قسمت چهارم

منتشر شده در 2024/06/11
12:33 | 42 نمایش ها

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۴۴

بهرِ خرگیری برآوردند دست
جِدِّ جِد، تمییز هم برخاسته‌ست

چونکه بی‌تمییزیانْ‌مان سَرورَند
صاحبِ خر را به جایِ خر برند

برنامهٔ شمارهٔ ۹۱۲
———

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢

هرکه نقصِ خویش را دید و شناخت
اندر اِستکمالِ خود دو‌اسبه تاخت

زان نمی‌پرّد به‌سویِ ذوالْجلال
کو گُمانی می‌بَرَد خود را کمال

علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال

اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی
دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن
ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

———

از دل و از دیده‌ات بس خون رود
تا زِ تو این مُعْجِبی بیرون رود

علّتِ ابلیس اَنَاخیری بُده‌ست
وین مرض، در نَفْسِ هر مخلوق هست

گرچه خود را بس شکسته بیند او
آبِ صافی دان و سِرگین زیرِ جُو

مُعجِبی: خودبینی
سرگین: مدفوع چهارپایان

———

قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۲
… قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ.
… ابلیس گفت: من از آدم بهترم. مرا از آتش و او را از گل‌ آفریده‌ای.

———

چون بشوراند تو را در امتحان
آب، سِرگین‌ رنگ گردد در زمان

در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ
گرچه جو صافی نماید مر تو را

هست پیرِ را‌ه‌دانِ پُرفِطَن
جوی‌هایِ نَفْس و تن را جوی‌کَن

تَگ: ژرفا، عمق، پایین
فَتی': جوان، جوانمرد
فِطَن: جمع فِطنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی

———

جوی، خود را کِی تواند پاک کرد؟
نافع از عِلمِ خدا شد علمِ مَرد

کی تراشد تیغ، دستهٔ خویش را
رو، به جرّاحی سپار این ریش را

ریش: زخم، جراحت

برنامهٔ شمارهٔ ۸۱۲
———

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

ای بسا سرمستِ نار و نارجُو
خویشتن را نورِ مطلق داند او

جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق
با رهش آرَد، بگردانَد ورق

تا بداند کآن خیالِ نارِیه
در طریقت نیست اِلّـا عارِیه

نارِیه: آتشین
عاریه: قرضی

برنامهٔ شمارهٔ ۹۰۸
———

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۸۹

هر که او را برگِ این ایمان بُوَد
همچو برگ، از بیمِ این لرزان بُوَد

بر بِلیس و دیو از آن خندیده‌ای
که تو خود را نیکِ مردم دیده‌ای

بِلیس: مخفف ابلیس، شیطان

برنامهٔ شمارهٔ ۶۲۱
———

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۹۶

صد هزاران سال ابلیسِ لعین
بود اَبْدال اَمیرالْمُؤْمِنین

پنجه زد با آدم از نازی که داشت
گشت رسوا، همچو سِرگین وقت چاشت

سِرگین: فضلۀ چهارپایان از ‌قبیلِ اسب و الاغ و استر، مدفوع
چاشت: اوّل روز، ساعتی از آفتاب گذشته

برنامهٔ شمارهٔ ۹۰۲
———

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

تا کنی مر غیر را حَبْر و سَنی
خویش را بدخو و خالی می‌کنی

مُتَّصل چون شُد دِلَت با آن عَدَن
هین بگو مَهْراس از خالی شُدن

امر قُل زین آمدش کای راستین
کم نخواهد شد بگو، دریاست این

 حَبر: دانشمند، دانا
سَنی: رفیع، بلند‌مرتبه
عَدَن: عالَمِ قُدس و جهانِ حقیقت
مَهْراس: نترس، فعل از مصدر هراسیدن

برنامهٔ شمارهٔ ۸۸۸
———

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

مردهٔ خود را رها کرده‌ست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو

برنامهٔ شمارهٔ ۹۷۵
———

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری
مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری

برنامهٔ شمارهٔ ۹۷۵
———

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

در گویّ و، در چَهی ای قَلتَبان
دست وادار از سِبالِ دیگران

چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش
بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش

ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش
نغزجایی، دیگران را هم بکَش

گَو: گودال
قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت
سِبال: سبیل

برنامهٔ شمارهٔ ۹۵۷
———

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴

گفت حق که بندگانِ جفتِ عَوْن
بر زمین آهسته می‌رانند و هَوْن

« حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق
قرار گرفته اند، در روی زمین به آهستگی و فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)،
گام بر می دارند.»
 
