برنامه شماره ۹۷۷ گنج حضور - بخش دوم، قسمت اول

منتشر شده در 2023/10/09
10:53 | 2 نمایش ها

✍️کسانی‌ که من‌ذهنی و حال من‌ذهنی دارند، حالشان در کنترل خودشان نیست، اما اگر از جنس حضور شوند، صاحبِ حال خود گردیده و خودشان حالشان را تعیین می‌کنند. وقتی در من‌ذهنی هستیم حالمان در اختیار خودمان نیست، برای مثال حالمان کاملاً خوب است، یک‌دفعه خبر بدی به ما می‌رسد و حالمان به‌هم می‌ریزد، این نشان می‌دهد که حال من دست من نبوده‌، پس حال ما بستگی به قال ما یعنی فکرهای من‌ذهنی ما دارد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی از طریق فضا‌گشایی به خداوند وصل شویم، شمس تبریزی یعنی جلوۀ خداوند به‌صورتِ ماهی کامل و درست از مرکزمان بالا آمده و ما در فضای نورپاشی او با دید نظر می‌بینیم و همۀ چیزهایی که در ذهن زیبا جلوه می‌کنند خجالت‌زده شده و زانو می‌زنند، یعنی در حضور یک چنین ماه درخشان و کاملی بی‌فروغ می‌شوند، آن‌گاه ما آرزویی جز زنده شدن به خود زندگی نخواهیم داشت. مولانا می‌گوید ای خداوند، به حق جان پاک ماه‌رخسار نوربخشت این آرزوی جسورانۀ ما را نقش برآب نکن.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۴۵

چون درستیّ و تمامی شاهِ تبریزی بدید

در صفِ نُقصان نشست‌ست از حیا مثقال‌ها

از برای جانِ پاکِ نورپاشِ مَه‌وَشت

ای خداوند شمسِ دین تا نشکنی آمال‌ها

مثقال‌: واحدِ وزن، کنایه از ناچیزی و بی‌مقداری

نورپاش: نوربخش، نورپاشنده

مَه‌وَش: مانندِ ماه

آمال‌: آرزوها، امیدها

✍️«نَوادر قال‌ها» یعنی حرف‌هایی که مثلاً مولانا می‌زند، نادر است چون همه نمی‌توانند مثل او حرف بزنند برای این‌که حرف‌های مولانا همراه با «فرّ و تاب» زندگی است. بیت مولانا فقط حرف نیست، در درونتان چیز دیگری هم بالا می‌آید، به همین دلیل شما زود تغییر می‌کنید. برای همین خیلی سریع روی جوانان و حتی آدم‌های بی‌سواد هم اثر می‌گذارد چون «فرّ و تاب» زندگی‌ است، بنابراین حتی بزرگان علم و دین با آن‌همه دانش ذهنی که دارند پیش یک چنین دانش سامان‌بخشی که از خود زندگی می‌آید شرمسار می‌شوند.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۴۵

حال‌های کاملانی کآن ورایِ قال‌هاست

شرمسار از فرّ و تابِ آن نَوادر قال‌ها

نَوادر: جمعِ نادره به معنی هر چیز کمیاب و ارزشمند

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ارتعاش زندگی از طریق قرین به ما می‌رسد. وقتی مولانا می‌خوانیم قرین مولانا و بیت‌های او می‌شویم. ابیات او شکوه ایزدی و تابش عشق و برکت دارند. بدون این فَر و تابِ زندگی که با فضا‌گشایی از طرف زندگی به خمیرِ افکار و اعمال ما می‌ریزد، نان ما فطیر خواهد شد، یعنی محصول فکر و عمل ما درد خواهد شد.

