برنامه شماره ۹۷۱گنج حضور - بخش چهارم، قسمت اول

منتشر شده در 2023/09/14
12:41 | 6 نمایش ها

✍️پیامبر فرموده‌اند هر کس فقط یک غم داشته باشد و آن غمِ زنده شدن به خدا باشد، خداوند سایر غم‌ها را از او می‌بُرد. طبق این فرموده اگر شما غم‌های مختلف دارید، پس می‌خواهید خدا را با چشم حسی‌ و با فکرهایتان ببینید، این کار امکان ندارد و وقتتان را تلف می‌کند، اگر بشر از این اشتباه نتواند دربیاید، که ظاهراً نمی‌تواند، ممکن است زندگی خود و خانواده‌‌اش را نابود کند و جامعه را به سوی تخریب پیش ببرد.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷

گفت: رُو، هرکه غم دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️در ابیات مولانا قضا و کُن‌فَکان به‌عنوان «سَر» بیان شده که ریشه و اصل است و می‌گوید انسان‌ها سَر را گم کرده‌اند، به «دُم» یعنی من‌ذهنی و سبب‌‌سازی روی آورده‌اند و همچنین هشدار می‌دهد انسان به این دلیل سرنگون می‌شود که از سَر اصلی که با فضا‌گشایی و مرکز عدم به‌دست می‌آید، دور شده‌ و من‌ذهنی را اصل گرفته و تنها بدون کمک زندگی پیش می‌رود.

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۵۶

لیک بعضی رو سویِ دُم کرده‌اند

گر چه سَر اصل است، سَر گم کرده‌اند

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اشکال ما این است که می‌خواهیم با خرافات ذهنی با خداوند ارتباط بگیریم، و با سبب‌سازی‌ ذهنی او را امتحان کنیم، می‌خواهیم بگوییم که سبب‌سازی ذهن حتی بهتر از تصمیم «قضا و کُن‌فَکان» است، درحالی‌که قضا یا خداوند است که در این لحظه تصمیم می‌گیرد، نه قضاوت و سبب‌سازیِ ذهن ما. اعتماد به زندگی و قضا، از بیداری و آگاهی نشأت می‌گیرد، و با ابیات مولانا می‌توانیم به آگاهی و بیداری برسیم.

✍️وقتی ذهن آشفته و به‌هم ریخته می‌شود، به ما تلقین می‌کند که این کوشش بیهوده است، درحالی‌که همین آشفتگی و کوشش بیهوده، بهتر از این است که ما از طریق همانیدگی‌ها ببینیم و هیچ دستی به آن‌ها نزنیم و در جبر من‌ذهنی زندانی شویم، حتی اگر ذهن می‌گوید این بیهوده است؛ شما آشفته بشوید، انقلاب درونی کنید، علیه دیدِ من‌ذهنی شورش کنید. خداوند آشفتگی ذهنی ما و به‌هم ریختن فضای ذهن را دوست دارد.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، ‌بیت ۱۸۱۹

دوست دارد یار، این آشفتگی

کوششِ بیهوده بِهْ از خُفتِگی‌

تکرار زیاد ابیات و تأمل روی آن ایراد ما را نشان می‌دهد، مثلاً با خواندن این بیت باید از خومان بپرسیم آیا من آشفته‌ام و آشفتگی را دوست دارم؟ یا با من‌ذهنی پارک منظمی چیده‌ام و همه‌چیز تحت کنترل من است و اگر کسی وارد بشود نظم آن را به‌هم بزند، واکنش نشان می‌دهم، می‌گویم باید آن‌طوری که من می‌خواهم باشد، اگر این‌طور هستید، پس شما خفتگی را دوست دارید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ذکر خدا و فضاگشایی و برگشتن به‌سوی خدا کارِ من‌ذهنیِ حقّه‌باز نیست. مولانا می‌گوید اگر از جنس خدا نیستی، متعهدانه روی خودت کار کن، ناامید نباش. مرتب با کمک مولانا در پی تبدیل باش، فضا‌گشایی کن، با هشیاری ناظر، ذهنت را تماشا کن، ببین الآن این چیز که ذهنت نشان می‌دهد و با آن همانیده هستی، دارد خودش را به مرکزت هل می‌دهد، بگو نیا! من آن زندگی را که تو می‌دهی نمی‌خواهم؛ مثلاً یک آدم می‌خواهد بیاید مرکز شما به‌عنوان همسر که به شما زندگی بدهد، بگو نه، من زندگی را از همسر نمی‌خواهم. نه‌این‌که همسر نگیری! بلکه چون او زندگی نمی‌دهد، به مرکزت نیاور، ناامید هم نشو.

