✍️اگر مِهر یار بد که همان منذهنی است در دل تو برویَد و رشد کند، باید بدون گفتوگو و بحث و جدل از او فرار کنی، ولی ما منذهنیمان را دوست داریم، اگر دوست نداشتیم، آن را رها کرده بودیم.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۴
یارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او
هین ازو بگریز و کم کن گفتوگو
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️هر همانیدگی و درد را باید از ریشه دربیاوریم. اصلاً کل منذهنی، هشیاری جسمی را باید با فضاگشایی شناسایی کنیم یا همهاش را یکجا دربیاوریم و دور بیندازیم، یا یکییکی دربیاوریم. معمولاً یکییکی درمیآوریم، همه را یکجا زورمان نمیرسد. اگر شما با چیزی همانیده شوید و این همانیدگی قوّت پیدا کند، جسم، فکر، هیجانات، جان و فضای گشودهشده یا مسجدت را از جا کَنده و خراب میکند، بهعبارتی منذهنی بسیار خرابکننده است.
مولوی، مثنوی دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۵
برکَن از بیخش، که گر سَر برزند
مر تو را و مسجدت را برکَنَد
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۷
گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟
گفت: من رُستَم، مکان ویران شود
رُستَن: روییدن
✍️شما در این جهان مرتب با چیزها همانیده میشوید، منذهنی درست میشود. فرض کنید انسان در دهسالگی از منذهنیاش بهعنوان هشیاری میپرسد تو چه خاصیتی داری؟ منذهنی میگوید اگر من برویَم، مکان یعنی چهاربُعدت: جسم، فکر، هیجانها و جان زندهٔ تو همه ویران میشود، یعنی شما از خَرّوب جهان، منذهنی، میپرسید شما اینجا چکاره هستید؟ میگوید ما رشد کردهایم که جهان را ویران کنیم و دارد میکند. مگر نمیکند؟ چه چیزی از ما مانده که دیگر ویران نشود؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما اگر واقعاً به خودتان رحم کنید، باید منذهنیِ خَرّوب را در خودتان ببینید، این سینهٔ سنگی و لطمههایش را به خودتان ببینید. فهمیدن ذهنی و معنی ادبی این بیتها هیچ فایدهای ندارد، شما را در ذهن نگه میدارد. شما باید خودتان را متقاعد کنید که ادامهٔ منذهنی برای من فایده ندارد، من باید خودم را تبدیل کنم. آن موقع خواهید دید که ناموس یا حیثیت بدلی شما، پندار کمال و دردهای شما و حتی منهای ذهنی دیگر جلویتان میایستند. آنوقت میفهمید که «عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»، بنابراین باید از قرین بد، قرینی که شما را به ذهن میکِشاند، دوری کنید. باید حواستان فقط روی خودتان باشد و بدانید یک راه دشواری را در پیش دارید که بتوانید از دست منذهنی و دردهایش، خودتان را خلاص کنید.
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱
اَلا یا اَیُّها السّاقی اَدِر کَأسَا وَ ناوِلْها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️همینکه شما همانیده میشوید، منذهنی درست میکنید و در ذهن به سببسازی میافتید، ولی باید از طریق فضاگشایی فکر کنید، بهطور مثال شما در این لحظه یک چالشی دارید که میخواهید آن را حل کنید، بنابراین باید فضا را در اطراف آن چالش باز کنید، فضای گشودهشده درواقع خرد کل است که با خلاقیت به شما فکر جدید میدهد، درنتیجه شما مشکلتان را حل میکنید. راه درست این است، اصلاً برای این کار آفریده شدهایم، اما اگر هنوز سینهٔ شما سِفت و سنگ است، پس شما در ذهن هستید و سببسازی میکنید، عقل منذهنی پیدا میکنید و میگویید اگر این کار را انجام دهم این میشود، بعد این کار را میکنم آن میشود، بعد به آن چیزی که میخواهم، میرسم. این با فکرِ مسبب که خداوند است جور درنمیآید. اگر شما یک چنین وسواسی را دیدید، پس دارید خداوند را با سببسازی امتحان کنید، وقتی جور نمیشود ناله سر میدهید، دوباره خدا را امتحان میکنید، درحالیکه باید فوراً فضا را باز کنید بدانید که دارید اشتباه میکنید، پس فضا را بگشایید و به سجود بیفتید، یعنی تسلیم شوید.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۵
چون چنین وسواس دیدی، زود زود
با خدا گَرد و، درآ اندر سجود
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
چون زِ زنده مُرده بیرون میکُنَد
نَفْسِ زنده سویِ مرگی میتَنَد
✍️خداوند زنده است و هرگز نمیمیرد. ما هم زنده هستیم. آن قسمت خداگونهٔ ما دائماً زنده است، نمیمیرد. او دائماً میخواهد از امتدادِ خودش که ما هستیم، مُردگی یعنی منذهنی و همانیدگیها را جدا کند، بنابراین هر کسی که منذهنی دارد، دائماً حولِ خودکشی و تخریب میگردد. این بیت تأیید میکند که سیستم ما طوری طراحی شده که اگر بهزودی در ده دوازدهسالگی فضا را باز و مرکز را عدم نکنیم، زندگی خود و دیگران را خراب خواهیم کرد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
✍️شما بهعنوان منذهنی و مرکز سِفت از خودتان بپرسید، چرا من زندگی را به خودم روا نمیدارم؟ چرا به خودم رحم نمیکنم؟ چرا خوشبختی و موفقیت را به دیگران روا نمیدارم؟ مگر خداوند از جنس بینهایت فراوانی نیست؟ مگر کوثر و فراوانی را به من عطا نکرده؟ پس این رواداشت من کجاست؟
------------------------------------------------------------------------------------------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ٢٨۴٠
تو چو بازِ پایبسته، تنِ تو چو کُنده بر پا
تو به چنگِ خویش باید که گِرِه ز پا گشایی
✍️ای انسان، تو مانند بازی هستی که پایت با کُندهای بسته شده، نمیتوانی بپری، این کُندهٔ منذهنی یا همانیدگیها است. تو نگو به من مربوط نیست، من نمیتوانم، من مسئول نیستم. راه جبر را نرو که راهی وجود ندارد، نگو خانواده و جامعه اینطوری است، پس آدم باید اینطوری باشد، این جبر است. تو میتوانی از بند منذهنی رها شوی. تکتک شما باید این بند را با دست خودتان از پایتان باز کنید و آزاد شوید تا کل جامعه رشد کند.