مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
به میانِ بیست مطرب، چو یکی زند مخالف
همه گم کنند ره را، چو ستیزه شد قَلاووز
تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید
تو یکی نِهای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز
که یکی چراغ روشن، ز هزار مرده بهتر
که بِهْ است یک قدِ خوش، ز هزار قامتِ کوز
ستیزه: لجوج شدن، به عناد افتادن
قَلاوز: پیشرو لشکر، رهبر، راهنما
مُرده : خاموش
کوز: گوژ، خمیده
برنامهٔ شمارهٔ ۹۱۲
——————————————
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۶۱
از کَرَم دان اینکه میترساندت
تا به مُلکِ ایمنی بنشاندت
برنامهٔ شمارهٔ ۹۴۹
——————————————
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۶
چونکه غم بینی، تو استغفار کن
غم به امرِ خالق آمد، کار کن
استغفار: طلب مغفرت کردن، عذرخواهی
برنامهٔ شمارهٔ ۹۷۸
——————————————-
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
از هر جهتی تو را بلا داد
تا باز کَشَد به بیجهاتت
گفتی که خَمُش کنم نکردی
میخندد عشق بر ثُباتت
بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
برنامهٔ شمارهٔ ۹۸۰
———————
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۱
ماهیان را بحر نگذارد برون
خاکیان را بحر نگذارد درون
برنامهٔ شمارهٔ ۹۷۶
————————————————
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰
هله ای دل به سَما رو، به چراگاهِ خدا رو
به چراگاه سُتوران، چو یکی چند چریدی
تو همه طَمْع برآن نِهْ، که درو نیست امیدت
که ز نومیدیِ اوّل، تو بدین سوی رسیدی
ستور: چهارپا
برنامهٔ شمارهٔ ۹۴۸
————————————————
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۰
شاد آن صوفی که رزقش کم شود
آن شَبَهش دُر گردد و او یَم شود
زآن جِرایِ خاص هر که آگاه شد
او سزای قرب و اِجریگاه شد
شَبَه: شَبَه یا شَبَق، نوعی سنگ سیاه و برّاق
یَم: دریا
جِرا: نفقه، مواجب، مستمری
اِجریگاه: در اینجا پیشگاهِ الهی
———
زآن جِرایِ روح چون نُقصان شود
جانَش از نُقصانِ آن لرزان شود
پس بداند که خطایی رفته است
که سَمَنزارِ رضا آشفته است
نُقصان: کمی، کاستی، زیان
سَمَنزار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.
برنامهٔ شمارهٔ ۹۱۱
—————
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲
تدبیر کند بنده و تقدیر ندانَد
تدبیر به تقدیر خداوند نمانَد
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیلت بکند لیک خدایی نتواند
گامی دو چنان آید، کو راست نهادهست
وآنگاه که داند که کجاهاش کشاند؟
————
اِستیزه مکن، مملکتِ عشق طلب کن
کاین مملکتت از ملکالموت رهانَد
اِستیزه: ستیزه، مقاومتِ درونی، در درون با چیزهای بیرونی مسئله داشتن و فضاگشایی نکردن.
مَلِکُ الـمْوُت: عزرائیل
برنامهٔ شمارهٔ ۹۱۱
———
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳
تو ز طفلی چون سببها دیدهیی
در سبب، از جهل برچفسیدهیی
با سببها از مُسبَّب غافلی
سویِ این روپوشها زآن مایلی
چون سببها رفت، بَر سَر میزنی
رَبَّنا و ربَّناٰها میکُنی
چفسیدهای: چسبیدهای
————————
ربّ میگوید برو سویِ سبب
چون ز صُنعم یاد کردی؟ ای عجب
گفت: زین پس من تو را بینم همه
ننگرم سویِ سبب و آن دَمْدَمه
گویدش: رُدُّوا لَعاٰدُوا کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان
دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب
رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه
که از آن نهی شدهاند، بازگردند.
