برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۶ گنج حضور - بخش دوم، قسمت سوم

منتشر شده در 2023/09/05
10:18 | 12 نمایش ها

✍️جمع روی شما اثر می‌گذارد. افراد از جمع من‌های ذهنی با توهم می‌دانم حس امنیتِ کاذب می‌گیرند. حس امنیت یکی از آن چیزهایی است که ما باید از مرکز عدم بگیریم. حس امنیت باید از زندگی باشد، واقعی باشد و موقعی محقق می‌شود که شما با تغییر و کم و زیاد شدن همانیدگی‌هایتان نه بترسید و نه خوشحال شوید، در این‌صورت من‌ذهنی‌تان ضعیف شده، دیگر برحسب من‌ذهنی یا چیزها فکر و عمل نمی‌کنید.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر می‌خواهی چشم، عقل و گوشَت صاف شود، یعنی برحسب عدم و زندگی ببیند و بشنود و از طریق شما حرف بزند؛ چیزی را که ذهنت نشان می‌دهد به مرکزت نیاور. وقتی چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد به مرکزمان می‌آید، برحسب آن فکر و عمل می‌کنیم و دچار شهوت و حرص آن می‌شویم.

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۹

صاف خواهی چشم و عقل و سَمْع را

بَردَران تو پرده‌هایِ طَمْع را

سمع: گوش

طَمْع: حرص، آز

✍️مردم به این علت راه را گم کرده‌اند که از فضاگشایی و عدم کردن مرکز می‌ترسند. آن‌ها می‌ترسند مرکزشان را عدم کنند؛ چون عادت کرده‌اند مرکزشان جسم باشد. تنها پناه ما همین عدم کردن مرکز است.

مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲

جمله عالَم زین غلط کردند راه

کز عَدَم ترسند و، آن آمد پناه

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️عوان یا مأمور همان من‌ذهنی در مرکز ما است که با هم‌هویت شدن اقتضای شهوت دارد؛ می‌خواهد چیزها را زیاد کند و اگر نتواند زیاد کند هم با خودش و هم با دیگران و با کسانی که نمی‌گذارند همانیدگی‌ها را زیاد کند دشمن می‌شود، مثلاً از انسان‌ها توقع پیدا می‌کند، می‌رنجد، خشمگین می‌شود و دردهای مختلفی مثل حسادت، خشم، ترس، اضطراب و استرس را به‌وجود می‌آورد.

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴

زان عَوانِ مُقتَضی که شهوت است

دل اسیرِ حرص و آز و آفت است

عَوان: داروغه، مأمور

مُقتَضی: اقتضاکننده

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️اگر کسی به مولانا درست گوش بدهد، آن‌قدر ایراد در خودش می‌بیند که دیگر مجال پیدا نمی‌کند به دیگران برسد. همه را رها می‌کند، می‌گوید بهتر است من روی خودم کار کنم و در هر مقام و شغلی که هستم باید نواقص خودم را رفع کنم.

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️گذشته و آینده یعنی من‌ذهنی و همانیدگی‌ها. همین‌که ما همانیده می‌شویم، به زمان مجازی گذشته و آینده می‌رویم، درواقع یک ‌داستان می‌شویم که با آن همانیده هستیم و این داستان دارد می‌رود در آینده بلکه به‌صورتِ مجازی به‌ثمر برسد. هر انسانی از داستان‌های به‌ثمرنرسیدۀ زندگی‌اش ناراضی است، چرا؟ برای این‌که تا به حال از همانیدگی‌ها زندگی می‌خواسته، از مجاز زندگی می‌خواسته و هیچ موقع مرکزش را عدم نکرده‌است.

ما پارک کنترل چیده‌ایم، می‌گوییم همسر، فرزند‌ و دوست ما همه باید آن‌طور که من می‌گویم عمل کنند، مولانا می‌گوید در این لحظه مرکزت را عدم کن، بگو «نمی‌دانم» آن‌گاه صُنع ایزدی همۀ این‌ همانیدگی‌ها را به‌هم می‌ریزد و فکرِ دیروز و فردا، یعنی گذشته و آینده را از مرکزت جارو می‌کند و می‌برد.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۳۳

کجاست ساقیِ جان؟ تا به‌هم زَنَد ما را

بروبد از دلِ ما فکرِ دیّ و فردا را

دی: دیروز

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️وقتی چیزی به مرکزمان می‌آید ما صید می‌شویم، در حبس آن می‌اُفتیم و از درست زندگی کردن محروم می‌شویم. مولانا می‌پرسد در این کائنات آیا باشندۀ دیگری هم وجود دارد مثل ما احمق باشد که خودش خودش را صید کند؟

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟

همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟

✍️ما برای چه چیزی باید زحمت بکشیم؟ چه چیزی را باید صِید کنیم؟ عشق را. عشق یعنی چه؟ عشق وحدت و پیوستنِ مجدد به زندگی است. عشق قرین شدن با زندگی و خداوند است. ما به‌عنوان من‌ذهنی، به‌عنوان یک شخص نمی‌توانیم عشق را به دام بیندازیم. نمی‌شود ما هر لحظه یک جسم را به مرکزمان بیاوریم، به‌عنوان من‌ذهنی بلند شویم، بگوییم من می‌خواهم عشق را شکار کنم، با خدا یکی شوم، عشق را به‌دست بیاورم؛ عشق به‌دست نمی‌آید، ما باید شکار او بشویم.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹

آنکه ارزد صید را، عشق است و بس

لیک او کی گنجد اندر دامِ کس؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

✍️بیرون آدم‌ها مجلل و باشکوه است. همانیدگی‌هایی مثل خانۀ بزرگ، مقام، آدم‌های مختلف که اطرافشان هست، دوست‌های ظاهری که به‌خاطرِ پول دورشان جمع شده‌اند، تأیید و توجه مردم به‌خاطرِ همانیدگی‌ها، این‌ها مانند قبر یا گور کافران پر از جلال و شکوه است اما درون این آدم‌ها چه؟ درون‌شان پر از قهر خداست، پر از درد، پر از همانیدگی، پر از حس ناخوشبختی است. شما این‌طوری نباشید.

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۷

همچو گور کافران، بیرون حُلَل

اندرون، قهر خدا عَزَّوَجَلّ

حُلَل: زیورها، پیرایه‌ها، جمع حُلّه

عَزَّوَجَلّ: گرامی و بزرگ است، از صفات خداوند

------------------------------------------------------------------------------------------------