✍️وقتی فضاگشایی میکنیم دم ایزدی وارد میشود. کار خداوند در این لحظه براساس «کُنفَکان» و «بشو و میشود» است، اما منذهنی چیزی را که ذهن نشان میدهد، به مرکز ما میآورد، به سببسازی ذهن میافتد و براساس فکرهای همانیدۀ گذشته و الگوهای پیشساخته، مشخص میکند که در این لحظه چه باید بکند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۴۴
دَمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیَکُون است، نه موقوفِ علل
نَفَخْتُ: دمیدم
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند میفرماید این لحظه من میدانم برای تو چه چیزی خوب است، همان را بهوجود میآورم. کار تو فقط رضاست، اگر بیمراد شدی به این علت است که طبق سببسازی ذهن میخواستی با اتفاقات به چیزی برسی، نشد. اینها کار من بوده، سببسازی و «علت» تو، سرنوشتت را تعیین نمیکند، بلکه من تعیین میکنم، پس همیشه فضا را باز کنید و کار را بهدست خداوند بسپارید.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶
کار من بیعلّت است و مستقیم
هست تقدیرم نَه علّت، ای سَقیم
سَقیم: بیمار
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند میگوید اگر بگذاری من کار کنم، عادتم را بهموقع عوض میکنم. آن منذهنیِ تو هم من هستم. تویی وجود ندارد. تو با منذهنیات مزاحم هستی، چرا نمیگذاری من این حالت را در خودم عوض کنم؟ الآن برحسب همانیدگیها از طریق تو میبینم بعداً از طریق عدم میبینم تا تو هم از طریق عدم ببینی. بگذار من تو را تغییر بدهم.
عادت خود را بهموقع بگردانم. این گرد و غبار همانیدگیها را که هر لحظه با آوردن چیزها به مرکزت بلند میشود، از جلوی چشمانت برمیدارم. این غباری که نمیگذارد چشم عدمت درست ببیند را از پیش تو مینشانم. اینقدر با منذهنی در کار من دخالت نکن. همیشه فضا را باز کن و بگذار من کار کنم. همیشه در حال سجده یعنی تسلیم و فضاگشایی باش.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۷
عادتِ خود را بگردانم به وقت
این غبار از پیش، بنشانم به وقت
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️حکم خداوند این است که انسان ذره شود تا او را منبسط کند. خداوند میگوید هر لحظه با من با گسترش و انبساط حرف بزنید، یعنی مرکز را عدم کنید و با آوردن چیزها به مرکز و انقباض با من صحبت نکنید. خداوند خاصیت فضاگشایی و کِش آمدن را در ما قرار داده تا با او با انبساط حرف بزنیم نه با انقباض!
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️انقباض یعنی آوردن چیزی از ذهن به مرکز، اما انبساط یعنی عدم کردن مرکز، انبساط درون یا فضاگشایی که همان انشراح یا شرح صدر است. ما حق نداریم غیر از انبساط کار دیگری داشته باشیم. غیر از انبساط نمیتوانیم حرف بزنیم، کار کنیم و یا فکر کنیم. درحالیکه ما همیشه با انقباض کار میکنیم. باید آگاه باشیم که با انقباض نمیتوانیم با زندگی و با انسانهای دیگر ارتباط برقرار کنیم.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ انبساط
✍️خداوند همین لحظه میخواهد با صنعش در هر انسانی کار کند، اما خود انسان جلویش را گرفتهاست. ما باید از مولانا یاد بگیریم این جای گشودهشده یعنی کارگاه خداوند، جایی روشن است که با چشمهای عدم میتوان دید. ما وقتی ذره شده، فضا را باز و مرکز را عدم میکنیم، چشم اصلیمان، چشم هشیاریمان میبیند، این روشندیدگی است. برونِ کارگه که ذهن همانیده وجود دارد، جای پوشیدگی است. کسانی که جذب ذهن هستند هیچ چیزی نمیبینند و درک نمیکنند.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲
پس در آ در کارگه، یعنی عدم
تا ببینی صُنع و صانع را به هم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۳
کارگه چون جایِ روشندیدگیست
پس برونِ کارگه پوشیدگیست
صُنع: آفرینش
صانع: آفریدگار
روشندیدگی: روشنبینی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر برحسب همانیدگیها ببینیم، چشم عدممان دیگر نمیبیند، گوشهایمان بسته شده و صدای زندگی و خرد را نمیشنویم. عنایت ایزدی لحظهبهلحظه میآید و اگر قرار باشد به ما برسد، باید فضا را باز و مرکز را عدم کنیم، چیز ذهنی را به مرکزمان نیاوریم، منقبض نشویم. ما عینک رنگیِ همانیدگیها را روی چشممان گذاشته و برحسب آنها میبینیم. فقط عنایت ایزدی است که چشم همانیدۀ انسان را باز کرده و این عینک را برمیدارد و فقط محبت و عشق است که خشم انسان را فرومینشاند. نمیتوان خشم را با خشم نشاند. انسان کینه دارد، خداوند ندارد، پس باید دائماً فضاگشایی کرده، مرکزمان را عدم کنیم و عشق بورزیم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۷
چشمها و گوشها را بستهاند
جز مر آنها را که از خود رَستهاند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۸
جز عنایت که گشاید چشم را؟
جز محبّت که نشاند خشم را؟
------------------------------------------------------------------------------------------------