:نکته✍️
تمام مقایسههای ما در ذهن، نیاز به تأیید و توجّهِ مردم، نیاز به خانه و ماشینهای گرانقیمت، همه از خاصیتِ گدایی و کمیابیاندیشی و حسّ حقارتِ منِ ذهنی سرچشمه میگیرد. وگرنه خداوند، یعنی اصلِ خودمان، بدونِ واسطة کسی یا چیزی، برای ما کافیست و تمام برکات را دارد.
:نکته✍️
اینکه دائماً با خطکشِ ذهن پیشرفتِ خودمان را میسنجیم و با نشانههای ذهنی و بیرونی میخواهیم حالِ خودمان را جویا بشویم، به این معناست که داریم خداوند را نشاندار میکنیم و از نکو نهادنِ اوّلین قدم (یعنی فضاگشایی و تسلیم) غافل گشتهایم.
:نکته✍️
ما در زندگیِ خود صَدر و یک نقطة پایانی نداریم. صَدرِ ما فضاگشاییِ پِیدرپی است. «اَنْصِتوا» کردنهای دائمی است. «مازاغَ الْبَصَر» شدنهای پیدرپی است. صبر و شُکر و پرهیز و رضایِ دائمی است. صدرِ ما «هماره رویِ معشوقه نگریستن» است.
:نکته✍️
عدل و لطفِ خداوند نمیپسندد که گُلِ حضورِ ما بهعنوانِ امتدادِ او، در پیشِ خار ِمنِ ذهنی سجده کند. یعنی خدا نمیپسندد که چیزها را بهجای او در مرکزمان قرار بدهیم. باید آنقدر فضاگشایی کنیم تا چیزها در پیشِ ما به سجده بیفتند.
:نکته✍️
اینکه بیمراد میشویم و سَمَنزارِ رضا در ما آشفته میشود، برای این نیست که خودمان و دیگران و خدا را ملامت کنیم و پریشانی بخوریم. ما دائماً در حالِ یادگیری هستیم. ما آمدیم که یاد بگیریم. چه چیزی بهتر از بیمرادی برای یادگیری.
:نکته✍️
ما خودمان برای خودمان جهتِ خوشبختبودن کافی هستیم. خودمان هستیم که باید خود را تغییر دهیم. هر کسی باید به خود بگوید: «من خود را دارم، خدا را هم دارم، این لحظه را هم دارم، اتّفاق این لحظه را هم دارم. یعنی تمام ابزارها جهت فضاگشایی و زندهشدن به اصلم را دارم.»
:نکته✍️
مولانا میگوید که گردنهای سختتتر از حسادت در راهِ معنوی نیست. ما در اثر مقایسه در ذهن به حسادت میافتیم. چون در ذهن فقط صورتها و اجسام را میتوانیم ببینیم. امّا هنگامیکه به هشیاریِ خدایی زنده شویم، چون دیگر از جنس جسم نیستیم، حسادت از بین میرود.
:نکته✍️
درست است که ما در خانواده و جامعهای بزرگ شدهایم که الگوی حسادت را تأیید کردند و به ما نیز انتقال دادند، امّا باید خیلی مراقب باشیم که دچار جبر نشویم. خداوند فرموده: «طَهِّراً بَیْتی». یعنی «خانهام را از مقایسه و حسادت پاک کنید.» پس ما باید تصمیم به این کار بگیریم.
:نکته✍️
ما نمیتوانیم مسیرِ بدونِ صبر و دردِ هشیارانه را پیدا کنیم. این تلاش با ذهن است. برای اینکه منِ ذهنی دلش نمیخواهد از همانیدگیها جدا شود. بنابراین دنبالِ راهی میگردد که هم به خدا زنده شود و هم همانیدگیها را داشته باشد. چنین چیزی محال است.
:نکته✍️
ما بازِ شاه، یعنی بازِ خداوند هستیم که منِ ذهنیِ ما و همانیدگیهایمان همانند کُندهای بر پاهای ما هستند و اجازة رهایی و پرواز را به ما نمیدهند. باز کردنِ این قفل، در گروِ طلب و تلاشِ ما و تمرکزِ ما روی خودمان و احساسِ مسئولیت و صبر است.
:نکته✍️
ما بهعنوان مرغِ هشیاری، هرلحظه بر بام و جایگاهِ شرفِ خداوند حضور داریم. بهمحض اینکه یک دانهای را ببینیم و علاقة آن را در دلمان قرار دهیم، با اینکه هنوز به دانه نرسیدیم، ولی همین علاقة آن همانیدگی ما را اسیر و گرفتار و مسخرة خودش خواهد کرد.
:نکته✍️
وقتی یک همانیدگی را در خودمان شناسایی کردیم، این خودِ ما هستیم که مسئولِ نظارت، حزم، پرهیز، صبر و شُکر و رضا هستیم. این ما هستیم که دیگر نباید اجازه بدهیم این همانیدگی به مرکزِ ما بیاید. حتّی این مسئولیت را نباید گردنِ خدا بیندازیم.
:نکته✍️
ما بهعنوانِ انسان قدرتِ انتخاب و ارادة آزاد داریم. یعنی میتوانیم از این امکان برای تغییرِ خودمان در جهتِ تبدیلِ هشیاریِ جسمی به هشیاریِ حضور استفاده کنیم. امّا منِ ذهنی خاصیتِ «جَبر» را به ما تحمیل کرده است. ما توانایی شکافتنِ این سدّ «جَبر» را در خودمان داریم.
:نکته✍️
خداوند هرلحظه نواقصِ ما را به ما نشان میدهد و متعاقباً به ما درد میدهد تا به ما بگوید ما از جنس جسم و درد نیستیم. حال کافیست که فقط یک ناظرِ بدونِ قضاوت باشیم. یعنی همانیدگیها و نواقصِ خود را بشناسیم و پرهیز کنیم و صبر کنیم تا خداوند خودش ما را رها سازد.
:نکته✍️
هر چه که ما میاندیشیم، پذیرای فناست. فقط خداوند است که به اندیشة ما نمیآید. هر چه که در این لحظه به مرکزِ ما میخواهد بیاید و خودنمایی میکند، خداوند به ما نشان میدهد و میگوید: «این دارد به جایِ من به مرکزت میآید. آیا بیاید؟» اگر بگوییم بله، رفوزه میشویم.
:نکته✍️
«صَمَد» یعنی این لحظه میگوییم که: «خدا بینیاز است. پس من هم بینیاز هستم.» سپس بینیازیِ ما در این منعکس میشود
که میگوییم: «آن چیزی که ذهنم نشان میدهد، به آن احتیاجی ندارم. چون بینیاز از آن هستم، نمیآید به مرکزم.»
:نکته✍️
این هنر را باید داشته باشیم که بینیازی را تجربه کنیم. اگر اندکی خاصیتِ «صَمَد» را در خود تجربه کنیم، چیزی به مرکزِ ما نمیآید و فضا باز میشود. حال اینجاست که خاصیتِ «اَحَد» را نیز تجربه میکنیم. اینکه از جنسِ خداییم و در این لحظه مستقریم. نه در گذشته و آینده.