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست

اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش نیست

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۳

لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش

ور نه پیلی، در پی تبدیل باش

قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️هر لحظه خداوند به گوش ما نجوا می‌کند «ارجعی»، برگرد به‌سوی من، با من یکی شو. آیا به من‌ذهنی شما می‌گوید؟ نه، به اَلَست، به آن جنسی که از جنس خداست می‌گوید. کسی که در دویی و سبب‌سازی ذهن است، اِرْجِعی را نمی‌شناسد و نمی‌شنود و با این گوش حسی فقط از بیرون می‌شنود. اتفاقات بیرون ما را به ذهن می‌برد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️آفتاب جان یعنی طلوع کردنِ زندگی در جان انسان‌ها، که در مولانا و سایر بزرگان و همچنین در کسانی که مشتاقانه برنامۀ گنج حضور را پیگیری می‌کنند و گوش می‌دهند، بالا آمده‌است. مولانا می‌گوید ای «گران‌جانان» و من‌های ذهنی برخیزید و فرصت را از دست ندهید، اگر فضا را باز کنیم و خداوند بر کوه یا من‌ذهنی بتابد، کوه ذرّه‌‌ذرّه می‌شود و هر ذرّه، هر همانیدگی که شناسایی و دیده شود، هشیاری را به ما پس می‌دهد و به بی‌نهایت او زنده می‌شویم. این موضوع آن‌قدر ساده است که مولانا می‌گوید ما به همانیدگی نگاه کنیم بگوییم «من از تو زندگی نمی‌خواهم»، بلافاصله زندگی و هشیاریِ به‌تله‌افتاده را به شما پس می‌دهد.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۵۶۲

برآمد آفتابِ جان که خیزید ای گران‌جانان

که گر بر کوه برتابم، کمین ذرّاتِ من گردد

رقصان: اشاره به کوه طور و تجّلی خداوند بر آن و شکافتن کوه.

میقات: وقت دیدار

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی شما فضا را باز می‌کنید و به او زنده می‌شوید، در نظر شما جهان به رقص درمی‌آید. جهان می‌رقصد یعنی چه؟ یعنی هرچه ذهنتان نشان دهد، هر اتفاقی بیفتد، شما مقاومت نمی‌کنید، فضا را باز می‌کنید، اتفاق می‌رقصد و می‌گذرد، به مرکز شما نمی‌آید و نمی‌ماند. اتفاق برایتان مثل مهمان است، در زندگی‌تان می‌آید و می‌رود، شما به آن نمی‌چسبید، مثلاً فرزندتان متولد می‌شود، بزرگ می‌شود و می‌رود، شما دوستش دارید، به او عشق می‌ورزید، ولی همانیده نمی‌شوید‌ و به او نمی‌چسبید. پولی به دستتان می‌رسد و از دست می‌رود. این‌طور نیست که وقتی می‌رود مثل این‌ باشد که جانتان دارد می‌رود، بلکه با تغییر وضعیت‌ها شما هشیار می‌مانید و با زندگی در درون و بیرون می‌رقصید. باید هشیار باشید اگر اتفاق و وضعیت خاصی به مرکز شما بیاید و شما با آن اتفاق بیفتید، نمی‌گذرد، می‌ماند و باعث رنجش شما می‌شود.

------------------------------------------------------------------------------------------------