———————
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
ننگرم عهِد بَدت، بِدْهم عطا
از کرم، این دَم چو میخوانی مرا
برنامهٔ شمارهٔ ۸۷۲
———————————
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۶
مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند
از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند
آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان
کی نهد دل بر سببهایِ جهان؟
برنامهٔ شمارهٔ ۹۷۲
———————————————————
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۴
از مُسَبِّب میرسد هر خیر و شر
نیست اسباب و وسایط ای پدر
جز خیالی مُنعقِد بر شاهراه
تا بمانَد دورِ غفلت چندگاه
برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۸
————————————————
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳
قفلِ زَفتست و، گشاینده خدا
دست در تسلیم زن و اندر رضا
ذرّه ذرّه گر شود مفتاحها
این گشایش نیست جز از کبریا
چون فراموشت شود تدبیرِ خویش
یابی آن بختِ جوان از پیرِ خویش
زَفت: بزرگ، عظیم
————————
قرآن کریم، سورهٔ زمر(۳۹)، آیهٔ ۶۳
«لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ…»
« كليدهاى آسمانها و زمين نزد اوست…»
————————
چون فراموش خودی، یادت کنند
بنده گشتی، آنگه آزادت کنند
برنامهٔ شمارهٔ ۹۷۶
————————
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۷۴
چون خیالی در دلت آمد، نشست
هر کجا که میگریزی با تو است
برنامهٔ شمارهٔ ۹۳۸
——————
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۰
همه را بیازمودم زِ تو خوشترم نیامد
چو فرو شدم به دریا، چو تو گوهرم نیامد
برنامهٔ شمارهٔ ۹۱۱
————————————————
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۵۵
پای را بربست و گفتا: گو شَوَم
در خَمِ چوگانْش، غلطان میروم
چوگان: چوب بلندی است که سرِ آن خمیده است و با آن گُویِ مخصوصی را میزنند.
برنامهٔ شمارهٔ ۹۵۵
————————————————
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۵۸
گوی شو، میگَرد بر پهلوی صدق
غَلْط غَلْطان در خَمِ چوگانِ عشق
برنامهٔ شمارهٔ ۹۵۵
————————————————
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۵۶
صوفیی از فقر چون در غم شود
عینِ فقرش دایه و مَطْعَم شود
زآنکه جنّت از مَکارِه رُسته است
رحم، قسمِ عاجزی اِشکسته است
مَطعَم: غذا، خوردنی
مَکارِه: سختی، ناخوشی و هر آنچه برای آدمی ناخوش و ناگوار آید.
برنامهٔ شمارهٔ ۹۱۱
————————————————
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
بیمرادی شد قلاووزِ بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّه شنو ای خوشسرشت
قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
حدیث نبوی
«حُفَّتِالْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِالنَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
برنامهٔ شمارهٔ ۹۸۰
————————————————
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶
هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمام
شمع اندر شب بُوَد اندر قیام
قرآن كريم، سورهٔ مُزَّمِّل(۷۳)، آيات ۱ و ۲
يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ،(١) قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلً.(٢)
اى جامه فکرت بر خود پيچيده،(١) شب ذهن را بیدار و هشیار بمان، مگر اندكى را.(٢)
برنامهٔ شمارهٔ ۹۵۶
————————————————
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
لذّت بیکَرانهایست، عشق شدهست نامِ او
قاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟
برنامهٔ شمارهٔ ۹۷۸
————————————————
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۵
سایه و نور بایدت، هر دو به هم زِ من شنو
سر بِنه و دراز شو، پیشِ درختِ اِتَّقوا
اِتَّقُوا: پرهیز کنید، بترسید، تقوا پیشه کنید.
برنامهٔ شمارهٔ ۹۲۵
———————
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴
من نمیگویم مرا هدیه دهید
بلکه گفتم لایقِ هدیه شوید
برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۵
————————————————
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷
ترک کن این جبر را که بس تهیست
تا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیست
ترک کن این جبرِ جمعِ مَنْبَلان
تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان
ترکِ معشوقی کن و، کن عاشقی
ای گمان برده که خوب و فایقی
مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار
فایق: چیره، مسلط، برتر
برنامهٔ شمارهٔ ۹۴۸
————————————————
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۰
ای که در معنی ز شب خامُشتری
گفتِ خود را چند جویی مشتری؟
برنامهٔ شمارهٔ ۷۸۳
————————————————
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱
کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَود
تا بُوَد کارت سَلیم از چشمِ بَد
خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد
وانگه از خود بی ز خود چیزی بدُزد
برنامهٔ شمارهٔ ۹۷۴
———
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
برنامهٔ شمارهٔ ۹۷۵
———
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
از قَرین بی قول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
برنامهٔ شمارهٔ ۹۷۵
———
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴٩
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا
چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار
دور کن آلت، بینداز اختیار
اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه
برنامهٔ شمارهٔ ۹۷۸
———
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٩۶
چون نباشد قوّتی، پرهیز بِه
در فرارِ لا یُطاق آسان بِجِه
لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن
آسان بجه: به آسانی فرار کن
برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۷
———