 

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۸۳۹

بی‌ آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را

صد سال گرم داری، نانَش فطیر باشد

فطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند می‌گوید تو فکر می‌کنی بر من عاشقی، ولی عاشق حالِ من‌ذهنی خودت هستی و حال من‌ذهنی‌ات هم مربوط به چیزهای بیرونی است. ای انسان، حال من‌ذهنی در دست تو نیست. تو به دنبال حال من‌ذهنی هستی و می‌گویی عاشق خدا هستم. حال من‌ذهنی را رها کن، زیرا با یک فکر حالت خوب می‌شود و با فکر دیگر بد! پس در من‌ذهنی اختیار فکرها در دست ما نیست.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۵

عاشقی تو بر من و، بر حالتی

حالت اندر دست نَبْوَد، یا فَتی

فَتی: جوان، انسان

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند می‌گوید ای انسان همۀ مطلوب و خواستۀ تو زنده شدن به من نیست. من هم جزو آن چیزهایی هستم که حال تو را در ذهن خوب می‌کند! ما می‌‌خواهیم خدا را داشته باشیم، همانیدگی‌ها و الگوهای ذهنیِ عمل را هم داشته باشیم! پس ما می‌خواهیم حال من‌ذهنی خود را خوب کنیم. درحالی‌که کُلِ مطلوبِ ما ابتدا باید زنده شدن به او باشد و ما توجهی به حال من‌ذهنی نداشته باشیم.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۶

پس نیَم کلّیِ مطلوبِ تو من

جزو مقصودم تو را اندر زَمَن

زَمَن: زمان، روزگار

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما به‌عنوان من‌ذهنی به مردگی ارتعاش می‌کنیم. از پهلوی یکدیگر رَد می‌شویم‌ و می‌گوییم من من‌ذهنی هستم، به زبان نه بلکه با ارتعاش روی دیگران اثر می‌گذاریم‌. شما بیرون که می‌روید و برمی‌گردید، هیچ حرفی هم نزده باشید، من‌ذهنی‌تان قوی‌تر شده‌است. چرا؟ برای این‌که تمام کسانی که از کنار شما گذشته‌اند، به‌وسیلۀ اثر قرین و این قانون فیزیک که ناظر جنس منظور را تعیین می‌کند، جنس شما را تعیین کرده‌اند، گفته‌اند شما از جنس من‌ذهنی هستید. درحالی‌که اگر با خواندن شعرهای مولانا، شروع به ارتعاش زندگی کنیم، بوی زندگی را پخش خواهیم کرد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️چشم من‌ذهنی ما، در ما مقاومت ایجاد می‌کند و برحسبِ آن می‌بینیم، این چشمِ نقصان ماست، عقلِ جزوی است و هشیاری جسمی دارد. دیدۀ نقص‌بین ما را نابیِ خاکِ فضای یکتایی و هشیاری حضور، پرنور می‌کند‌.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۴۵

دیدۀ نقصانِ ما را خاکِ تبریزِ صفا

کُحل بادا، تا بیابد زان بسی اِکمال‌ها

نقصان: در اینجا ناقص و معیوب

کُحل: سُرمۀ چشم

بادا: باشد، الهی که بشود

اِکمال‌: کامل کردن، کمال بخشیدن

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️به کمال رسیدن یعنی فضاگشایی کردن و هشیاری را از همانیدگی‌ها آزاد کردن. فقط از راه تسلیم شدن و صفر کردن من‌ذهنی می‌شود به کمال‌ رسید. هرچه فضای درون گشوده‌تر می‌شود، هرچه به او زنده‌تر می‌شویم، کامل‌تر می‌شویم. کامل‌تر شدن مربوط به من‌ذهنی نیست‌ که مثلاً خانه بخرم، ازدواج کنم، بچه‌دار شوم و این‌ها را به من‌ذهنی اضافه کنم تا من‌ذهنی کامل‌تر شود. ما راجع‌به کامل‌تر شدن من‌ذهنی صحبت نمی‌کنیم بلکه برعکس راجع‌به پاشیده شدن و از بین‌ رفتن آن صحبت می‌کنیم.

------------------------------------------------------------------------------------------------