ای تو ز خوب ی خویش آینه را مشتری
سوخته باد آینه، تا تو در او ننگری
-مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۱۸
گر به هر زخمی تو پرُکینه شوی
پس کجا بی صیقل، آیینه شوی؟
-مولوی، مثنوی، دفتر ا ول، بیت ۲۹۸۰
همچنان کآن شخص از نقصا ن کشت
رُقعه سوی صاحب خرمَن نبشت
-مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۴
احمقست و مُرد ه ما و منی
کز غ م فرعش، فرا غ اصل، نی
-مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۸
کُ ل عالَم صور ت عق ل کُل است
کوست بابا ی هرآنک اه ل قلُ است
-مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۵۹
-قلُ: بگو.
-اهل قلُ: عاقلانی که شایستگی آن را دارند که ام ر حق را تبیین و تبلیغ کنند.
صلح کن با این پدر، عاقی بهل
تا که فر ش زَر نماید آب و گل
-مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۶۱
-عاقی: سرکشی و نافرمان ی
- بهل: ترَک کن، واگذار
پس قیامت، نق د حا ل تو بوَُ د
پی ش تو، چرخ و زمین مُبْدَل شود
-مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۶۲
-مُبْدَل: عو ضشده، تبدیلشده
من عجب دار م ز جویا ی صفا
کاو رَمَد در وق ت صیقل از جَفا
-مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۸
-رَمَد: از مصد ر رَمیدن: فرار کند، دور شود.
عشق چون دَعوی، جَفا دیدن گواه
چون گواهت نیست، شد دعوی تباه
-مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۹
-دَعوی: ادعا کرد ن
شرط، تسلیم است، نه کا ر درا ز
سود نبَْوَد در ضَلالت ترُ کْتاز
-مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳
شرط، تعظیم است، تا این نو ر َخَوش
گردد این ب یدیدگان را سُرم هکَش
-مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