برنامۀ شمارۀ ۹۷۳ گنج حضور - بخش دوم، قسمت دوم

منتشر شده در 2023/09/30
11:46 | 2 نمایش ها

✍️هر کسی که حقیقتاً فضاگشایی کرده باشد، «فتح» کرده و پیروز شده‌است. نشانۀ این پیروزی این است که در این لحظه رسیدن و نرسیدن به مراد ذهنی، برای او یکسان است. بنابراین اگر شما در این لحظه به مراد ذهنی خود نرسیدید، عصبانی نمی‌شوید یا اگر رسیدید، با من‌ذهنی خوشحال نمی‌شوید، با من‌ذهنی عمل نمی‌کنید بلکه با فضای گشوده‌شده عمل می‌کنید. عاشقان بی‌مراد می‌شوند، فضا را باز می‌کنند. بامراد هم می‌شوند، فضا را باز می‌کنند. منتها بیشتر پیغام‌ها از بی‌مرادی می‌آید. ما در من‌ذهنی با سبب‌سازی می‌خواهیم به مرادهای این‌جهانی برسیم که هیچ اشکالی هم ندارد، به‌شرطی که از فضای گشوده‌شده و مرکز عدم فکر و عمل کنیم، نه این‌که با آن‌ها همانیده شویم.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

هر که را فتح و ظَفَر پیغام داد

پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی عدم را فراموش می‌کنیم و مرکزمان عدم نیست، به نسیان و فراموشی می‌افتیم، یادمان می‌رود خداوند را به مرکزمان بیاوریم، در‌این‌صورت مرتب بی‌مراد می‌شویم، وقتی بی‌مراد شدیم، حواسمان باشد که باید فضا را باز کنیم نه این‌که منقبض شویم، در‌این‌صورت است که از خدای خود باخبر می‌شویم. می‌بینیم که ما با من‌ذهنی تا حالا به هیچ مرادی نرسیدیم اگر هم رسیدیم، لذت نبرده و دوباره بی‌مراد شدیم.

تمام آرزوهای ما چون با من‌ذهنی بوده و از طریق مرکز عدم نبوده، ما را به بی‌مرادی رسانده‌است، بعد می‌گوییم شانس نیاوردیم! خداوند نمی‌خواهد! این‌همه کار هم کردم اما بدبخت شدم! ما باید از مولا و خدای خود باخبر می‌شدیم. عاشقان از این راه به او پی بردند که یکی دارد مرا بی‌مراد می‌کند تا به من بگوید که مرا به مرکزت بیاور! اگر نیاوری، دوباره بی‌مرادی بعدی در راه است، چون امتحان بر امتحان است.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

باخبر گشتند از مولایِ خویش

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر به کام نرسیدیم‌، بی‌مراد، منقبض و خشمگین شدیم و رنجیدیم، باید فوراً با فضاگشایی چاره‌ای برای این قبض بیندیشیم. بدانیم که خداوند یا زندگی می‌خواهد خود را به مرکز ما بیاورد.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

قبض دیدی چارۀ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌روید زِ بُن

بُن: ریشه

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️زندگی استعداد فضاگشایی و انبساط را در وجود همۀ ما قرار داده که باید از آن استفاده کنیم، اگر منقبض و خشمگین شویم، برنجیم، بترسیم یا ناامید شویم، از این ریشۀ انقباض که من‌ذهنی است، چیزهای بدی می‌رویَد. ما باید منبسط شویم، بسط را ببینیم و به آن آب زندگی دهیم. وقتی میوه داد، آن‌‌گاه با مردم سهیم شویم. میوۀ آن ارتعاش به حضور و انعکاسش در بیرون، چیزهای خوب است. قبض و دردمان را نباید به مردم ارائه کنیم.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰

حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط

که: بگویید از طریقِ انبساط

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۳

بسط دیدی، بسطِ خود را آب دهِ

چون برآید میوه، با اصحاب دِه

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ای انسان، این لحظه از طرف زندگی یک پیغامی می‌آید، اگر منبسط شوی پیغامش را می‌گیری، اما اگر منقبض شوی باید چاره‌ای برایش بیندیشی، اگر پیغام زندگی به‌صورت ناکامی بود، خشمگین نشو، واکنش نشان نده، نگو این در گردنم ماند، الآن چه کنم؟ دراین‌صورت پیغامی که قرار بود به شما برسد، برمی‌گردد، می‌رود و به شما داده نمی‌شود.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

هست مهمان‌خانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ نو آید دوان

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۵

هین مگو کاین مانْد اندر گردنم

که هم‌‌اکنون باز پَرَّد در عَدم

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۶

هرچه آید از جهان غَیب‌وَش

در دلت ضَیف‌ است، او را دار خَوش

ضَیف: مهمان

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هرکس خود را پست و صفر می‌کند و به‌صورت ‌من‌ذهنی بالا نمی‌آید، آب زندگی، شراب و دوای زندگی به‌سوی او می‌رود. پست بودن نسبت‌به من‌ذهنی یعنی ناظر بودن به ذهن و سپس مرکز را عدم کردن و فضاگشایی، اگر می‌خواهی از خداوند آب رحمت بگیری، پست شو، صفر شو، آن‌گاه شراب ایزدی را بخور و شادی بی‌سبب، خلاقیت، حس امنیت خداوند و خرد کل را تجربه کن. این‌ها همه خمرِ رحمتِ زندگی است و اما رحمت فقط یک بار و یک لحظه نیست، اکنون و لحظه‌به‌لحظه رحمت ایزدی هست، تمام‌شدنی نیست، مگر این‌که ما به ذهن برویم.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹

هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد

هر کجا پستی‌ست، آب آنجا دَوَد

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۰

آب رحمت بایدت، رُو پست شو

وناگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۱

رحمت اندر رحمت آمد تا به سر

بر یکی رحمت فرو مآ ای پسر

فرو مآ: نَایست

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️همۀ ما در این عالم مهمان هستیم. آیا مهمان این جهانی هستیم یا مهمان خداوند؟ اگر مهمان خداوند هستیم، هرچه زودتر فضا را باز کنیم، نگذاریم ذهنمان ما را مهمانِ این جهان کند.  باید درک کنیم که مهمان چه کسی هستیم. ما مهمان خداوند هستیم، مهمان این جهان نیستیم، پس فضاگشایی کنیم تا رحمت اندر رحمت او به کمک ما بیاید.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۴۳۲

جمله مهمانند در عالم ولیک

کم کسی داند که او مهمانِ کیست

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️درد هشیارانه می‌گوید درست است که الآن برای این‌که ذهنت را به مرکزت نمی‌آوری و مرکزت را عدم نگه می‌داری، درد می‌کشی، ولی بعد از آن گنج پیدا می‌کنی، بنابراین باید درد هشیارانه را امتحان کرد.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۰۹۹

رنج گوید که گنج آوردم

رنج را باید امتحان کردن

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند ما را یک لحظه به ذهن می‌بَرد، سیاه می‌کند، بعد بیرون می‌آورد، فضا را باز و ماه می‌کند که ما فرق این دو را بفهمیم، پس اگر فضا را باز کنیم، مرتب ما را به ذهن می‌بَرد، تا اِشکال ما را به خودمان نشان دهد، سپس بیرون می‌آورد و می‌گوید ماهِ من را ببین! «کارِ اِله» این است.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵

لحظه‌‌ای ماهم کند، یک دَم سیاه

خود چه باشد غیرِ این، کارِ اِله؟