:نکته✍️
: همهویت شدن با نقشها و با هنرها، دزدی کردن از زندگی است که جز بدبختی حاصلی ندارد. چشمِ خدابین که لغزش نمیکند، تبدیل به شاهدی که چشم تیزبین و دید بیغرض دارد میشود.
:نکته✍️
: دید سبببین مقابلِ دیدِ شاهد است. هرچیزی با دیدِ سبببین میبینیم غیر از روی ماهِ او است و باطل است و زنجیریست بر گلو. با عذرخواهی از خداوند و اقرار به اشتباه، کَرم خداوند شامل حال ما شده و عَهدِ بد ما بخشیده میشود.
:نکته✍️
«برآ به چرخِ حقایق، دگر مگو ز خیال». ما در خیال زندگی میکنیم. از نظر زندگی اکثر مکالمههای ما در زندگیِ روزمره خیال است. هر چیزی که با بودنش شادی من بالا رود و با رفتنش شادی من پایین آید آن چیز خیال است.
:نکته✍️
: چرخ حقایق جایی است که آدمی برای اولین بار میگوید من ساکت شوم ببینم چه چیزی میگویم؟ اصلاً برای چه صدای مغز من قطع نمیشود؟ من اینقدر که حرف میزنم چه دردی از جهان را درمان کردهام؟
:نکته✍️
اگر فکر میکنید که منِ ذهنی هستید، پس شما زیر نفوذ حالی هستید که حالِ اصلی شما نیست و مدام در حال تغییر است. زندگی هر لحظه به ما نشان میدهد که ما این منِ ذهنی و حال آفِلَش نیستیم.
:نکته✍️
: اگر ما پافشاری کنیم که ما منِ ذهنی هستیم، موقعی که زندگی با طرحش منِ ذهنی را متلاشی میکند، فکر میکنیم که ما داریم متلاشی میشویم و نمیدانیم که ما از جنس بینهایت و ابدیت خدا هستیم.
:نکته✍️
زندگی هر لحظه به ما طعنۀ لاتبصرون می زند که چرا مرا نمی بینی؟ که من از صد پدر نسبت به تو مُشفِق ترم؟ چرا مرا به عنوان قاضی نمی بینی و دیگران را مدام قضاوت می کنی؟ چرا نمی بینی که تمرکز را از خودت برداشته ای؟
:نکته✍️
: ما خودمان را با منِ ذهنی یکی میدانیم و بهصورت منِ ذهنی ناظر انسانهای دیگر میشویم، بنابراین آنها را هم از جنس منِ ذهنی میکنیم. دو تصویرِ ذهنی هیچگاه با هم به وحدت نمیرسند.
:نکته✍️
: برای پریدن از یک مانع ما باید از آن مانع فاصله بگیریم. برای شناخت منِ ذهنی و دیدن افکار، دردها و ترسها، ابتدا ما باید بین خودمان و منِ ذهنی فاصله ایجاد کنیم، تا بتوانیم منِ ذهنی را از تمام جوانب نگاه کنیم و ناظرش باشیم
.
:نکته✍️
وقتی وارد رابطهای شویم با ساختن تصویرِ ذهنی از همدیگر با آن همانیده میشویم و اگر زیادهروی کنیم، سَرمان به دیوار بلا میخورد و درد زیاد باعث میشود بفهمیم که نباید کسی را در مرکزمان قرار دهیم.
:نکته✍️
من ذهنی در حیلة حال و قال هست و با فکرها و خواستههای بیرونیاش مدام میخواهد حالش را خوب کند. ولی نمیتواند و گاهی به قرص، مواد مخدر، مشروبات و روابطِ پردرد پناه میبرد و درد بیشتری را جذب میکند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
:تجربه شخصی✍️
متوجه شدم که من نباید به حال بد یا خوب منِ ذهنیام نگاه کنم و یا اگر بیمراد میشوم با ذهنم دنبال سبب و چرایی آن باشم. من فقط باید طلبِ فضاگشایی را داشته باشم و فضا را اطراف حالم باز کنم.
:نکته✍️
خداوند حال منِ ذهنی شما را خراب میکند که متوجه بشوید شما این حال و قالِ ذهنی نیستید. اما مردم گوش نمیکنند و اگر حالشان خوب نشود به مشروبات الکلی و مواد مخدر رو میآورند.
:نکته✍️
.ما به این جهان آمدیم که مهمانِ زندگی باشیم نه اینکه در ذهن صاحبخانه باشیم و تمام انرژی زنده زندگی را صرف نگه داشتن همانیدگیها کنیم و پامزد هم دهیم
------------------------------------------------------------------------------------------------
تجربه شخصی✍️
من نمیدانستم به این جهان آمدم که مهمانِ زندگی باشم، نه اینکه در ذهن صاحبخانه باشم. من تمام انرژی زنده زندگی را صرف نگه داشتن همانیدگیها میکردم و ترس از دست دادن نمیگذاشت لحظهای زندگی کنم. وقتی میفهمی مهمان کسی هستی که بینهایت و ابدیت مشخصة اصلی او است و با او یکی هستی، حس بینیازی و یکتایی داری. اول از همه عاشق خودت میشوی و دیگر توقعی برایت باقی نمیماند. با مهمانی دادن و هدیه دادن های ذهنی نمیشود روابطمان را درست کنیم. با این کار فقط از زندگی میدزدیم و حواسمان را پرت میکنیم. تنها چیزی که اینها را درست میکند فضاگشایی است.