برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۸ گنج حضور - بخش چهارم، قسمت اول

منتشر شده در 2023/08/25
09:07 | 3 نمایش ها

✍️مرکز انسان مثل یک دیگ در دست زندگی است، زندگی آن را می‌جوشاند و مثل پَر این‌ور آن‌ور می‌برد. ما با من‌ذهنی هیچ اختیاری روی آن نداریم. ما «جوشِ در دوار» هستیم، یعنی جوشی که دائماً تغییر می‌کند، بنابراین لحظه‌به‌لحظه آن چیزی را که ذهن نشان می‌دهد می‌بینیم. مولانا می‌گوید اگر شما ناظر و آگاه و بیدار به آن چیزی که ذهنتان نشان می‌دهد باشید و بدانید این جسم است و اگر به مرکزتان بیاید هشیاری جسمی پیدا می‌کنید، این تمییز و شناسایی باعثِ افتادن همانیدگی می‌شود و شما صاف شده و جزو صاف‌گشتگانی مثل مولانا می‌شوید.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۰۰۳

زین جوشِ در دوار اگر صاف گشتی‌ای

چون صاف‌گشتگان تو بر این آسمانی‌ای

دوار: گردش، چرخش

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️مقصود و هدف خداوند از آفرینش تسلیم ما است. تسلیم پذیرش اتفاق این لحظه، قبل از قضاوت و خوب و بد کردن اتفاق است، یعنی پذیرش بدون قیدوشرط و بدون سبب‌سازی ذهنی. مسلمان کسی است که جویای تسلیم باشد و اعتراض یا ستیزه‌ای با آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد نکند.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷

لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جُست

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️خداوند هر لحظه در کار جدیدی است و درحال امتحان شماست؛ آیا شما این لحظه رفوزه می‌شوید یا قبول می‌شوید؟ آیا شما مطابق خواست زندگی‌ و اقتضای زندگی می‌جوشید، یا نه؟ آیا پیغام هر لحظه را دریافت می‌کنید؟ دریافت پیغام زندگی در این لحظه مستلزم هشیاری تیز و تمرکز روی خودتان است.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️مولانا در داستانی انسان را به نخود و زندگی را به آشپز تشبیه می‌کند؛ داستانی که در زمان پختن آش نخود بالا می‌آید و آشپز با کفگیر بر سر نخود می‌زند تا برود پایین و بجوشد. نخود اعتراض و شکایت می‌کند و می‌گوید مگر با من دشمنی داری؟ می‌گوید نه، تو باید بجوشی! زندگی هم اگر ما حواسمان نباشد، مرتب بر سر ما می‌زند که بجوشیم.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۸

ای نَخود می‌جوش اندر ابتلا

تا نه هستیّ و، نه خود مانَد تو را

مولانا از زبان زندگی می‌گوید؛ ای انسان هیچ حرف نزن، ناله نکن، کف نکن، درِ دیگ را باز نکن و شکایت نکن. درِ دیگ را باز کردن معادل آمدن دوباره به ذهن است. نگو که بَسِمان است، برویم زندگی قبلی‌ خودمان را بکنیم، همانیده بشویم، نگو صبر ندارم، نمی‌توانم فضا باز کنم، نمی‌توانم مسئولیت بپذیرم. شما فضا را باز نگه دارید، این کار سخت است، ولی آگاه باشید که او دارد شما را پخته می‌کند، پس خوب بجوش و صبر کن.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۲۲

هیچ مگو و کَف مکن، سر مگشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن، زآن که همی پَزانَمت

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️شما در این لحظه مسئولیت بیداری خودتان و کیفیت هشیاری‌تان را صرف‌نظر از گذشته‌تان باید به‌‌عهده بگیرید، اگر به‌عهده نگیرید و مسئولیت قبول نکنید از جنس دیو، شیطان یا نفْس می‌شوید، ولو ذهنتان حق را به شما بدهد و دلیل بیاورد که این‌همه درد داشتن تقصیر شما نیست؛ مثلاً بچه بودید نمی‌فهمیدید، یا بگویید خانوادۀ ما این‌طور بوده، من در این شهر بودم، در این دِه بودم، در این کوچه بودم، این‌جا جای خوبی نبوده یا بگویید چون در گذشته به من ظلم کرده‌اند، من حق داشتم برنجم و آسیب ببینم. الآن این آسیب‌ها روی من مانده و هیچ چاره‌ای جز این‌که مریض باشم ندارم. این حرف‌ها فریب شیطان است!

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر شما با سبب‌سازی ذهن استدلال می‌کنید، بدانید این کارِ دیو است، چون شما قدرت زندگی یا خداوند را در این لحظه نادیده گرفته‌اید و گذشته را که توهم و مَجاز است، به حقیقت و خداوند در این لحظه پیروز می‌دانید، این دید کاملا غلط است. شما باید بگویید مهم نیست در گذشته چه پیش آمده. زندگی رحمت اندر رحمت است. این لحظه اولین لحظۀ بقیۀ عمر من است و من می‌خواهم مسئولیت قبول کنم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️استدلال با ذهن دور از ادب است، اگر ذهنتان استدلال می‌کند که الآن تو نمی‌توانی کار کنی، نمی‌توانی فضاگشایی کنی، اصلاً تو مسئول نیستی، یکی دیگر باید بیاید این کار را بکند، خداوند این بلا را سرت آورده و خودش باید درست کند، این‌ها استدلال‌های غلط و خنده‌دار من‌ذهنی است.

✍️ما برای خودمان صفاتی قائل شدیم و برحسب همانیدگی‌ها خودمان را تعریف می‌کنیم، مثلاً می‌گوییم من آدم خوش‌اخلاق یا خشمگینی هستم، اگر فلان بشود، این‌گونه می‌شوم. این‌ها اوصاف ما برحسب همانیدگی‌هاست، اگر خودمان را صاف کنیم، ذاتِ پاک و جنس اصلی خودمان را بدون همانیدگی می‌بینیم.

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۶۰

خویش را صافی کن از اوصافِ خود

تا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خود

------------------------------------------------------------------------------------------------