✍️مولانا میگوید، سبک زندگی در منذهنی چه در زندگی فردی و چه در زندگی جمعی تخریبکننده است، اما ما اسمش را آبادانی میگذاریم. تقریباً هیچ منذهنیای گمان نمیبرد که کارش و دیدش غلط است، بههمین دلیل منذهنی در این جهان ادامه دارد و با بالا رفتن سن، انسان در منذهنی پخته و بالغ نمیشود، بلکه وضعش بدتر میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️از خودتان سؤال کنید که ارزشِ شما به چهچیزی است؟ آیا انرژی، فکر و عمل سازندهای به جهان میفرستید یا جهان را تخریب میکنید؟ این را باید ببینید که ما نمیبینیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شرط زنده شدن به زندگی، مردن به منذهنی یا قربانی کردن عقل منذهنی است و اینکه به آن حال خوب نچسبید، با آن جامد نشوید و دائماً چشمتان به شاه باشد، یعنی دائماً فضاگشایی کنید و از بهثمر رسیدنِ منذهنی ناامید باشید، آن زمان است که انسانِ جدیدی ساخته میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر اشعار مولانا را به دقت بخوانید، ذرّهذرّه متوجه خواهید شد که در کجا تخریب میکنید، و امکان دارد که روزی دست از تخریب زندگی خودتان بردارید و به سازندگی روی بیاورید؛ اینکار مستلزم توجه و تمرکز لحظهبهلحظه بر روی خود است.
✍️چرا با وجود اینهمه پیغام معنوی و ابیات عالی از مولانا به حضور زنده نمیشویم؟ چرا مردم به این معانی روینمیآورند؟ علت این است که مردم به عقل منذهنی و درمانهای منذهنی امید دارند و به این نتیجه نرسیدهاند که راههای منذهنی بهدرد نمیخورند و باید آنها را کنار بگذارند. هرچه منذهنی تولید میکند، منجربه درد میشود و ما را میسوزاند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️انسان زنده به زندگی که در این لحظه زندگی میکند، با منذهنی که مصنوعی است و مدام در گذشته و آینده سیر میکند، هیچوقت مساوی نیست. ما از جنس خدا، از جنس اَلَست و ذاتاً زیبا هستیم، اما منذهنی درست میکنیم، آن را بَزَک کرده و فکر میکنیم که آن هستیم و میخواهیم منذهنی بزک کردۀ خود را به منهای ذهنی دیگر بفروشیم. با این کار منهای ذهنی را به منذهنی بودن ترغیب میکنیم. حواسمان به همانیدگیها است که کدام همانیدگی را به خودمان اضافه کنیم تا زیباتر بشویم و مردم ما را بخرند. این سبک زندگی غلط است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما در طول زندگی دائماً همانیدگیها را اضافه کرده و برحسب چیزها خودمان را تعریف میکنیم، همۀ زحمات ما برای برتر درآمدن است که من بهتر و بالاتر باشم، مردم من را ببینند و بپسندند و برای این کار چیزهای مصنوعی، بیرونی و ذهنی را به خودمان اضافه میکنیم و دروغین میشویم. باید آگاه باشیم که همۀ چیزها موقع مرگ جسمی میافتند و آنوقت میفهمیم بحث و جدل که من بهتر از تو هستم، یک زحمت بیهوده بوده و چیزی که دنبالش بودیم همیشه همراه ما بوده، درصورتیکه ما مشغول همانیدگیها شدیم.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴
تو به هر صورت که آیی بیستی
که، منم این، واللَّـه آن تو نیستی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️عالَم خاموشی عالَم پس از مرگ است، در این عالم دیگر نمیتوان حرف زد، پس بایستید و حرف زدن و اضافه کردن چیزهای دروغین ذهنی را متوقف کنید. وای بهحال کسی که با زندگی اُنسی پیدا نکرده، یعنی به خداوند زنده نشدهاست. بهجای اینکه منذهنیتان را تعمیر کنید که بهنظر مردم خوب دیده شود، سینهتان را با فضاگشایی صیقلی کنید. با صیقلی شدن، آیینه و ترازو میشوید. بگذارید آیینۀ زندگی، کتابِ شما باشد و به شما بگوید چکار کنید. فضا را باز کنید، بگذارید هرچه میگویید از فضای گشودهشده برخیزد، نه اینکه ذهنتان مشغول شهوتهای همانیدگی باشد.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۸۶
عالَمِ خاموشی آید پیش، بیست
وایِ آنکه در درون اُنسیش نیست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۸۷
صیقلی کن یک دو روزی سینه را
دفترِ خودساز آن آیینه را
بیست: مخفّف بِایست، توقّف کُن
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر وقت دیگران حرفی میزنند که به ما برمیخورد، باید بهجای واکنش، قدری تأمل کنیم که چه چیز سطحی در ما وجود دارد که سبب این واکنش شده و جلوی زندگی ما را گرفتهاست. اجازه دهیم ناموس و آبروی مصنوعی منذهنی دریده شود. فضا را باز کنیم، و چیزهای سطحی و همانیدگیها را شناسایی کرده و بیندازیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همانیدگیِ ما ممکن است درد باشد. خیلی از ما برای اینکه نمیتوانیم بعضی دردها و رنجشهای کهنه را بیندازیم، و ببخشیم، رنج میبریم. رنجش ممکن است از همسر، فرزند، پدر یا مادرمان باشد، وقتی یک نفر منذهنی دارد حتی ممکن است نتواند پدر یا مادرش را ببخشد!
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید، ای انسان چرا با منذهنیات با قضا و خِرد کُل میستیزی؟ چرا بیادب میشوی؟ چرا عقل خودت را میگیری، عقل خداوند را رها میکنی؟ چرا فضاگشایی نمیکنی؟ چرا عقل منذهنی را قربانی نمیکنی؟ چرا توکل نداری؟ به این لحظه بیا که نقد است، فضا را باز کن، این لحظه از زندگی خِرد بگیر و ببین قضا و کُنفَکان درحالیکه مرکزت عدم است چه میگوید؟ منذهنی را که براساس گذشته تشکیل شده را رها کن.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۹۱
ای عَجوزه چند کوشی با قضا؟
نقد جو اکنون، رها کن ما مَضی
مامَضی: آنچه گذشت، گذشته
------------------------------------------------------------------------------------------------