✍️شما نباید بگویید خداوند مرا فراموش کرده، اصلاً یادش رفته من هستم! نه یادش نرفته، در درونِ تو بهصورت عدم، بهصورت فضای خالی سراسرِ وجودِ توست و تو را تماشا میکند، منتظر است از سخنگویی ذهنی با سببسازی ارتفاع نگیری، صفر شوی تا او بتواند حرف بزند و به تو کمک کند؛ تو خودت نمیگذاری، درنتیجه این داروغۀ ذهنی دست تو را بسته و خداوند هم عمداً دارد تو را بیمراد میکند.
این طرز بینش که من میخواهم تأیید شوم و مردم من را ببینند و بپسندند، از من تعریف کنند، ارتفاع بگیرم، ارتفاع من را ببینند، درهای رحمت را بهسوی شما بسته و زندگیِ شما را خراب کردهاست. اگر این بینش عوض شود شما هیچ میشوید و به هیچ بودن افتخار میکنید، آنگاه ردپای خدا را در همۀ ابعاد زندگیتان میبینید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️بعضی از شما که سالهاست روی خودتان کار میکنید، گاهی حالتان خراب میشود و بهصورت غیرمنتظره دردی از درون شما بالا میآید. شما میگویید پس چه شد؟ ما که فکر میکردیم تمام شد! نه، تمام نشده، برای اینکه چهل سال، پنجاه سال از طریق همانیدگیها عمل کردید و رنجیدید و درد ایجاد کردید. زندگی این دردها را که در اعماق وجود شماست بالا میآورد تا آنها را به شما نشان بدهد. آن دردها باید یکییکی بالا بیاید، شما ببینید، شناسایی کنید و بیندازید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️قلمِ زندگی در این لحظه مطابق آنچه ما سزاوار هستیم مینویسد، این غصههای دمبهدم نتیجۀ فکر و عمل براساس همانیدگیها و مادیبینی ما بوده. این لحظه غصه، لحظۀ بعد غصه، علتش این است که ما همانیدگی داریم.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
فِعلِ توست این غُصّههای دَمبهدَم
این بُوَد معنیِّ «قَدْ جَفَّ الْقَلَم»
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خوشبختی از این نمیآید که شما یک چیز ذهنی عالی را در بیرون پیدا کنید، به مرکزتان بیاورید، با آن همانیده شوید و از آن زندگی بخواهید. این کژ رفتن است، اگر کژ بروید و مرکز را جسم کنید، جَفَّالْقَلَم کژ مینویسد؛ اگر مرکز را عدم کنید، فضا را باز کنید، این راست رفتن است و خوشبختی منتظر شما است.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳
کژ روی، جَفَّالْقَلَم کژ آیدت
راستی آری، سعادت زایدت
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید ما انسانها مانند کمان هستیم و تیرانداز خداست. زندگی میخواهد از طریق ما تیر بیندازد. فکر کردن و حرف زدنهای ذهنیِ ما دخالت در کار زندگی است و مانند کژ کردن کمان است. شما کمان را تکان میدهید و او نمیتواند درست تیر بیندازد.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶
گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما نباید خودمان را براساس معیارهای مادی بسنجیم. باید همینطور فضاگشایی کنیم و جلو برویم، نباید به ذهن برگردیم ببینیم براساس همانیدگیها پیشرفت کردهایم یا نه. اندازهگیری با ذهن درست نیست. خطکش ذهن نمیتواند پیشرفت معنوی ما را اندازه بگیرد، این هم یک تله است.
✍️ما در منذهنی دائماً در سببسازی و مست همانیدگیها بودیم و هر موقع کسی به ما گفت خودت را درست کن، گفتیم من معذورم!
مولانا میگوید خودت را به مستی نزن، این تو هستی که اختیارت را از دست دادهای، اختیارت خودش نرفته. نگو تقصیر من نیست، تقصیر این چیزهاست که به مرکز من آمده. نه، تو انسان هستی، میتوانی اختیارت را بهدست بگیری، شناسایی کنی که این جسم در مرکز من چکار میکند؟ برای چه این چیز ذهنی به مرکز من میآید که مست آن بشوم، بعداً بگویم برحسب آن دیدم، تقصیر من نبوده، یکی آن را هل داده به مرکز من! نه، اختیارت خودش نرفته، تو بودی که اجازه دادی برود.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵
همچو مستی، کو جنایتها کند
گوید او: معذور بودم من ز خَود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۶
گویدش لیکن سبب ای زشتکار
از تو بُد در رفتنِ آن اختیار
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۷
بیخودی نآمَد به خود، توش خواندی
اختیارت خود نشد، توش راندی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید آگاه باش، فضا را باز کن، بهسوی یوسف که نماد خداوند و زندگی است دریچهای باز کن و از این شکاف گشایش و آرامش و خردش را بگیر. عشقورزی، فضاگشایی، یکی شدن با خدا همان دریچه باز کردن است، که در آن صورت سینۀ تو از جمال دوست یا خداوند روشن میشود.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴
خانهیی را کِش دریچهست آن طرف
دارد از سَیْرانِ آن یوسف شرف
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۵
هین دریچه سویِ یوسف باز کن
وز شکافش فُرجهیی آغاز کن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۶
عشقْورزی، آن دریچه کردن است
کز جمالِ دوست، سینه روشن است
فُرجه: تماشا
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ای انسان همواره و لحظهبهلحظه فضا را باز کن تا بتوانی روی معشوقه یعنی خداوند را ببینی، این بهدست توست. ادراک منذهنی را دور بینداز. فضا را باز کن و آنقدر ادامه بده تا به او زنده شوی، از طریق او ببینی، با حرکتِ او حرکت کنی، این فضای گشودهشده کیمیای توست. این پوست یعنی منذهنی را دوا کن، علاج کن. دشمنان ما منهای ذهنی هستند، از این صنعت، با این تکنیک، دشمن را دوست کن، اگر بتوانیم فضا را باز کنیم، منذهنی رفتهرفته دشمنی را کنار میگذارد و منهای ذهنیِ دیگر هم با ما دشمنی نمیکنند.
پس هماره رویِ معشوقه نگر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷
این به دستِ توست، بشنو ای پدر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۸
راه کن در اندرونها خویش را
دور کن ادراکِ غیراندیش را
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۹
کیمیا داری، دوایِ پوست کُن
دشمنان را زین صِناعت دوست کُن
صِناعت: هنر، پیشه، کار
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی فضا را باز کنیم و از جنس زندگی و زیبا شویم، به آن زیبای ابدی خواهیم رسید که روح ما را از تنهایی نجات میدهد.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۱۰۰
چون شدی زیبا، بدآن زیبا رسی
که رهاند روح را از بیکسی