✍️مهم و معتبر
وقتی به زندگی زنده میشوم چیزها برای من معتبر هستند، ولی مهم نیستند، مهم نبودن به این معنا نیست که آنها را نمیخواهم، بلکه آن چیزها نباید به مرکزم بیایند، مثلاً پول هنوز برایم اعتبار دارد چون با آن میشود همهچیز خرید، اما مهم نیست، اگر مهم باشد به مرکزم میآید، پس با شناسایی اینکه پول مهم نیست، آن را از مرکزم بیرون میرانم، هنوز اعتبار پول را میفهمم، ولی از طریق آن جهان را نمیبینم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️در حالت همانیده ما درد داریم و درد ایجاد میکنیم. ما الآن به خواب همانیدگی فرورفتیم و روی کثافاتی که ایجاد کردیم، مانند دردهای مختلف، مثل رنجش، خشم، ترس، استرس، حسادت، سیر نشدن، احساس گناه و احساس خبط خفتهایم. مولانا میگوید، اگر یک لحظه خودت را میشناختی و نشانش را درک میکردی، دراینصورت در آب و گِلِ همانیدگیها و دردهایت مانند چهارپایان نمیخوابیدی.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۰۰۳
در آب و گل تو همچو ستوران نخفتیای
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر خودت را بهعنوان هشیاری شناسایی میکردی و با فضاگشاییهای پیدرپی مرکزت عدم میشد، خود اصلیات که در ذهن زندانی شده آزاد میشد و وارد شادیخانه یعنی فضای یکتایی میشدی، باید به زور هم که شده این کار را انجام بدهی، یعنی خودت را به جایگاه خوبان، انسانهای زنده به زندگی بکشانی و در فضای یکتایی زندگی کنی.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۰۰۳
در آب و گِل تو همچو ستوران نخفتیای
خود را به عیشخانۀ خوبان کشانیای
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️فضاگشایی یعنی چه؟
فضاگشایی یعنی شما درک میکنید چیزی که ذهنتان در این لحظه نشان میدهد مهم نیست، پس به مرکزتان نمیآید، در این حالت اصلِ شما خودبهخود از همانیدگیها جدا شده و فضا در مرکز شما گشوده میشود، دراثر فضاگشایی آسمان درون شما بزرگ و بزرگتر میشود. شما باید در این فضای گشودهشده زندگی کنید و به خودِ اصلیتان زنده شوید، این کارِ آسانی نیست، پس برای زنده شدن به خدا باید آگاهانه هر لحظه فضا را باز و مرکز را عدم کنید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما با منذهنی و مرکز همانیده، دائما بر گِرد خودمان گشتهایم، هر کسی به گرد خودش بگردد، درواقع بختِ بد دارد، یعنی آن چیز که ذهنش نشان میدهد، الآن به مرکزش آمده، حول و حوش آن میگردد، برحسب آن میبیند و اگر لحظۀ بعد هم همان عمل را انجام بدهد، دارد بر گردِ منِ فرعی یا منذهنی میگردد، یا بهعبارتی دارد منذهنی را اظهار میکند و به نمایش میگذارد، چنین اظهار کردنی همراه با درد است، امکان ندارد انسان مؤاخذه نشود و خسارت ندهد.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۰۰۳
بر گردِ خویش گشتی، کِهاظْهارِ خود کنی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️ما بهصورت منذهنی با دردها، همانیدگیها و سببسازیها روی گنجِ درونمان را که همان گنج حضور، خداییت و اصل ماست پوشاندهایم و این گنج زیر دردهای ما پنهان است و برای اینکه دیده شویم و منذهنی خود را اظهار کنیم، هر لحظه روی گنج شادی، گنج خِرد و گنج عشق را میپوشانیم.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۳۰۰۳
بر گِرد خویش گشتی کهاظْهارِ خود کنی
پنهان بمانْد زیرِ تو گنجِ نهانیای
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️وقتی ما گرفتار دردهای منذهنی میشویم، روی دیگران هم از طریق قرین اثر میگذاریم، آنها را هم دچار درد میکنیم، چراکه مرض منذهنی و آثارش مسری است.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️منذهنیِ شما دائماً با ایجاد مسائل، وقایع و حوادث بد دارد شما را بهسوی خودکشی میبَرد. آیا متوجه شدهاید که نتیجۀ گِرد خود گشتن شما را به کجا کشانده؟ آیا برای رها شدن از منذهنی هیچ کوشش و جدیتی کردهاید؟ حداکثر قدرتتان را بهکار بردهاید؟ چون منذهنی میخواهد مدام شما را به طرف دنیا بکِشد، تا حالا گِرد منذهنیِ خودتان گشتید، برای خودتان دردسر درست کردید و مدام بهسوی مرگ میتنید، اما خداوند دائماً میخواهد منذهنی را از ما بیرون براند.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
چون ز زنده مُرده بیرون میکند
نفْسِ زنده سویِ مرگی میتنَد
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️خداوند به ما میگوید، تو عاشق حال منذهنیات هستی، عاشق من نیستی! بهامید اینکه حالت خوب شود، مرا عبادت میکنی؛ این چیز و آن چیز را از من طلب میکنی و میخواهی با زیاد کردن همانیدگیهایت حالِ منذهنیات بهتر شود. آیا شما بهامید اینکه حالِ منذهنیتان خوب شود، دارید روی خودتان کار میکنید؟ همۀ عشقتان زنده شدن به زندگی است، یا غیر از خداوند عشق دیگری دارید؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۹
عاشق حالی نَه عاشق بر مَنی
بر امید حال بر من میتَنی
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️مولانا میگوید، همۀ انسانها برای این راه را گم کردهاند که از مرکز عدم میترسند، عادت کردهاند دائماً یک جسمی در مرکزشان باشد، همینکه مرکزشان خالی میشود احساس ترس میکنند، درحالیکه پناهِ ما عدم، یعنی فضای بازشده است، چون عدم خودِ زندگی است و ما هم او هستیم، اگر یک لحظه مرکز ما عدم شود، خودمان را میشناسیم، به اصلمان زنده میشویم شادیِ اصیل و خِرد کل را تجربه میکنیم و در پناه خداوند قرار میگیریم.
مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲
جمله عالَم زین غلط کردند راه
کز عَدَم ترسند و، آن آمد پناه
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️آیا شما وابسته نبودن به دنیا را تجربه کردهاید؟ آیا شما درک کردهاید که خداوند یکتا و یگانه است؟ اگر یگانگی خدا را تجربه کردهاید حتماً از جهان بینیاز شدهاید و متوجه هستید آن چیزی که ذهنتان نشان میدهد مهم نیست و به آن احتیاج ندارید، بدون آن هم میتوانید زندگی کنید، پس در این حالت یک لحظه خودتان را بهعنوان زندگی شناسایی کردهاید و با خداوند یکی شدهاید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۵۷۸
من جز احدِ صمد نخواهم
من جز مَلِکِ ابد نخواهم
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️اگر یک لحظه شما خودتان را بهعنوان زندگی بشناسید نَه منذهنی، و از آن اقبال و بخت دهنتان شیرین شود، مزۀ عشق و شادی بیسبب را بچشید، دراینصورت آن چیزی که ذهنتان نشان میدهد، جهان و هرچه در آن است، برای شما سرد و بیارزش میشود.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶
چون از آن اقبال، شیرین شد دهان
سرد شد بر آدمی مُلکِ جهان