هَون: نرمی و آسانی

————————————

پا برهنه چون رَوَد در خارزار؟
جز به وقفه و فِکرَت و پرهیزگار

این قضا می‌گفت، لیکن گوششان
بسته بود اندر حجابِ جوششان

چشم‌ها و گوش‌ها را بسته‌اند
جز مر آنها را که از خود رَسته‌اند

فِکرَت: اندیشه

————————————

جز عنایت که گشاید چشم را؟
جز محبّت که نشاند خشم را؟

جهدِ بی توفیق خود کس را مباد
در جهان، وَاللهُ اَعلَم بِالسَّداد

سَداد: راستی و درستی

——————————————

«الهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش بیهوده (کار بی مزد یا
کوشش بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.»

قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۶۳

« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ
قَالُوا سَلَامًا »

« بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين به فروتنى راه
مى‌روند. و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند، به ملايمت سخن گويند.»

« و بندگان خاصّ خدا آنان اند که در روی زمین با تسلیم و فضا گشایی
و با خرد ورزی زندگی می کنند. و اگر به ایشان خطاب کنند: «نادان»،
ایشان در مقابل آن فضا گشایی می کنند و سخنی خوب و بایسته می گویند.»

برنامهٔ شمارهٔ ۷۲۶
———

جهد فرعونی، چو بی‌توفیق بود
هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق بود

تَفتیق: شکافتن

برنامهٔ شمارهٔ ۹۷۰
———

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۹

عمر که بی عشق رفت، هیچ حسابش مگیر
آبِ حیات است عشق، در دل و جانش پذیر

برنامهٔ شمارهٔ ۷۹۹
———

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۴۶

شنیدستی که اَلدّینُ النَّصیحة
نصیحت چیست؟ جَستن از میانه

حدیث
« الدِّينُ النَّصِيحَةُ »
« دین نصیحت است. »

برنامهٔ شمارهٔ ۷۹۶
———

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠٣۸

گر همان عیبت نبود، ایمن مباش
بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش

لا تَخافُوا از خدا نشنیده‌یی؟
پس چه خود را ایمن و خوش دیده‌یی‏؟

مگر از خدا نشنیده ای که می فرماید: نترسید؟ پس چرا احساس ایمنی می کنی و آسوده خاطری؟

———

قرآن کریم، سوره فصّلت (۴۱)، آیه ۳۰

إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ

بر آنان كه گفتند: پروردگار ما الله است و پايدارى ورزيدند، فرشتگان فرود مى‌آيند كه مترسيد و غمگين مباشيد، شما را به بهشتى كه به شما وعده داده شده بشارت است.

———

سالها ابلیس نیکونام زیست
گشت رسوا، بین که او را نام، چیست

برنامهٔ شمارهٔ ۶۷۱
———

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷

حَزم آن باشد که ظنِّ بَد بَری
تا گریزیّ و شوی از بَد، بَری

حَزم، سُوء الظن گفته‌ست آن رسول
هر قدم را دام می‌دان ای فَضول

روی صحرا هست هموار و فراخ
هر قدم دامی‌ست، کم ران اُوستاخ

———

آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟
چون بتازد، دامش افتد در گلو

حَزم: تامّل با هشیاریِ نظر
فَضول: زیاده‌گو، کسی که به کارهای غیر ضروری بپردازد.
اوستاخ: گستاخانه

برنامهٔ شمارهٔ ۸۰۵
———

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱٣

زین کمین، بی‌صبر و حَزمی کَس نَجَست
حَزم را خود، صبر آمد پا و دست

حَزم کن از خورد، کین زَهرین‌گیاست
حَزم کردن زور و نورِ انبیاست

کاه باشد کو به هر بادی جَهَد
کوه کِی مر باد را وزنی نَهد؟

———

هر طرف غولی همی ‌خوانَد تو را
کِای برادر راه خواهی؟ هین بیا

ره نمایم، همرهت باشم رفیق
من قلاووزم در این راهِ دقیق

نی قلاوزست و، نی رَه دانَد او
یوسفا کم رَو سویِ آن گرگ‌خو

قلاووز: پیشاهنگ، پیشرو

———

حَزم، آن باشد که نفریبد تو را
چرب و نوش و دام‌هایِ این سرا

که نه چربِش دارد و نی نوش، او
سِحر خوانَد، می‌دَمد در گوش، او

برنامهٔ شمارهٔ ۸۷۲
———