برنامۀ شمارۀ ۹۷۴ گنج حضور - بخش اول، قسمت دوم

منتشر شده در 2023/09/05
12:03 | 10 نمایش ها

✍️من باید لحظه‌به‌لحظه با فضا‌گشایی مرکزم را همیشه عدم کنم و عدم نگه دارم، تا نور ایزدی وارد وجودم شود، چراکه آرزومندِ خداوند هستم و می‌خواهم به او زنده شوم، اما یک اشکال در کارم وجود دارد و آن این است که بعضی وقت‌ها این کار را با ذهنم انجام می‌دهم، می‌دانم که اشتباه می‌کنم، اما ذهنم به مرکزم می‌آید و به غربت ذهن می‌افتم، در این حالت از خداوند جدا و دور می‌شوم، من نمی‌توانم این کار را نکنم، از توانایی من خارج است، پس خداوندا، عاجزانه از تو کمک می‌خواهم و خودم را به تو می‌سپارم که روی من کار کنی، چون ادارۀ همه‌چیز به دست تو است، دیگر نمی‌خواهم دخالتی در کارهایت داشته باشم، دیگر نمی‌خواهم در غربت ذهن زندگی کنم، بلکه آرزوی زنده شدن به تو را دارم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۶۱۱

مکن ای دوست، غریبم، سرِ سودایِ تو دارم

من و بالایِ مناره، که تمنّایِ تو دارم

مناره: جای نور و روشنایی، گل‌دستۀ مسجد

 تمنّا: خواهش، تقاضا، آرزو

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوندا، وقتی فضا را باز می‌کنم، شرابی از تو به من می‌رسد که مرا سرمست می‌کند، دیگر از خودم یعنی من‌ذهنی‌ام خبر ندارم و نمی‌خواهم هم خبر داشته باشم، اما با فضابندی به بدحالی و خماری من‌ذهنی می‌افتم، پس لحظه‌به‌لحظه فضا‌ را می‌گشایم تا شرابی از تو دریافت کنم که مرا سرمست و از خود بی‌خود کند. دیگر فکرهای من‌ذهنی، فکرهای همانیده نمی‌کنم، چون تقاضای تو را دارم و می‌خواهم دیگر تو از طریق من فکر و عمل کنی، بنابراین باید من‌ذهنی را کنار بگذارم و تو را به مرکزم بیاورم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۶۱۱

ز تو سرمست و خمارم، خبر از خویش ندارم

سرِ خود نیز نخارم که تقاضایِ تو دارم

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️در این لحظه باید تمام حواسم به خداوند باشد، حواسم به این باشد که فقط فضاگشایی کنم، کاری ندارم ذهنم چه می‌گوید، باید مانند قلمی در دست خداوند باشم، تا او مرا به حرکت در‌آورد، اما بعضی وقت‌ها در کار زندگی دخالت می‌کنم، از این بابت عذر می‌خواهم، و تصمیم دارم که دیگر براساس ذهنم فکر و عمل نکنم.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۳

خفته از احوالِ دنیا روز و شب

چون قلم در پنجۀ تقلیبِ رب

تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️در‌اثر فضا‌گشایی‌، مرکزم عدم، درونم روشن، چشم هشیاری‌ام گشوده شده، درصورتی‌که قبلاً دید و چشم ذهنی داشتم. با فضا‌گشایی‌‌، در درون و بیرونم اتفاقات نیک افتاده، و خداوند قدم به مرکزم گذاشته‌است؛ قبلاً چیز‌های آفل و گذرا که ذهنم نشان می‌داد، به مرکزم می‌آمدند و بدین‌ترتیب به‌وسیلۀ خودم من‌ذهنی ساخته و پرداخته می‌شد، اینک فهمیده‌ام که من‌ذهنی موقت است و دیگر آن را به مرکزم نمی‌آورم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوندا، این لحظه وقتی دراثر فضا‌گشایی‌ مرکزم عدم شد به تو می‌گویم که با فضا‌گشایی‌، حضور ناظر، آینه درونم، خودش را به من نشان داده، دلم آینه شده، در این آینه رخ زیبای تو را دارم، در این حالت ترازوی درونم را نیز می‌بینم. مولانا می‌گوید‌، اگر ترازو نداشته باشی، با هشیاری جسمی نمی‌توانی ببینی که چه مقدار از هر چیزی را لازم داری، اگر ترازو نباشد توازن را از دست می‌دهی، نمی‌توانی ذهنت را ببینی، اصلاً نمی‌فهمی چه فکری می‌کنی، درنتیجه در فکرهایت گم می‌شوی.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۶۱۱

