قسمت نهم

منتشر شده در 2024/06/11
12:52 | 38 نمایش ها


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

چیست تعظیمِ خدا افراشتن؟
خویشتن را خوار و خاکی داشتن‌‌

چیست توحیدِ خدا آموختن؟
خویشتن را پیشِ واحد سوختن‌‌

گر همی‌‌‌خواهی که بفْروزی چو روز
هستیِ همچون شبِ خود را بسوز

———

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰

خواب چون در می‌رمد از بیمِ دلق
خوابِ نسیان کَی بُوَد با بیمِ حَلْق؟

لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه
که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه

زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد
ورنه نسیان در نیاوردی نبرد

———

گرچه نسیان لابُد و ناچار بود
در سبب ورزیدن او مختار بود

که تَهاوُن کرد در تعظیم‌ها
تا که نسیان زاد یا سهو و خطا

———

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵

همچو مستی، کو جنایت‌ها کند
گوید او: معذور بودم من ز خَود

گویدش لیکن سبب ای زشتکار
از تو بُد در رفتنِ آن اختیار

بیخودی نآمَد به خود، توش خواندی
اختیارت خود نشد، توش راندی

———

گر رسیدی مستی‌ای بی‌جهدِ تو
حفظ کردی ساقیِ جان، عهدِ تو

پشت‌دارت بودی او و عذرخواه
من غلامِ زَلَّتِ مستِ اِلٰه

———

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱

اگرنه عشق شمس الدین بُدی در روز و شب ما را
فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را

بُتِ شهوت برآوردی دَمار از ما ز تاب خود
اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را

———

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷

همچنین هر شهوتی اندر جهان
خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان

هر یکی زینها تو را مستی کند
چون نیابی آن، خُمارت می‌زند

این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده‌ست
که بدان مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ست

———

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

یار در آخر‌زمان کرد طرب سازیی
باطن او جِدِّ جِدّ، ظاهر او بازیی

جملهٔ عُشّاق را یار بدین علم کُشت
تا نکند هان و هان جهل تو طَنّازیی

———

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

آشنایی گیر شب‌ها تا به روز
با چنین اِستاره‌های دیوسوز
 
هر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمان
هست نفت‌اندازِ قلعهٔ آسمان

———

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۰۴

خانه را من رُوفتم از نیک و بد
خانه‌ام پُرَّست از عشقِ احد

هرچه بینم اندر او غیرِ خدا
آنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدا

———

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۹

اِحْتِما کن، اِحْتِما ز اندیشه‌‌ها
فکر، شیر و گور و، دلها بیشه‌‌ها

اِحْتِماها بر دَواها سَرور است
زآنکه خاریدن، فزونیِّ گرَ است‌‌

اِحْتِما، اصلِ دوا آمد یقین
اِحْتِما کن قوهٔ جان را ببین‌‌

———

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۶

باز با خود گفت: صبر اولی‌تر است
صبر تا مقصود زوتر رهبر است

چون نپرسی، زودتر کشفت شود
مرغِ صبر از جمله پَرّان‌تر بُوَد

ور بپرسی دیرتر حاصل شود
سهل از بی‌صبریت مشکل شود

———

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۵۲

گفت لقمان: صبر هم نیکو دمی‌ست
که پناه و دافعِ هر جا غَمی‌ست

صبر را با حق قرین کرد ای فلان
آخِرِ وَالْعَصْر را آگَه بخوان

———

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۵۴

صد هزاران کیمیا، حق آفرید
کیمیایی همچو صبر، آدم ندید

———

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶

تو چو عَزْمِ دین کُنی با ا‌جْتِهاد
دیوْ بانگت بَر‌‌زَنَد اَندر نَهاد

که مَرو زآن سو بیندیش ای غَوی
که اسیرِ رنج و درویشی شوی

بینوا گردی ز یاران وابُری
خوار گردیّ و پشیمانی خوری

تو زِ بیمِ بانگِ آن دیوِ لَعین
واگریزی در ضَلالت از یقین

———

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۸۱

زان مُزدِ کار می‌نَرَسد مر تو را که تو
پیوسته نیستی تو در این کار، گَه‌گَهی

———

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت شمارهٔ ۲۳۳۰

هر که بِستاید تو را دُشنام دِه
سود و سرمایه به مُفْلس وام دِه

ایمنی بگذار و، جایِ خوف باش
بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش

————

مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۴۲۱

من محوِ خدایم و خدا آنِ من است
هر سوش مجویید که در جانِ من است

سلطان منم و غَلَط نمایم به شما
گویم که کسی هست که سلطانِ من است

———

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۴۶

کس نیابد بر دلِ ایشان ظَفَر
بر صدف آید ضرر، نی بر گُهَر


مولوی،مثنوی، دفتر سوم، بیت۳۶۲

قبض دیدی، چارهٔ آن قبض کن
زآنکه سَرها جمله می‌رویَد ز بُن

بَسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب دِه

———

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

چونکه قبضی آیَدَت ای راه‌رو
آن صَلاحِ توست، آتش‌دل مشو

———

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت۳۷۳۹

چونکه قبض آید، تو در وَی بسط بین
تازه باش و، چین میفکن در جَبین

———

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت۳۵۱

پیش از آن کاین قبض، زنجیری شود
این که دل‌گیری‌ست، پاگیری شود

رنجِ معقولت شود محسوس و فاش
تا نگیری این اشارت را به لاش

———

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۶۹

از پسِ آن محو، رنجِ او نمانْد
پر گشاد و بسط شد، مَرْکَب بِرانْد

———

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۳۲

این جسد، خانهٔ حسد آمد، بِدان
کز حسد آلوده باشد خاندان

گر جسد خانهٔ حسد باشد، ولیک
آن جسد را پاک کرد الله، نیک

طَهِّراٰ بَیْتی بیانِ  پاکی است
گنجِ نور است اَر طلسمش خاکی است

———

 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۹

هزاران قرن می باید، که این دولت به پیش آید
کجا یابم دگر بارش، اگر این بار بگریزم؟

———

مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۷۵۹

بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

———

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۰۹۰

گشت آزاد از تن و رنجِ جهان
در جهانِ ساده و صحرایِ جان‌‌

———————
—————
———