✍️شما ممکن است بپرسید اگر ما نتوانیم فکر کنیم و مطابق آن عمل کنیم، پس چگونه فضاگشایی کنیم؟ چون ما راه دیگری بلد نیستیم. درست است، راه دیگری بلد نیستیم، این را خود زندگی انجام میدهد. تنها کاری که شما میتوانید انجام دهید این است که به برنامه گوش بدهید، آگاهانه زندگی کنید و از خاصیتهای منذهنی که با مانعسازی و مسئلهسازی زندگی شما را تلف میکند، پرهیز کنید.
✍️مسئلهسازی چیست؟
«مسئله» وضعیتهای ذهنی هستند که به مرکز ما میآیند و چالش ایجاد میکنند، گاهی اوقات سبب کارافزایی میشوند، مثلاً کسی فوت شده شما ناراحت هستید، این مسئلهسازی ذهن است، شما که نمیتوانید جلوی مرگ را بگیرید، یا استرس دارید برای اینکه به فلان چیز میخواستید برسید نرسیدید، اینها مسئلهسازی ذهن هستند، یا گاهی وقتها مسئله میسازیم برای اینکه نمیخواهیم یک کاری را انجام بدهیم، مثلاً با کسی قهر هستیم میتوانیم آشتی کنیم، ولی نمیکنیم، چون ناموس ما اجازه نمیدهد. هر چیزی که به ناموس ما برمیخورد، میتواند مسئله باشد، اگر احساس توهین میکنیم، میرنجیم، همۀ اینها مسئلهسازی ذهن هستند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️پندار کمال چیست؟
ما خودمان را بسیار دانا میدانیم. اولاً فکر نمیکنیم منذهنی هستیم، درواقع اگر بهعنوان حضور ناظر، با دیدِ زندگی نگاه کنیم میبینیم پندار کمال یک جسم ساختهشده از فکر است، فکر میکند که بهاندازۀ کافی یا حتی بیشتر میداند. «پندار کمال» با «ناموس» و «درد» همراه است، پس علتی بدتر از پندار کمال در جان انسان وجود ندارد.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال
ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️حیثیت بدلی منذهنی و ناموس خاصیتی است که وقتی منذهنی داریم چیزها به ما برمیخورد، واکنش نشان میدهیم، درنتیجه میتوانیم مانع، مسئله و دشمن بسازیم. ما در جنبههای مختلف زندگیمان واکنش نشان میدهیم و زندگی را تبدیل به درد میکنیم، مثلاً میترسیم، خشمگین میشویم، میرنجیم، همۀ اینها درد و مانع و مسئله هستند، اما بهوسیلۀ منذهنی دیده نشده و بسیار طبیعی جلوه داده میشوند.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۰
کرده حق ناموس را صد من حَدید
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
حَدید: آهن
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما اکنون دیگر میفهمید که تا حالا با ذهنتان عشق، خدا و اصلتان را به توصیف درمیآوردید، خودتان را از جنس جسم میکردید و این غلط بوده، پس عذر میخواهید و نشان عذرخواهی فضاگشایی و عدم کردن مرکز است، بنابراین این لحظه میبینیم که دارای خرد میشویم، خرد ما از طریق مرکز عدم راه را گم نمیکند، اما تا منذهنی داریم این فراق گران، جدا بودن از خداوند وجود دارد، ولی در این لحظه دراثر فضاگشایی جدایی از بین میرود.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۲۵۷
قلم از عشق بشکند چو نویسد نشانِ تو
خِرَدم راه گم کند ز فراقِ گران تو
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما باید نسبت به مرکز عدم تعهد داشته باشیم، مرکزمان را عدم کنیم و عدم نگه داریم، اگر دیدیم مرکزمان جسم شد، فوراً با فضاگشایی دوباره عدم کنیم، باید هر روز در این کار مداومت داشته باشیم، مدت دو سال، سه سال، ده سال، هر چقدر طول بکشد تا به زندگی تبدیل شویم، پس همیشه مرکزمان را عدم نگه میداریم، تا قرین و همنشین خداوند باشیم، در این حالت از خداوند میخواهیم که لحظهای از ما دور نشود، یا بهعبارتی ما نباید یک لحظه هم از خداوند جدا شویم.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۸۲۹
گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من
هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من
✍️اثر قرین روی ما اجتنابناپذیر است. مرکز هر انسانی مثل آنتن است، وقتی منذهنی باشد یک ارتعاش دارد، اگر عدم باشد ارتعاش دیگری دارد. ما باید با مولانا قرین شویم، قرین انسانی شویم که فضاگشا است، چون دل انسان از قرین و همنشین خود، از طریق ارتعاش و بدون اینکه حرفی بین آنها رَد و بدل شود، خو میدزدد، پس باید مراقب قرین خود باشیم.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
از قَرین بی قول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️بدترین دشمن ما منذهنی ما است و اگر منهای ذهنی هم روی ما اثر بد میگذارند، از طریق همین گرگ درندۀ درون خودمان است؛ درنده است برای اینکه همهچیز ما را از جمله جسم و فکرمان را خراب میکند، برای ما مسئله میسازد، هیجانات ما را که باید از جنس عشق، و شادی بیسبب باشد، تبدیل به غم میکند، پس باید آگاه باشیم تا زمانی که منذهنی همراه ما است، بهانه نگیریم و دیگران را مقصر ندانیم، زیرا گرفتاریها را منذهنی خودمان درست میکند.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
گرگِ درّندهست نفْسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
------------------------------------------------------------------------------------------------