قسمت اول

منتشر شده در 2024/06/11
14:27 | 196 نمایش ها

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۴۷

گر توکُّل می‌کنی، در کار کُن
کِشت کن، پس تکیه بر جَبّار کُن

———————————————-

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲

بنگر سویِ حریفان که همه مَست و خَرابند
تو خَمُش باش و چنان شو، هله ای عَربده‌باره

———

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش
چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش‏

———————————————-

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹

اَنْصِتُوا یعنی که آبَت را به لاغ  
هین تلف کم کُن، که لب‌خشک است باغ

———————————————-

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶

اَنْصِتُوا بپْذیر، تا بر جانِ تو
آید از جانان، جزای اَنصِتُوا

———————————————-

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

چون تو گوشی، او زبان، نیْ جنسِ تو
 گوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا

کودک اوّل چون بزاید شیرنوش
 مدّتی خاموش باشد، جمله گوش‌‌

مدّتی می‌‌بایدش لبْ دوختن
 از سخن، تا او سخن آموختن‌‌

———————————————-

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۵

ور نباشد گوش و تی‌‌تی می‌‌کند
 خویشتن را گُنگِ گیتی می‌‌کند

———————————————-

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا
تا زبانْ‌تان من شوم در گفت ‏و گو

پیشِ بینایان خبر گفتن خطاست
کآن دلیلِ غفلت و نقصان ماست

پیش بینا، شد خموشی نفعِ تو
بهرِ این آمد خطابِ اَنْصِتوُا

———————————————-

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۱

گر بفرماید: بگو، بر گوی خَوش
لیک اندک گو، دراز اندر مَکَش

———————————————-

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۴

ور بفرماید که اندر کَش دراز
همچنین شَرمین بگو، با امر ساز

———————————————-

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

بر قرینِ خویش مَفْزا در صِفت
کآن فِراق آرد یقین در عاقبت

———————————————-

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۵۵

بانگِ سگ اندر شکم، باشد زیان
نه شکارانگیز و نه شب پاسبان

گرگ نادیده که منعِ او بود
دزد نادیده که دفعِ او شود

از حریصی، وز هوایِ سَروری
در نظر کُنْد و به لافیدن جَری

———————————————-

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۵۸

از هوایِ مشتری و گرم‌دار
بی‌بصیرت پا نهاده در فُشار

ماه نادیده نشان‌ها می‌دهد
روستایی را بدان کژ می‌نهد

از برایِ مشتری در وصف ماه
صد نشان نادیده گوید بهرِ جاه

———————————————-

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۱

مشتری کو سود دارد، خود یکی‌ست
لیک ایشان را در او رَیب و شکی‌ست

از هوایِ مشتریِّ بی‌ شُکوه
مشتری را باد دادند این گروه

مُشتریِّ ماست اَللهُ‌اشْتَریٰ
از غمِ هر مُشتری هین برتر آ

———————————————-
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۴

مشتریی جُو که جُویانِ تو است
عالِمِ آغاز و پایانِ تو است

هین مَکَش هر مشتری را تو به دست
عشق‌بازی با دو معشوقه بَد است

زو نیابی سود و مایه گر خَرَد
نبْودش خود قیمت عقل و خِرَد

———————————————-

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۷

نیست او را خود بهایِ نیم نعل
تو بَرو عرضه کنی یاقوت و لعل؟

حرص، کورت کرد و محرومت کند
دیو، همچون خویش مَرْجُومت کند

همچنانک اصحابِ فیل و قومِ لوط
کردشان مرجوم چون خود، آن سَخُوط

———————————————-

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۷۰

مُشتری را صابران دریافتند
چون سویِ هر مشتری نشتافتند

———

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۶۹

رازها را می‌کند حق آشکار
چون بخواهد رُست، تخمِ بَد مَکار

————

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۷۵

درین خاک، درین خاک، درین مزرعهٔ پاک
به جز مهر، به جز عشق، دگر تخم نکاریم

———

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۶

نیست کسبی از توکّل خوب‌تر
چیست از تسلیم، خود محبوب‌تر؟

———

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۷۸

این همه گفتیم لیک اندر بسیچ
بی‌‌عنایاتِ خدا هیچیم هیچ

———

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۱

زآنکه می‌بافی، همه‌ساله بپوش
زآنکه می‌کاری، همه‌ساله بنوش

فعلِ توست این غصّه‌هایِ دَم به دَم
این بُوَد معنیِّ قَدْ جَفَّ الْقَلَم

———

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳

کژ روی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت
راستی آری، سعادت زایدت

———

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۴

ظلم آری، مُدبری، جَفَّ الْقَلَم  
عدل آری، بَر خوری، جَفَّ الْقَلَم

چون بدزدد، دست شد، جَفَّ الْقَلَم  
خورد باده، مست شد، جَفَّ الْقَلَم  

———

تو روا داری؟ روا باشد که حق  
همچو معزول آید از حکمِ سَبَق؟

که ز دستِ من برون رفته‌ست کار  
پیشِ من چندین مَیا، چندین مزار

بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ‌الْقَلَم  
نیست یکسان پیشِ من عدل و ستم

———

فرق بنهادم میانِ خیر و شر  
فرق بنهادم ز بَد هم از بتر

ذرّه‌یی گر در تو افزونی ادب  
باشد از یارت، بداند فضلِ رب  

قدرِ آن ذرّه تو را افزون دهد  
ذرّه، چون کوهی، قدم بیرون نهد

————

پادشاهی که به پیشِ تختِ او  
فرق نبود از امین و ظلم‌جُو

آنکه می‌لرزد ز بیمِ ردِّ او  
وآنکه طعنه می‌زند در جَدِّ او

فرق نبود، هر دو یک باشد بَرَش  
شاه نبود، خاکِ تیره بر سَرَش

————

ذرّه‌یی گر جهدِ تو افزون بود  
در ترازویِ خدا موزون بود

———————————————-

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱

معنیِ جَفَّ الْقَلَم کَی آن بود  
که جفاها با وفا یکسان بود؟

بل جفا را، هم جفا جَفَّ الْقَلَم  
وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم

———————————————-

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰

گر مراقب باشی و بیدار تو
بینی هر دَم پاسخِ کردار تو

چون مراقب باشی و گیری رَسَن
حاجتت نآید قیامت آمدن

————————————————

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰

از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم

————————————————

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۲۳

هر که کارَد، قصدِ گندم باشدش   
کاه خود اندر تَبَع می‌‏آیدش

کَه بکاری بر نیآید گندمی   
مَرد می‌جو، مَرد می‌جو، مردمی

————————————————

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۱

هر که را بینی یکی جامهٔ دُرُست  
دان که او آن را به صبر و کسب جُست

————————————————

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۴۵

صبر کردن، جانِ تسبیحاتِ توست
صبر کن، کآن است تسبیحِ دُرُست‏

هیچ تسبیحی ندارد آن دَرَج
صبر کُن، اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج

صبر چون پولِ صِراط آن سو، بهشت
هست با هر خوب، یک لالایِ زشت‏

————————————————

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۴۸

تا ز لالا می‌‏گُریزی، وصل نیست
زآنکه لالا را ز شاهد، فصل نیست‏

————————————————

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۰

حق همی ‌گوید که آری ای نَزِه
لیک بشنو، صبر آر و، صبر بِهْ

صبح نزدیک‌ است، خامُش، کم‌ خروش
من همی‌ کوشم پیِ تو، تو مَکوش

————————
————————