مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵
گورخانهٔ رازِ تو چون دل شود
آن مرادت زودتر حاصل شود
گفت پیغمبر که هر که سِر نهفت
زود گردد با مرادِ خویش جفت
———
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط
که: بگویید از طریقِ انبساط
———
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۷
در این بحر، در این بحر، همه چیز بگنجد
مترسید، مترسید، گریبان مدرانید
———
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷
که درونِ سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
———
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱
که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز؟
———
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۲
در نگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون
———
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۵
بازگرد اکنون تو در شرحِ عدم
که چو پازهرست و، پنداریش سَم
———
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲
جمله عالَم زین غلط کردند راه
کز عدم ترسند و، آن آمد پناه
———
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۰
با قضا پنجه مَزَن ای تند و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
مُرده باید بود پیشِ حکمِ حق
تا نیاید زخم، از رَبُّالْفَلَق
———
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۸
چون غمی آید، گلوی او بگیر
داد از او بِسْتان، امیرِ داد باش
———
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۸
بانگ آید هر زمانی زین رواق آبگون
آیت اِنّا بَنَیْناها، وَ اِنا موسِعون
که شْنَوَد این بانگ را بی گوش ظاهر دَم به دَم
تائبون العابدونَ الْحامِدونَ السّائحون
نردبان حاصل کنید از ذی الْمَعارِج بر روید
تَعْرِجُ الرّوح ُ اِلَیهِ وَ الْمَلائِک اَجْمَعون
———
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۰۱
هست هُشیاری، زِ یادِ مٰا مَضیٰ
ماضی و مستقبلت، پردهٔ خدا
آتش اندر زن به هر دو، تا به کی
پُرگِرِه باشی ازین هر دو چو نی؟
———
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
تو مخالفت همی کَش، تو موافقت همی کُن
چو لباس تو دَرانند، تو لباس وصل میدوز
———
مولوی، مثنوی، دفترچهارم، بیت ۲۹۶۰
لی مَعَالله وقت بود آن دَم مرا
لَا یَسَعْ فیهِ نَبیٌّ مُجْتَبیٰ
من نخواهم رحمتی جز زخمِ شاه
من نخواهم غیرِ آن شه را پناه
———
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۶
آفتابی خویش را ذرّه نمود
و اندک اندک، رویِ خود را برگشود
———
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰
آفتابی در یکی ذَرّه نهان
ناگهان آن ذرّه بگشاید دهان
———
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳
چند نهان داری آن خنده را
آن رخ تابندهٔ فرخنده را
———
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۴۲
هرکه حقش خنده دهد، از دهنش خنده جَهَد
تو اگر انکاری از او، من همه اقرارم از او
قسمت گل خنده بُوَد، گریه ندارد چه کند؟
سوسن و گل میشکفد، در دلِ هشیارم از او
———
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۰۱
چگونه خنده بپوشم؟ انارِ خندانم
نبات و قند نتانَد نمود سُمّاقی
———
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۰
ز بامداد کسی غَلْمَلیج میکُنَدَم
گزاف نیست که من ناشتاب خندانم
———
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸
شهرِ ما فردا پُر از شِکَّر شود
شِکَّر ارزان است، ارزانتر شود
در شِکَر غلطید ای حلواییان
همچو طوطی، کوریِ صفراییان
نیشکر کوبید، کار این است و بس
جان برافشانید یار این است و بس
———
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲
آدمی دید است، باقی گوشت و پوست
هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست
———
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۱
دیدهٔ ما چون بسی علّت دروست
رَوْ فنا کُن دیدِ خود در دیدِ دوست
دیدِ ما را دیدِ او نِعْمَ الْعِوَض
یابی اندر دیدِ او کُلِّ غَرَض
———
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶
آدمی دید است و باقی پوست است
دید، آن است آن، که دیدِ دوست است
چونکه دیدِ دوست نَبْوَد، کور بِهْ
دوست، کو باقی نباشد، دُور بِهْ
———
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰
مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش
چشمها چون شد گذاره، نورِ اوست
مغزها میبیند او در عینِ پوست
بیند اندر ذرّه خورشیدِ بقا
بیند اندر قطره، کُلِّ بحر را
———
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۳
در گداز این جمله تن را در بَصَر
در نظر رو، در نظر رو، در نظر
———
منسوب به مولانا
دیدهای خواهم که باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
———
مولوی،مثنوی، دفتر اول ،بیت ۱۹۳۷
گفته او را من زبان و چشمِ تو
من حواس و من رضا و خشمِ تو
رو که بی یَسْمَع وَ بی یُبْصِر توی
سِر توی، چه جایِ صاحبسِر توی
چون شدی مَنْ کٰانَ لِـلَّه از وَلَه
من تو را باشم که کٰانَ اللهُ لَه
———
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۱
بعد از این ما دیده خواهیم از تو بس
تا نپوشد بحر را خاشاک و خس
———
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۸
چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را
کِیْ بدانی ثَمَّ وَجْهُالله را؟
———
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۹
هر که را باشد ز سینه فتحِ باب
او ز هر شهری، ببیند آفتاب
حق پدید است از میانِ دیگران
همچو ماه، اندر میانِ اختران
———
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶
از همه اوهام و تصویرات، دور
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
———
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۲
آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرست
لیک غیرت چشمبند و، ساحرست
———
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۳
تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول
او به پیشِ ما و، ما از وَی مَلول
———
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۳
جملهٔ بیقراریات، از طلبِ قرار توست
طالبِ بیقرار شو، تا که قرار آیدت
جملهٔ بیمرادیات، از طلبِ مراد توست
طالبِ بیمراد شو، تا که مراد آیدت
———
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
———
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّوْدا جَنَتْ لٰاتَخْتَصِمْ
———