر کسی که میرسید یک چیزی میخواهید؟ و اگر ندهند میرنجید! آگاه باشید که اینها همه موانع ذهنی هستند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر شما ذرّهذرّه از این اشتباه که ذهنتان را به مرکزتان میآورید و خودتان را فریب میدهید، برگردید و بکشید عقب، خودتان را نگاه کنید، نگهبان هوشیاریتان باشید و ذهنتان را به مرکزتان نیاورید، دراینصورت آرامآرام همانیدگیهایتان را میشناسید، میاندازید و از جنس زندگی میشوید، یعنی شمس تبریزی از مرکزتان طلوع میکند.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢۹۰
جَوجَوی، چون جمع گردی زاِشتباه
پس توان زد بر تو سِکّۀ پادشاه
جَوجَو: یکجو یکجو و ذرّهذرّه
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما مطمئن باشید که اگر روی خودتان کار نکردید، حتماً منذهنی دارید، پندار کمال، حیثیت بدلی و درد دارید. این ناموس محدودکننده است، برای اینکه وقتی پندار کمال داریم، همهچیز میتواند به ما بربخورد، درواقع هر چیزی که میگویند و هر عملی که میکنند و متفاوت از ماست، میتواند به ما بربخورد. در منذهنی، هیچ مرضی بدتر از پندار کمال در جان انسان وجود ندارد.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال
ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️کسی که درد دارد نمیتواند با یک شخص دیگر متّحد شود و خداوند بهصورت آفتاب از مرکزش طلوع نخواهد کرد، هر چند در ظاهر انسانِ آرامی باشد و خیلی هم در صلح و آشتی زندگی کند، اما درد پنهان دارد.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۹
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتی
گرچه جو صافی نماید مر تو را
فَتی: جوان، جوانمرد
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خدایا وقتی فضا را باز میکنم، متوجه میشوم این علم و دانش منذهنیِ من که در پندار کمال فکر میکنم خیلی مهم است، اصلاً هیچچیز نیست، پس من دانشی ندارم و اکنون از جنس فرشتگی، از جنس تو شدهام و جز دانشی که تو به من میدهی، دانشی ندارم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: ما را دانشی نیست، تا جز آنچه به ما آموختی، دستِ تو را بگیرد.»
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما فضا را باز کنید تا خودِ خداوند، زندگی بهصورت شمس تبریزی از درون شما بالا بیاید و از آن نور و خرد بگیرید. سؤال و جواب نکنید. همۀ سؤال و جوابها از ذهن است و انسان را در ذهن زندانی میکند. مسائل شما را حل نمیکند. شما هر سؤال و جوابی را مانع و اساس مسئلهسازی بدانید، زیرا دراینصورت شما قضاوت میکنید که به سؤالهای من پاسخ داده نشد و براساس طرح این سؤالات احساس کمال میکنید که من یک سؤالی مطرح کردهام که هیچکس نمیتواند جواب آن را بدهد؛ این هپروت منذهنی است، اصلاً معلوم نیست چه میخواهید، این سبکِ زندگی درست نیست.