✍️همینکه ما فضا را باز کنیم، با زندگی یکی میشویم، یعنی خداوند را بهصورت عدم به مرکزمان میآوریم، مات او میشویم و این عقل ذهنی را قربانی میکنیم. به او نگاه میکنیم، وقتی او را ببینیم ذهن دیگر نمیتواند خود را به مرکز ما هُل دهد، پس مات او میشویم.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۱۱۱
پهلوی شه آمدهای، مات شو
ماتِ منی، ماتِ منی، ماتِ من
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️منذهنی ناامید میشود، میگوید نمیشود کاری کرد، دچار جبر میشود، اما ما بهعنوان نیروی زندگی میگوییم که من از عقل منذهنی ناامید شدهام و نمیخواهم با آن کار کنم، اگر با منذهنی کار نکنم، خاموش باشم و فضا را باز کنم و او کار کند، صبح باز میشود.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱
صبح نزدیک است، خامُش، کم خروش
من همیکوشم پیِ تو، تو مَکوش
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ بنده کیست؟
بنده کسی است که همیشه در این لحظه است. «بنده» یعنی انسانِ تسلیمشده و تسلیم یعنی پذیرش اتفاق این لحظه بدون قیدوشرط، این از شما «بنده» میسازد. بنده در این لحظه با منذهنی بالا نمیآید. حواسش به این است که چه اتفاقی دارد میافتد و زندگی با این اتفاق چه پیغامی به او میفرستد تا با فضاگشایی عقل منذهنی را قربانی کند و عقل زندگی را گرفته و بهکار ببرد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر لحظه مهمان جدید میآید، شما اگر بنده باشید پیغام را میگیرید. درعینحال باید از منذهنی و عقلش ناامید باشیم و بدانیم که کاری از او برنمیآید و نیز مشتاق باشیم، دراینصورت شاه ما دستبهکار میشود و در زندگی ما شادی و شوق بهوجود میآورد.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴
هست مهمانخانه این تَن ای جوان
هر صباحی ضَیفِ نو آید دوان
ضَیف: مهمان
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما با عمل به ابیات مولانا و اجرای آن روی خود، روزبهروز تغییر کرده، فضاگشاتر و انسان بهتری میشویم. اگر فضا را باز کنیم، ناگهان طاق و ایوانی میبینیم که شاه در آنجا نشستهاست. نهان از چشمِ ذهنی، مدام منِ جدیدی درست میشود، مانند کارخانهای که مدام دارد ما را عوض میکند. مولانا میگوید من این حالت را تجربه کردم، و همۀ انسانها نیز میتوانند تجربه کنند، ولی شرطش ناامید شدن به فکر و عمل منذهنی است. ما باید آنقدر از منذهنی ناامید شویم که سرش را بِبُریم و فقط به خداوند متکی شویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️کسی که میخواهد خود و دیگران را تغییر دهد، باید خوشاخلاق باشد و این کار آسان نیست. منذهنی میل به خشونت دارد و ابزارش ترس است. ما در منذهنی فکر میکنیم باید دیگران را با بداخلاقی بترسانیم تا آدم شوند، تا خداگونه گردند! خرقِ عادتِ خداوند، در اخلاق خوبش است و این باید در ما تجربه بشود. وقتی ما خوشاخلاق میشویم، اخلاق خداوند نیز خوب است. وقتی بداخلاق میشویم، اخلاق خداوند را در خود بد میکنیم. خداوند هنگامی میتواند این عادت را در ما تغییر دهد که منبسط شویم، دراینصورت هم خودمان درست کار میکنیم و هم دیگران را به فضاگشایی تشویق میکنیم.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠
حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره
------------------------------------------------------------------------------------------------