✍️ما در روز الست یک لحظه خداوند را ملاقات کردیم، از آن به بعد دیگر از او دور ماندیم، هشیاری آرامآرام تکامل یافته، از جماد به نبات، از نبات به حیوان، از حیوان به ذهن انسان و در ذهن زندانی شده، ولی قرار است ما به بینهایت و ابدیت خداوند زنده شویم. اما وقتی فضا را باز میکنیم و حقیقتاً به او وصل میشویم، فوراً ذهن ما را جذب میکند و یک چیزی را به مرکزمان میآورد، ممکن است قضاوت کنیم و با خطکش ذهن اندازه بگیریم که چقدر وصل هستیم، چقدر حضور داریم، همین کار ما را از آن فضا بیرون میاندازد، یعنی دوباره به فِراق و جدایی میافتیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما از جنس زندگی، از جنس خداوند و امتداد او هستیم، اما اکنون به جدایی افتادیم و حتی این لحظه هم که با فضاگشایی به او وصل میشویم، شرایط وصل را رعایت نمیکنیم، بهعبارتی دوباره جذب ذهن میشویم و از وصال خداوند بیرون میآییم، نمیگذاریم او ما را اداره کند، گفتار و کردار ما را او تعیین نماید، خرد زندگی با فضای گشودهشده به فکر و عملمان بریزد و این وصل ادامهدار و پیوسته باشد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️چرا ما نمیتوانیم شرایط وصل را نگه داریم؟
ما میدانیم که این لحظه با فضاگشایی میتوانیم به زندگی وصل شویم، اما بهنظر میآید که اینکار برای ما سخت است، درواقع مشکل کار این است که ما هشیارانه به خداوند وصل میشویم، دوباره این اتصال قطع میشود، برای اینکه فوراً قضاوت میکنیم که این کِی کاملتر میشود، چکار کنم کاملتر شود. همین «چکار کنم» ذهن است که در وصل دخالت میکند، یعنی وصل ما با منذهنی بوده و این درست نیست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️قبل از ورود به این جهان ما از جنس زندگی بودیم، هنوز هم هستیم، ولی وصال ما یک لحظه بوده و ما فهمیدیم که از جنس خداوند هستیم، منتها با چیزهایی که ذهنمان نشان میدهد همانیده شدهایم. وقتی وارد این جهان میشویم، هنوز هشیاری بیفرم هستیم، برکاتی مثل عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از خداوند میگیریم. چون توانایی یا استعداد فکر کردن داریم، چیزهای اینجهانی را تجسم میکنیم، مثلاً پول، اعضای خانواده، کار و مخصوصاً باورها و قضاوت بهوسیلۀ باورها و همینطور الگوهای عمل که اینجا باید این کار را کرد، ما اینها را با شرطیشدگی یاد میگیریم؛ اینجور عمل کردنها در ما خودکار یا اتوماتیک شده، این روش زندگی را شرطی شدن میگوییم و ما با این الگوهای فکر و عمل همانیده شدهایم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️«همانیدن» یعنی حس وجود تزریق کردن به آن چیزی که ذهن نشان میدهد که پدر و مادرمان به ما گفتهاند این چیزها مهم هستند، باید اینها را یاد بگیرید و به آنها عمل کنید، درنتیجه ما ندانسته از همان ابتدا با همهچیز و همهکس همانیده شدیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️از حرکت فکر روی همانیدگیها یک منِ جسمی ساخته میشود که ما به آن منذهنی میگوییم، این منذهنی منِ اصلی ما نیست. من اصلی ما از جنس خداوندست، اما با همانیده شدن، منِ اصلی ما کنار میرود و منذهنی جای آن را میگیرد، منذهنی درواقع تغییرات جسمی و تغییرات وضعیت زندگی ما را نشان میدهد. منذهنی از فکر ساخته شده و در زمان مجازی زندگی میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️با ساخته شدن منذهنی، ما وارد ذهن شدیم، درنتیجه به جدایی افتادیم، ولی ما یک لحظه، در روز الست، وصال با خداوند را تجربه کردیم، با آمدن به این جهان، به ذهن افتادیم و در ذهن ماندیم، با همهچیز همانیده شدیم و آن هشیاری اولیه که هشیاری عدم و هشیاری نظر بود، بهطور موقت به خواب همانیدگیها فرو رفت و ما هشیاری جسمی پیدا کردیم، اما باید دوباره هشیارانه به خداوند زنده شویم. این هشیاری جسمی که ما بهوسیلۀ آن فکر و عمل میکنیم، نباید در ما دائمی باشد، برای این کار طرح زندگی این است که عمل کردن برحسب همانیدگیها یا هشیاری جسمی به ما ضرر بزند و به ما درد بدهد، تا ما متوجه شویم این راهی که میرویم غلط است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۶۸
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکَشَد به بیجَهاتَت
بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
✍️قرار بر این است که ما بهزودی آن هشیاری اولیه را در ده دوازدهسالگی دوباره بهدست بیاوریم و این هشیاری جسمی را دور بیندازیم و با هشیاری نظر عمل کنیم. به همین منظور انسانهایی مانند مولانا واقعاً درسهای بزرگی به ما دادهاند که اگر آنها را درست یاد بگیریم، میفهمیم که باید از این هشیاری جسمی دوباره به هشیاری حضور بپریم، این کار باید با فضاگشایی و تسلیم هشیارانه صورت بگیرد، یعنی ما باید به هشیاری نظر زنده شویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️بزرگانی مانند مولانا به ما میگویند علت اینکه منذهنی بهوجود میآید، این است که هرچه که ذهنتان نشان میدهد در مقابلش مقاومت میکنید، یعنی آن چیز برای شما مهم است، پس به مرکز شما میآید و برحسب آن میبینید، درنتیجه منذهنی پیوسته بهوجود میآید، اگر هم بهطور مثال یکی از همانیدگیها از بین برود، یک جوری خودش را دوباره تعمیر میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا به ما میگوید، بیا این حقیقت را درک کن که تو باید هشیاری دیگری داشته باشی، یعنی باید همینجا، در همین تن، به زندگی زنده شوی، چون این هشیاری جسمی به تو لطمه میزند و تو را بهسوی مرگ و نابودی میبَرد. این منذهنی یا نفْس زنده، در زمان مجازی زندگی میکند، تمام کارهایش درواقع تخریبکننده است، اگر ما درست مولانا را بخوانیم، متوجه میشویم که بهعنوان منذهنی دائماً به خودمان و اطرافیانمان ضرر میزنیم. اصلاً ذاتش این است، تا ما آگاه شویم و آن را نگه نداریم، متوجه شویم که منذهنی هم برای فرد، و هم برای جمع، ابزار شکنجه و تخریب است.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
چون ز زنده مُرده بیرون میکند
نفْسِ زنده سویِ مرگی میتند
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️این مطلب بسیار مهم است که شما درک کنید این هشیاری جسمی و منذهنی، ضررزننده است. شما بدشانس یا آدم عجیب و غریبی نیستید، چون هشیاری جسمی دارید مشغول تخریب خودتان و دیگران هستید و کارافزایی میکنید؛ بهطوری که منذهنی سبب میشود انسان زندگی را به مانع یا مسئله تبدیل کند که این موانع یا مسائل اگر حل نشوند نمیگذارند ما زندگی کنیم.