✍️منذهنی باشندهای است که برحسب اقتضای وضعیت این لحظه عمل میکند. ذهنِ ما وضعیت این لحظه را که با آن همانیده هستیم نشان میدهد، مثلاً کسی یک حرف بدی میزند، این به حیثیت بدلی منذهنی ما که فکر میکنیم آدم دانایی هستیم برمیخورد و خشمگین میشویم، خشم هیجان بسیار مخربی است که سبب میشود ما به خودمان ضرر بزنیم، وقتی منذهنی داریم، هر لحظه ممکن است دچار خشم و انقباض شویم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید، اگر تو ذهنت را به مرکزت آوردی و برحسب همانیدگیها فکر و عمل کردی، زندگیات خراب شده، گردن خداوند نینداز، مسئولیت قبول کن که خودت کردی، فرق کسی که منذهنی دارد با انسان زنده به زندگی در همین است که منذهنی چیزها را به مرکزش میآورَد، خرابکاریهای خودش را گردن خداوند میاندازد، ولی کسی که به زندگی زنده است، این موضوع را متوجه شده که اگر چیزی را که ذهنش نشان میدهد، به مرکزش بیاورد و تخریب ایجاد کند، تقصیر خودش است، بنابراین سعی میکند که دیگر ذهنش را به مرکزش نیاورد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر شما شناسایی کنید آن چیزی را که ذهنتان نشان میدهد مهم نیست و نباید به مرکزتان بیاید و این شناسایی واقعی باشد، میبینید که ذهنتان دیگر به مرکزتان نمیآید، یعنی شما با حرص و شهوتِ تمام نمیخواهید از یک فکر به فکر دیگر بروید و یا آن چیزی که ذهنتان نشان میدهد، دیگر برای شما مهم نیست، در این حالت پدیدۀ خیلی مهمی اتفاق میافتد و آن این است که شما از همانیدگیها جدا میشوید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️چگونه فضاگشایی کنیم؟
هیچوقت چنین سؤالی نپرسید؛ بهجای این سؤال، درک کنید آن چیزی که ذهنتان نشان میدهد مهم نیست، نباید به مرکزتان بیاید و برحسب آن فکر کنید؛ فضا خودبهخود باز میشود، شما نمیتوانید، اگر شما بخواهید برحسب همانیدگیها تندتند فکر کنید و درعینحال فضا باز کنید، فضا بیشتر بسته میشود و شما منقبضتر میشوید.
هر موقع یک چیزی به مرکز شما میآید، از جنس آن شده و منقبض میشوید. فضاگشایی را با ذهن و کارهایی که در این جهان بلد هستیم و برحسب چیزهای بیرونی نمیتوانیم انجام بدهیم. از این فکرها بگذریم که من خیلی بلد هستم و کتابهای زیادی خواندهام! اگر شما دست از سر خودتان بردارید، جدی نباشید و فکر را کُند کنید، فضا خودش باز میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️زندگی به ما عنایت دارد، درواقع ما امتداد خداوند هستیم، اگر جدیت نکنیم که منقبض شویم، خودبهخود منبسط میشویم. دائماً خداوند میخواهد امتداد خودش را که ما هستیم از همانیدگیها جذب کند، بهشرطی که مرکز ما عدم باشد تا رحمت ایزدی روی ما کار کند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما فرض کنید با فضاگشایی مرکز شما باز و عدم شدهاست، عدم را نباید با ذهن تجسم کنید، عدم با ذهن قابل شناخت نیست، ذهن فقط چیزها را میشناسد. شما نپرسید عدم چیست؟ این غلطترین سؤال است! عدم هیچ است، عدم چیز نیست، چنین سؤالی را در مورد خدا هم نپرسید که خدا چیست! شما فضا را باز کنید، آن موقع خواهید دید خدا چیز نیست و شما هم از جنس چیز نیستید، وقتی فضا در درونتان باز شود، بینشتان عوض میشود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی دراثر فضاگشایی مرکزمان عدم میشود، فوراً متوجه میشویم که در ذهن گیر افتاده بودیم، فضای ذهن محدود بود و ما در ذهن زندانی شده بودیم، اگر فضاگشایی را یاد نمیگرفتیم و همچنان میخواستیم با همانیدگیها به زندگی ادامه دهیم، به هیچجا نمیرسیدیم و در ذهن زندانی میماندیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما میتوانیم با فضاگشایی مرکزمان را عدم کنیم، برای این موهبتی که خداوند به ما بخشیده شکرگزاری میکنیم، چون فقط با فضاگشایی است که میتوانیم از محدودیت ذهن رها شویم، درواقع در ذهن هم در محدودیت و در زندان خداوند هستیم، پس ذهن زندان اوست تا ما بفهمیم که میتوانیم فضا را باز و مرکزمان را عدم کنیم و خودمان را از این زندان نجات دهیم.
✍️با فضاگشاییهای پیدرپی مرکزم عدم میشود، در این حالت متوجه میشوم اصل و ذات من که از خداوند است هیچ کینهای ندارد و من بهعنوان منذهنی پر از کینه بودم، دلبر، خداوند، پر از مهر و عشق است و هر لحظه منتظر کمک به من است.
وقتی منذهنی داشتم، ذهنِ همانیده مرکزم را روشن میکرد، ولی زمانی که با فضاگشایی مرکزم را عدم کردم، خداوند شمع و چراغ دلم شد، بهعبارتی او باید مرکزم را روشن کند، پس بهطور کلی هر چیزی که در این جهان وجود دارد و همچنین درون و بیرون مرا خداوند باید اداره کند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۴۲
دلبرِ بیکینۀ ما، شمعِ دلِ سینۀ ما
در دو جهان، در دو سرا، کار تو داری صنما
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️جسم ما با شعور ایزدی اداره میشود، ولی ما با دخالت منذهنی خرابکاری میکنیم، شب خوابمان نمیبرد، امراض مختلف میگیریم، چرا؟ چون منذهنی غیر از استرس، خشم، کینه و ایجاد دردهای دیگر، چیزی بلد نیست.
------------------------------------------------------------------------------------------------