دلِ من روشن و مُقبِل ز چه شد؟ با تو بگویم

که در این آینۀ دل رخِ زیبایِ تو دارم

مُقبِل: صاحبِ‌ اقبال، نیک‌بخت

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️آینۀ درون

من‌های‌ذهنی هر لحظه خشمگین می‌شوند، نمی‌توانند خشمشان را کنترل کنند، دائماً با سبب‌سازیِ ذهن دنبال علت خشمشان می‌گردند، دلیل خشمشان خودشان هستند، چون مرتب مرکزشان جسم می‌شود، ولی متوجه نیستند، برای این‌که آینه ندارند، اما آن کسی که فضا را گشوده، حضورِ ناظر شده، ذهنش را نگاه می‌کند، این لحظه می‌فهمد چه فکری می‌کند، این فکر چه اثری روی جسمش می‌گذارد، چه هیجانی ایجاد می‌شود. می‌فهمد این فکر که اکنون آمده، فکر همانیده است، ممکن است راجع‌به پول، پدر و مادر، همسر یا فرزندش باشد، چیزی که به آن علاقه‌مند است، اما‌ این علاقه همان همانیدگی است، چنین شخصی چون آینه دارد، این موارد را می‌بیند و آن‌ها را رفع می‌کند.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️این لحظه خودمان را بازبینی کنیم که ببینیم آیا من در درون آینه دارم؟ آیا آینۀ دلِ من زنگ زده و همانیدگی‌ها روی آن را پوشانده‌است؟ یا زنگ‌هایش را پاک کرده‌ام، رخ زیبای خداوند را مدام در آینۀ دلم تماشا می‌کنم؟ همچنین از خودمان بپرسیم، آیا مرتب فکرهای همانیده می‌کنیم؟ آیا در بیرون اتفاقات خوبی برای ما می‌افتد؟ این جهان با ما چه‌طور رفتار می‌کند؟ سخت می‌گیرد یا آسان؟ آیا مرتب کارهایمان خراب می‌شود؟ بی‌مُراد می‌شویم؟ اگر مرتب بی‌مُراد می‌شویم، پس من‌ذهنی دارد ما را اداره می‌کند.

✍️اگر شما حالتان بد است، خشمگین، حسود و انتقام‌جو هستید، نسبت‌به گذشته مسئله دارید، احساس گناه می‌کنید، نگران آینده هستید، می‌ترسید، پس شما هنوز من‌ذهنی دارید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️ما امتداد خداوند هستیم، هر لحظه از طرف زندگی برای ما پیغام می‌آید و به ما می‌گوید، ای انسان، ای جان من، چقدر می‌خواهی در این جهان و در غریبستانِ ذهن به‌صورت همانیده با چیزها باقی بمانی؟! از این غربت برگرد! به‌سوی من بیا. چقدر می‌خواهی درد بکشی و پریشان باشی؟ من به تو هر لحظه پیغام می‌فرستم، صد جور راه به تو نشان می‌دهم، تو را بی‌مُراد می‌کنم، ولی تو خشمگین می‌شوی و فضا را می‌بندی. از خیلی خطرات همانیدگی تو را رهانیدم، راه‌های مختلف به تو نشان دادم، اما تو راهِ درست را نمی‌دانی، برای این‌که برحسب علت و معلول ذهن عمل می‌کنی و در سبب‌سازی هستی، ولی این را بدان که هر کاری انجام دهی، درنهایت باید به من برگردی، پس‌ همۀ ما این لحظه باید با فضا‌گشایی‌ و عدم کردن مرکز به‌سوی خداوند برگردیم.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۵۷۲

جانا، به غریبستان چندین به چه می‌مانی؟

باز آ تو از این غربت، تا چند پریشانی؟

صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم

یا راه نمی‌دانی، یا نامه نمی‌خوانی

گر نامه نمی‌خوانی، خود نامه تو را خوانَد

ور راه نمی‌دانی، در پنجۀ رَه‌دانی